🌹مصطفی حال و حوصله درس تئوری را نداشت. اما سرش درد می کرد برای کارهای علمی و آزمایشگاهی. سال سوم دانشگاه بودیم
🔸همراه هم رفتیم پیش معاون دانشجویی دانشکده، پروژه بگیریم. قبول کرد. یک پروژه به ما داد درباره غشاهای پلیمری.
🔸شب و روز در آزمایشگاه بودیم. کار آن قدر سخت بود که من بریدم. پا پس کشیدم.
👈 مصطفی اما پای کارماند و نتیجه اش شد یک مقاله علمی پژوهشی.
کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛
کتاب #شهید_مصطفی_احمدی_روشن
بقلم مرتضی قاضی
نشر روایت فتح
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
✅ @sangareshohadababol
#شهیدانه
ماشین سازمان در اختیارش بود!🕶
من هم سوار میشدم و با هم میآمدیم طرف تهران.🚘
عقب نشسته بود و با لپتاپش کار میکرد.
رادیو را روشن کردم.📻
از پشت زد به شانهام.
«آقا، این رادیو مال شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن.»
از این تذکرها که میداد، به شوخی بهش میگفتم: «مصطفی با این کارها شهید نمیشوی!😁»
میگفت: «اتفاقاً اگر مراقب این چیزها باشی، یک چیزی میشوی.»🌱
#شهید_مصطفی_احمدی_روشــن
🇮🇷 @sangareshohadababol
🌹مصطفی حال و حوصله درس تئوری را نداشت. اما سرش درد می کرد برای کارهای علمی و آزمایشگاهی. سال سوم دانشگاه بودیم
🔸همراه هم رفتیم پیش معاون دانشجویی دانشکده، پروژه بگیریم. قبول کرد. یک پروژه به ما داد درباره غشاهای پلیمری.
🔸شب و روز در آزمایشگاه بودیم. کار آن قدر سخت بود که من بریدم. پا پس کشیدم.
👈 مصطفی اما پای کارماند و نتیجه اش شد یک مقاله علمی پژوهشی.
کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛
کتاب #شهید_مصطفی_احمدی_روشن
بقلم مرتضی قاضی
نشر روایت فتح
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
✅ @sangareshohadababol