+۱۸
آنقدر مرا با شلاق زدند که ناخنهای پایم از جا پریدند و افتادند و ناخنهای دستم نیز کنده شدند. در همان حال که خونین و مالین روی زمین افتاده بودم، به زور آب به دهانم ریختند؛ من هم تف کردم توی صورتشان. دست بردار که نبودند. جریتر شدند و به زور کمی دانه برنج به دهانم ریختند تا به خیال خودشان روزه مرا باطل کنند. برای اینکه خوشحال نشوند گفتم؛ باز من روزهام، هرکاری کنید، حتی اگر در دهانم ادرار کنید، بازهم روزهام باطل نمیشود، چون به زور است.
...مرا بردند و بعد از کتک مفصلی از مچ، پاهایم را بستند و وارونه آویزان کردند. بعد از دقایقی آمدند و مرا به روی زمین انداختند. بعد مجبورم کردند که روی چهارپایهای بایستم و دستهایم را از طرفین به میخ طویلهای بر دیوار بستند و بعد چهارپایه را از زیر پاهایم کشیدند و مصلوبم کردند. تمام وزنم را کتف و مچ دستهایم تحمل میکرد. دستبند لحظه به لحظه بیشتر در مچ دستم فرو میرفت. خون به دستم نمیرسید. پنجههایم بیحس شده بودند. به همین اکتفا نکردند و شروع کردند به شلاق زدن به کف پا و روی پایم...
آن شب من لخت و عور بودم. شمعی روشن کردند. پارافین ذوب شده چکه چکه روی بدنم میریخت و میسوزاند و پوست را سوراخ میکرد. گاهی هم شعله آن را بین بیضهها میگرفتند و موها را آتش میزدند. با فندک روشن هم موهای بدنم و ریشم را میسوزاندند. از سوزش درد به خود میپیچیدم. با ناخن گیر یکی یکی موها را میکندند و هی تکرار میکردند: امشب، شب آخر است. یک کمدی تراژیک تمام به اجرا گذاشته بودند. پنبه آغشته به الکل را به دور انگشت شست پا میبستند و بعد آن را آتش میزدند. این پنبه شاید دو دقیقه دور انگشتم میسوخت. یا پنبه فتیله شده را درون نافم میگذاشتند و آتش میزدند. گاهی خاکستر سیگار را روی بدنم میریختند.
کاری از دستم برنمیآمد جز داد زدن. از اعماق وجود فریاد میزدم... مرا لخت آویزان میکردند و گاهی بر آلت تناسلیام شلاق میزدند که بر اثر همین ضربات باد کرده بود...
تا ساعت دو نیمه شب مرا به هرشکلی که میتوانستند اذیت و شکنجه کردند. وقتی دیدند جواب نمیگیرند به زیر آپولو بردند. همه بازجویان از اتاق خارج شدند. آپولو صندلی دسته داری بود که کف آن بیش از حد پهن بود. وقتی روی آن نشستم، پاهایم از ساق بیرون از صندلی میماند. دستها را از مچ با مچبند قالبی به روی دسته صندلی پیچ و مهره و سفت کردند. وقتی که پیچها را سفت میکردند قالبها بر مچ و ساق پاهایم فرو میرفت و به اعصاب فشار میآورد. فشار بر دست چنان بود که هر لحظه فکر میکردم خون از محل ناخنهای دستم بیرون خواهد جهید. درد این لحظات به واقع خیلی بدتر و شدیدتر از درد شلاق بود. دست بیشتر و بیشتر پرس میشد و تمام اعصابم از توک پا تا فرق سرم تیر میکشید. به دست راست کمتر فشار میآوردند، زیرا بعد از پرس دست باد میکرد و دیگر نمیشد با آن اعتراف نوشت.
بعد از مهار شدن دستها و پاها، کلاه کاسکت مخروطی شکل را که از بالا آویزان بود بر سرم گذاشتند که تا زیر گلو میآمد. آن گاه به کف پاهایم شلاق زدند. وقتی از شدت درد فریاد میکشیدم، صدا در کلاه کاسکت میپیچید و گوشم را کر میکرد، نه میشد فریاد کشید و نعره زد و نه میشد درد ناشی از شلاق را تحمل کرد. هیچ منفذ و راه در رویی برای خروج صدا از کلاه کاسکت نبود و صدا در همان کلاه دفن میشد. گاهی شلاق را به کلاه میزدند، دنگ و دنگ صدا میکرد و سرم دوران مییافت و دچار گیجی و سردرد میشدم. عذاب آپولو واقعی و خرد کننده بود. پیچها را دائم شل و سفت میکردند...
کار آن شب بازجویان خیلی طولانی شد. بعد از شلاق و آپولو مرا از اتاق حسینی بیرون بردند و دور دایره گرداندند تا پاهایم تاول نزند و باد نکند. بعد آویزانم کردند… مرا به اتاق شماره ۲۲ بردند. این اتاق شیب کمی داشت و کف آن خیس بود. مرا که لخت مادرزاد بودم کف اتاق نشاندند و گفتند بنویس. من دو زانو نشستم و با یک دستم ستر عورت میکردم و با دست دیگرم خودکار را گرفته بودم. از زور سرما دندانهایم به هم میسایید. از دماغ و دهانم بخار بلند میشد. دست و بدنم میلرزید. نمیتوانستم چیزی بنویسم. سرما در بدنم رسوخ کرده و به مغز استخوانم رسیده بود...
بخشی از کتاب خاطرات عزت شاهی (فصل شبهای کمیته مشترک یا همان موزه عبرت)
#پرویز_ثابتی
#زن_زندگی_آزادی
@sangareshohadababol
▪️#پرویز_ثابتی به بهانه تامین امنیت در شهر مشهد، #رهبر_انقلاب را ممنوع المنبر کرده و ایشان را به سیستان تبعید نمودند
@sangareshohadababol
🔴اعتراف #ساواک به #شکنجه انقلابیون
🔹اعمال فشار و سختگیری رژیم پهلوی علیه انقلابیون در سالهای 1356 و 1357 به چنان حدی رسید که نمایندگانی از «کمیته بین المللی صلیب سرخ» برای بازدید از وضعیت زندانیان سیاسی به ایران عزیمت کردند. صرف نظر از جنبهی تبلیغاتی این اقدام و عدم تأثیری که بر سیاستهای سختگیرانهی رژیم داشت، در سند امروز میبینیم که چگونه « #پرویز_ثابتی » خواسته است تا زندانیهای سیاسی ساری را به شهربانی که از نظر وضعیت نگهداری اندکی از شکنجهگاههای ساواک مناسبتر بوده است، منتقل کنند. این سند اظهارات مضحک سالهای اخیر پرویز ثابتی را که مدعی بود در دورهی پهلوی زندانیهای سیاسی #شکنجه نمیشده و وضعیت مناسبی داشتهاند را کاملاً رد میکند.
@sangareshohadababol
⭕️چند ماه پیش از انقلاب طرحی برای شاه بردند تا برای آرام ساختن مردم دست به اصلاحات بزند. یکی از موارد اصلاحات، انحلال #ساواک بود؛ ساواک آنقدر منفور بود که چند ماه پیش از انقلاب منحل شد...
نصیری که ۱۱ سال بر ساواک ریاست داشت بازداشت شد؛ اما حالا #منوتو مشغول پاک نشان دادن ساواک است!
✍ علیرضا زادبر
➕ پارسال بعد از 44 سال بافرض اتمام کار جمهوری اسلامی، #پرویز_ثابتی را گرم کردند تا از سوراخ بیرون بیاید اما اتفاقی نیفتاد و بازخوانی جنایات او مجددا در پرونده پهلوی ها ثبت شد....
حالا برای تطهیر او مستند ساختند تا ذهنیت تاریخی را توسط #منوتو (به عنوان آخرین ماموریت قبل تعطیلی) تلطیف کنند!
✍ عبدالله گنجی
✅ @sangareshohadababol
سال۵۷ سه ماه آزگار در کمیته مشترک ساواک شکنجه شد و ناخن های پاهاش رو کشیدن و کف پاهاش رو با کابل ریش ریش کردند طوری که تا هفته ها بعداز آزادی قادر به راه رفتن نبود!
جنایات #پرويز_ثابتى قابل سفیدشویی نیست... ما فراموشکار نیستیم...
این مرد پدرم بود...روحش شاد 🙏
احمد فاراب
@sangareshohadababol