📚#کتاب_شهدا
💠کتاب «زندگینامه سرهنگ تکاور، شهید مدافعحرم #مجتبی_ذوالفقار_نسب»
✍نویسنده : مهدی فصاحت
🖨ناشر : سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس ارتش جمهوری اسلامی ایران
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷@sangareshohadababol
🧩برشی از #کتاب_شهدا
📚کتاب «شیر زیتان»
🌕شهید #مجتبی_ذوالفقار_نسب
☀️تابستان از راه رسیده بود. گرمای هوا بیداد میکرد. یک گردان از نیروهای ارتش برای تقویت پایگاه مرزبانی نیروی انتظامی به آنجا اعزام شده بودند. ماه رمضان بود. مجتبی برای سرکشی از نیروها با چند نفر به آنجا رفت. بین راه در بیابان ماشینشان خراب شد و بهناچار و حدود پنج کیلومتر در گرمای ۵۰درجه با زبان روزه پیاده به راه افتادند تا به کمپ شرکت نفت رسیدند.
☀️دیگر نگهداشتن روزه سخت شده بود. همراهان مجتبی روزه را شکستند اما او با اینکه دیگر رمَقی برایش نمانده بود، گفت که حاضر است بمیرد ولی روزهاش را نشکند. همه او را از ته دل قبول داشتند. تا صدای اذان را میشنید، وضو میگرفت و به حسینیه میرفت و مشغول نماز اول وقت میشد. آنقدر مجتبی را قبول داشتند که نمازشان را به او اقتدا میکردند.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷@sangareshohadababol
📚#کتاب_شهدا
💠کتاب «شهید امیر»
خوانشی روایی و تحلیلی از
احوالات و خاطــــرات زندگی
شهید مدافعحرم #امیررضا_علیزاده
✍تدوین : مهدی هدایتی شهیدانی
🖨ناشر : بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس گیلان
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷@sangareshohadababol
📚گزیدهای از #کتاب_شهدا
📒کتاب «من دعا میکنم، تو آمین بگو»
🔴شهید مدافعحرم #علی_اکبر_عربی
🦋معمولاً پاتوق دوران عقدمان گلزار شهدا و حرم امامزادگان بود. هر موقع از درب گلزار شهدا میخواستیم بزنیم بیرون، میگفت: «خدایا مارا شرمنده شهدا نکن!»
🦋بعضی وقتها هم تا میدید حال معنوی خوبی دارم، از فرصت استفاده میکرد میگفت: «یه دعا میکنم، تو آمین بگو!» منم که کف دستم را بو نکرده بودم که میخواهد چه دعایی کند، قبول میکردم. او دعای شهادت میکرد و من هم آمین میگفتم.
🎙راوے: همسر شهید
🇮🇷 @sangareshohadababol
📚گزیدهای از #کتاب_شهدا
📗کتاب «طائر قدسی»
🌕شهید مدافع حرم امین کریمی
❣هنوز که هنوز است، گاهی بوی اُدکُلُنش را حس میکنم. همیشه رایحه عطرش در فضای خانه میپیچید؛ میگفت: «همونطور که مردها دوست دارند همسرشون به خودش برسه، متقابلاً زنها هم انتظار دارند شوهر به خودش برسه!»
🌻عاشقانه دوستش داشتم؛ اکثر اوقات روی آینه متنهای عاشقانه مینوشت یا یک قلب میکشید و اسم من را توی آن مینوشت.
❣وقتی هم سرِ کار بود، برایم پیامک عاشقانه میفرستاد. اگر توی خانه مشغول کاری بود و صدای پیامک بلند میشد، میگفت: «ببین این مزاحم کیه؟»
🌻میدانستم طبق عادت همیشگی خودش برایم پیامک فرستاده؛ میگفتم: «مراحمه؛ زندگیمه...» میگفت:«چشمم روشن! حالا چی گفته؟» پیامکش را بلند بلند میخواندم.
❣به یاد ندارم اهل مجادله و بحث باشد. در اوج عصبانیّت میخندید و من هم از خندهاش خندهام میگرفت. وقتی از چیزی ناراحت میشدم، سریع یادم میرفت که مسئله چه بوده است.
🎙راوے: همسر شهید
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☘اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☘
🇮🇷 @sangareshohadababol
🧩برشی از #کتاب_شهدا
📚کتاب «شیر زیتان»
🌕شهید #مجتبی_ذوالفقار_نسب
☀️تابستان از راه رسیده بود. گرمای هوا بیداد میکرد. یک گردان از نیروهای ارتش برای تقویت پایگاه مرزبانی نیروی انتظامی به آنجا اعزام شده بودند. ماه رمضان بود. مجتبی برای سرکشی از نیروها با چند نفر به آنجا رفت. بین راه در بیابان ماشینشان خراب شد و بهناچار و حدود پنج کیلومتر در گرمای ۵۰درجه با زبان روزه پیاده به راه افتادند تا به کمپ شرکت نفت رسیدند.
☀️دیگر نگهداشتن روزه سخت شده بود. همراهان مجتبی روزه را شکستند اما او با اینکه دیگر رمَقی برایش نمانده بود، گفت که حاضر است بمیرد ولی روزهاش را نشکند. همه او را از ته دل قبول داشتند. تا صدای اذان را میشنید، وضو میگرفت و به حسینیه میرفت و مشغول نماز اول وقت میشد. آنقدر مجتبی را قبول داشتند که نمازشان را به او اقتدا میکردند.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷@sangareshohadababol
📚گزیدهای از #کتاب_شهدا
📗کتاب «طائر قدسی»
🌕شهید مدافع حرم امین کریمی
❣هنوز که هنوز است، گاهی بوی اُدکُلُنش را حس میکنم. همیشه رایحه عطرش در فضای خانه میپیچید؛ میگفت: «همونطور که مردها دوست دارند همسرشون به خودش برسه، متقابلاً زنها هم انتظار دارند شوهر به خودش برسه!»
🌻عاشقانه دوستش داشتم؛ اکثر اوقات روی آینه متنهای عاشقانه مینوشت یا یک قلب میکشید و اسم من را توی آن مینوشت.
❣وقتی هم سرِ کار بود، برایم پیامک عاشقانه میفرستاد. اگر توی خانه مشغول کاری بود و صدای پیامک بلند میشد، میگفت: «ببین این مزاحم کیه؟»
🌻میدانستم طبق عادت همیشگی خودش برایم پیامک فرستاده؛ میگفتم: «مراحمه؛ زندگیمه...» میگفت:«چشمم روشن! حالا چی گفته؟» پیامکش را بلند بلند میخواندم.
❣به یاد ندارم اهل مجادله و بحث باشد. در اوج عصبانیّت میخندید و من هم از خندهاش خندهام میگرفت. وقتی از چیزی ناراحت میشدم، سریع یادم میرفت که مسئله چه بوده است.
🎙راوے: همسر شهید
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
☘اللهُمَّصَلِّعَلَىمُحمَّـدٍوآلمُحَمَّد☘
🇮🇷 @sangareshohadababol
🧩برشی از #کتاب_شهدا
📚کتاب «شیر زیتان»
🌕شهید #مجتبی_ذوالفقار_نسب
☀️تابستان از راه رسیده بود. گرمای هوا بیداد میکرد. یک گردان از نیروهای ارتش برای تقویت پایگاه مرزبانی نیروی انتظامی به آنجا اعزام شده بودند. ماه رمضان بود. مجتبی برای سرکشی از نیروها با چند نفر به آنجا رفت. بین راه در بیابان ماشینشان خراب شد و بهناچار و حدود پنج کیلومتر در گرمای ۵۰درجه با زبان روزه پیاده به راه افتادند تا به کمپ شرکت نفت رسیدند.
☀️دیگر نگهداشتن روزه سخت شده بود. همراهان مجتبی روزه را شکستند اما او با اینکه دیگر رمَقی برایش نمانده بود، گفت که حاضر است بمیرد ولی روزهاش را نشکند. همه او را از ته دل قبول داشتند. تا صدای اذان را میشنید، وضو میگرفت و به حسینیه میرفت و مشغول نماز اول وقت میشد. آنقدر مجتبی را قبول داشتند که نمازشان را به او اقتدا میکردند.
🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🇮🇷@sangareshohadababol