#افـطارانہ🌙
ماه صیام، ماه خداوند ذوالعطی است
ماه وفـــور فیض و کرامات کبریاست
ماه صعود روح بہ اوج فضیلت است
ماه نزول مائده رحمت خداست . . ✨
#لحظات_استجابت_دعا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #ڪلیپ
🔴 ساعاتی قبل امام خامنه ای به مسلمانان وعده دادند
🎥فلسطین باذنالله از دست دشمنان خلاص خواهد شد
بیتالمقدس پایتخت فلسطین است و..
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :2⃣8⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 83
گاهی همانجا منتظر میشدند و گاهی به مجروح شماره ای میدادند که بعد از پایان کارش تماس بگیرد. یکی، دو سال بعد این رویه فرق کرد و ما روزهایی را دیدیم که دهها بار تلختر از روزهای جنگ و زخم بود!
از دهم اسفند سال 1360 که به آن شکلِ نادر زخمی شدم زمان زیادی تا بهبودی نسبی ام صرف شد. تابستان سال 1361، ماهها بود که از صحنه نبرد دور بودم. طولانی بودن دورۀ نقاهت خسته و دلگرفته ام کرده بود. عزمم را جزم کرده بودم به جبهه برگردم. در این مدت، از سپاه کردستان تسویه گرفته بودم. آنها فکر میکردند بعد از آن مجروحیت، من دیگر یک نیروی کاری نخواهم بود. حالا من آزاد بودم و میتوانستم به جنوب بروم. به سختی خانواده و بیش از همه حاج خانم را راضی کردم و در ساک کوچکم کمی وسایل پانسمان ضروری هم گذاشتم تا راهی جبهه جنوب شوم.
فصل چهارم
دو برادر، یک پرواز
اولین اعزام من به جنوب، سفر پرماجرایی بود. همراه کریم ستاریـ که از کردستان میشناختمش ـ و چند نفر از دوستان دیگر راهی شدیم. همۀ نیروها از محل سپاه تا مصلی در حالی که شعار میدادند، پیاده آمدند. آنجا سوار اتوبوسها شده و به سمت راه آهن حرکت کردیم. تعداد نیروها زیاد بود، طوری که همۀ کوپه ها پر شد و عده ای سر پا ماندند. در همان لحظات بود که یک نفر از مهندسان سپاه به اسم «موسوی» که نیروی مسجد توحید بود به سمت ما آمد. گویا او با کریم ستاری هم مسجدی بود. ما را کناری کشید و گفت: «شما با این اعزام نرید، امشب ساعت نُه، قراره پونزده دستگاه لودر و گرایدر با قطار باری به اهواز منتقل بشن. با اونا برید و اونارو در اهواز تحویل بدید.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌙 #دعای_روز_دوم_ماه_مبارک_رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
✨اللَّهُمَّ قَرِّبْنِي فِيهِ إِلَى مَرْضَاتِكَ وَ جَنِّبْنِي فِيهِ مِنْ سَخَطِكَ وَ نَقِمَاتِكَ وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِقِرَاءَةِ آيَاتِكَ بِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
✨خدايا مرا در اين ماه به خشنودى ات نزديك كن،و از خشم و انتقامت بركنار دار،و به قرائت آياتت موفق كن،اى مهربانترين مهربانان
✨التماس دعای فرج✨
@sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از سنگرشهدا
1_6727619.mp3
3.97M
#تحدیر_سی_جزءقرآن
(تندخوانی)
🌹تلاوت جزء ۲ قـــــرآن کریم
توسط استادمعتـــــز آقایی🌹
ختم امروز بہ نیابت از
#شهید_سید_مجتبی_هاشمے
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#خاطرات_شهید
✍قبل از هر حمله یا شبیخون، نماز جماعت را برپا می کرد. او حتی یکبار هم نماز جماعت را ترک نکرد. چون عقیده داشت، نماز است که ما را حفظ می کند. در فدائیان اسلام نماز اول وقت و جماعت همیشه بپا بود. قبل از انقلاب هم، وقتی صدای اذان را می شنید، حال چه در کوچه بود، چه بازار، چه سر چهار راه، چه منزل، در هر کجا که بود شروع می کرد به اذان گفتن. ظهر روز عاشورا بود. درست 72 نفر بودیم. یکی از نیروها بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. 71 نفر شدیم.
✍شهید هاشمی دستور داد از سنگرهت بیرون بیاییم تا به نماز بایستیم، این در حالی بود که رگبار گلوله و خمپاره دشمن از هر سو می بارید. دیده بانهای دشمن به خوبی ما را می دیدند. مشغول خواندن نماز جماعت شدیم. به خدا قسم با آنکه آتش دشمن بی امان بود، اما آن روز خون از دماغ کسی جاری نشد. شهید با این عمل حسینی خود به عراقیها فهماند که سلاح اصلی ما سلاح ایمان است و ما می توانیم با این سلاح هر متجاوزی را سرکوب نماییم و از هیچ چیز هم ترس و واهمه نداریم.
#شهید_سید_مجتبی_هاشمے
#سالروز_شهادت 🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
ماهِ رمضان را؛
خدا وثیـقہ گذاشت!
براے آزادیِ من؛
ازبنـدشیطان...
بعد از ایـن؛
روزگارِمـن چـہ میشـود...؟!
#يا_غياثَ_من_لا_غياثَ_لَہ
@sangarshohada 🕊🕊
هدایت شده از خـادم الشـღـدا
ربنا زمانی.mp3
3.57M
#ماه_رمضان و ربَّنا⚡️
رَبَّنَا لَا تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنَا
با صدای دل انگیز خواننده انقلابی
#حامد_زمانی
#التماس_دعا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
وصيت نامہاش را بـاز كردم...
اشک هایم را پاك كردم...✨
#نوشتہ_بود
«پدر و مادر عزيزم من #زكات_فرزندان شما بودم كہ با طيب خاطر پرداختيد، حالا بہ فكر خمس باشيد»
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :3⃣8⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 84
من و کریم از قطار پیاده شدیم و دوباره به سپاه برگشتیم. آنجا به ما غذا و پول برای راه دادند. فهمیدیم مسافرت ما پنج روز تا اهواز طول خواهد کشید. کار سخت و پرمسئولیتی بود. بچه های سپاه با احترام و سر موعد ما را به راه آهن رساندند. من و کریم ستاری مسافرت منحصر به فردی را آغاز کردیم. قطار باری یک کوپه داشت که راننده قطار و کمکش از آن استفاده میکردند. ما هم میتوانستیم شبها آنجا استراحت کنیم اما روزها روی لودرها مینشستیم. قطار ساعت نُه شب از تبریز حرکت کرد و حدود ظهر فردا به تهران رسیدیم. باید سه ساعت در ایستگاه راه آهن تهران میماندیم تا قطار کنترل شود. با کریم گشتی در اطراف میدان راه آهن زدیم و چون خیلی شلوغ بود راه دوری نرفتیم. مقصد بعدی قم بود. قطار ساعت هشت شب به قم رسید و به ما گفتند چهار ساعت در ایستگاه قم توقف داریم. فرصت خوبی بود. تصمیم گرفتیم اول شام بخوریم، بعد به زیارت برویم و به راه آهن برگردیم. گرچه در تبریز برای راهمان کنسرو و غذای سرد داده بودند اما هوس غذای گرم کرده بودیم و دنبال چلوکبابی میگشتیم که یک چلوکبابی در نزدیکی راه آهن نظرِ ما را گرفت. هیچکس در سالن نبود اما میزها را قشنگ چیده بودند. دستمالهای رنگارنگ، نوشابه های جورواجور و... در راه دو کیلو انگور هم خریده بودیم. انگورها را شستم و داخل یکی از بشقابها گذاشتم. حال و روز ما توجه پیشخدمتها را جلب کرده بود؛ لباس جبهه تنمان بود و چون در طی روز زیر آفتاب روی لودرها نشسته بودیم گرد و خاک روی لباس و سر و صورتمان نشسته بود و ظاهرمان با محیط آنجا همخوانی نداشت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#دعاى_روز_سوم_ماه_مبارک_رمضان🌙
✨اللهمّ ارْزُقنی فیهِ الذّهْنَ والتّنَبیهَ وباعِدْنی فیهِ من السّفاهة والتّمْویهِ واجْعَل لی نصیباً مِنْ كلّ خَیْرٍ تُنَزّلُ فیهِ بِجودِكَ یا أجْوَدَ الأجْوَدینَ.
✨خدایا روزى كن مرا در آنروز هوش وخودآگاهى را ودور بدار در آن روز از نادانى وگمراهى وقرار بده مرا بهره وفایده از هر چیزى كه فرود آوردى در آن به بخشش خودت اى بخشنده ترین بخشندگان
#التماس_دعا
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
#رمضان_در_جبهہ
✍رمضان در جبهه ها در اوج گرمای تابستان آنهم در منطقه خوزستان حال و هوای ویژه ای داشت. سال 60 ماه رمضان در اوایل مرداد ماه و گرمای بالای 50 درجه خوزستان بسیار طاقت فرسا بود. رزمندگانی که از اقصی نقاط کشور به جبهه می آمدند حکم مسافر را داشتند و کمتر می توانستند یکجا ثابت باشند بعضی از آنها در یک منطقه می ماندند و از مسوول یا فرمانده مربوطه مجوز می گرفتند و قصد ده روز کرده و روزه دار می شدند.
✍روزهای طولانی بالای 16 ساعت، گرمای شدید و سوزان کار فعالیت نبرد با دشمن حتی در منطقه پدافندی شدت یافتن تشنگی و ضعف و بی حالی ازجمله مواردی بود که وجود داشت اما به لطف خدا در ایمان و اراده رزمندگان کمترین خللی ایجاد نمی شد. سال 61 ماه مبارک رمضان در تیر ماه واقع شد. عملیات رمضان در همین ماه سال انجام گرفت.
✍شب 19 رمضان در حال و هوای خاصی رزمندگان آماده عملیات می شدند. گرمای شدید باد و توفان شنهای روان و از همه مهم تر نبرد با دشمن آنهم برای کسانی که روزه دار بودند بسیار سخت بود. انسان تا در شرایط موجود قرار نگیرد درک مطلب برایش سنگین است.
✍در آن عملیات بسیاری از عزیزان به وصال حضرت حق پیوستند در حالی که روزه دار بودند و لبهایشان خشکیده بود. اما به عشق اباعبدالله الحسین(ع) و عطش کربلا رفتند و به شهادت رسیدند.
✍و چند سطر از عملیات رمضان:
مانده بودیم وسط میدان مین. همه مجروح بودند و خسته. یه رزمنده ی زخمی چند متر آنطرف تر از من افتاده بود. دست و پایش را روی زمین می کشید. انگار دردش شدید شده بود. با آرنج خودش را کشید جلوتر. کم کم از من دور می شد. فکر کردم می خواهد از میدان مین خارج شود. گفتم: « با این همه درد چرا اینقدر به خودت فشار می آوری؟ » گفت: « چند تا مجروح دیگر آنطرف هستند. من هم چند دقیقه بیشتر زنده نیستم. می خواهم قمقمه ی آبم را برسانم به دست آنها.
🕊ڪانال سنگر شهـدا🕊
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
هدایت شده از این نیز بگذرد......
1_6728258.mp3
4.16M
#تحدیر_سی_جزءقرآن
(تندخوانی)
🌹تلاوت جزء ۳ قـــــرآن کریم
توسط استادمعتـــــز آقایی🌹
ختم امروز بہ نیابت از
#شهید_علی_عابدینی
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb
هدایت شده از این نیز بگذرد......
کانال ذاکر گرام - حسن حسینخانی.mp3
4.44M
فوق العاده ترین مداحی حسن حسینخانی برای امام رضا (ع)
« برو کفتران خود خوش باش »
🕊کانال سنگـــــرشهـــــدا🕊
http://eitaa.com/joinchat/2560032768C8608b3cfb7
قرارمون این نبود جاهاے سخت قایم شے
نوبت من هنوز نشد تو گم شدے برا چی؟!😔
#کجایے_بابا_جونم
#حلما_اینانلو
@sangarshohada 🕊🕊
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران
✫⇠قسمت :4⃣8⃣
✍ به روایت سید نورالدین عافی
📖 شماره صفحه: 85
من و کریم در بدو ورود سفارش دو دست چلوکوبیده داده بودیم که پیشخدمت گفته بود مال همه تان را با هم خواهیم داد. متوجه حرف او نشدیم. گرسنه بودیم. از نانهای روی میز برداشته و با انگور میخوردیم اما مدام به کریم میگفتم: «زیاد نخور! انگورها تموم میشن. چیزی برای راه نمیمونه. چلوکبابت میمونه!» خبری از چلوکباب نبود. گفتم: «کریم! پاشو بگو غذای ما رو بیارن، چهار ساعت وقت داریم، یک ساعتش اینجا گذشت!» کریم رفت و من متوجه کسانی میشدم که رفته رفته صندلیهای غذاخوری را پُر میکردند. یکی کراوات زده بود، یکی با خانمش میآمد و...
ـ واقعاً جای خاصی اومدیم!
به خودم گفتم و از کریم شنیدم که «گفتن غذای همه رو با هم میدیم!»
زیر نگاه سنگین اطرافیان ناگهان فکر کردم نکند اینجا مراسمی چیزی هست و ما خبر نداریم. قضیه را به کریم گفتم اما او گفت: «نه بابا میزهای غذاخوری رو همیشه اینطوری تزئین میکنن... بشین الان غذا رو میارن!» میخواستم چیزی بگویم که چشمم به جمال عروس و داماد افتاد که در حال ورود به سالن بودند! همهمه در سالن بلند شد...
ـ زود باش کریم... الانه که عروس داماد بیان تو!
بلند شدیم اما از هر طرف ما را دعوت به نشستن میکردند. اطرافیان عروس فکر میکردند فامیل داماد هستیم و بالعکس! همه میگفتند تشریف داشته باشید الان غذا را می آورند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊