سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت3⃣1⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
زيـرا
نيروهايي با قابليت تحرك و آموزش هاي پيشرفته و سخت جنگي به وجود آورده
بود و بيشك سهم قابل توجهي در بيشتر حمله هاي ايـران بـه عـراق داشـته و
به عنوان يگان هاي صف شكن خط مقدم جبهه به شمار ميآمدنـد. خـدا را شـاكر
بودم كه آموزشهاي بسيار پيچيده و سخت مانند دورة تكاور و كوهستان، جنگ
در كوهستان، عمليات چريك و ضدچريك، اطلاعات رزمي و ضـداطلاعات را در
آموزشگاه هاي مختلف رزمي ارتش پـشت سـر گذاشـته بـودم و ايـن رنـج هـا و
سختي ها، موجب خدمات سودمندي به يگان سازمانيام بود.
در آن زمان، من به عنوان مسئول واحد اطلاعات و عمليات يگان و بنا به
دستور قرارگاه عملياتي غرب، مسئوليت طرح ريزي عمليات نفوذي مجدد به
عمق خاك دشمن، براي بر هم زدن آرايش نظامي خط دفاعي دشمن در منطقة
نفت شهر را به عهده داشتم. بر همين اساس، حدود 20روز متوالي با استفاده از
متخصصان امور اطلاعاتي مانند مفسر عكس هوايي، مترجمان عربي، متخصص
ترتيب و تركيب نيرو، ديده بان توپخانه، رابط هوايي و همچنين با تلاش مضاعف
گروه هاي زبدة گشتي شناسايي و گشتي رزمي، تحركات دشمن در منطقه را
زير نظر داشتيم و اطلاعات رزمي را در اتاق جنگ كه محل شبيه سازي منطقة
عمليات بود، پياده ميكرديم. اين كار باعث ميشد طرحريزي حملة آتي و
توجيه فرماندهان يگانهاي مختلف رزمي، روشن و قابل درك شود. اين كار
يكي از روشهاي بسيار مناسب و حياتي براي يگان رزمي بود و همواره مورد
تأكيد نظريه پردازهاي جنگها بوده است. براي انجام مأموريت شناسايي، شبها
با همت و قدرت تكاوران، به طرف نيروهاي دشمن ميرفتيم. در آن لحظات
حياتي كه حساس ترين لحظه ها بود، يك رزمندة شجاع با كسب آموزش هاي
سخت تكاوري و با حركات موزون و سنجيده، بسيار آهسته به دشمن مسلح و در
كمين نشسته نزديك ميشد. هيچ جنب دهاي از ديد تكاوران تيزبين دور
نمي ماند؛ چرا كه كار گشتي رزمي، درگيري آني، بكاو و بكش و تصرف هدف بود نیاز به تذکر و تاکید زیاد نبود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت3⃣2⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣2⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
پس از گذشت حدود يك ساعت، نقطه هاي سياه رنگ روي آب ـ كه همان
غواصان عراقي بودند ـ مشاهده شدند كه اين بار با سرعت زياد در حال برگشت
به مواضع خود بودند و اطمينان داشتند از جايي كه برميگردند، به كمين
برخورد نمي كنند؛ زيرا تا قبل از اين عمليات، در اين محل دچار كمين نشده
بودند. همگي به صورت دشتبان آرايش رزمي گرفتيم و آماده بوديم تا با
رگبارهاي برق آسا به زندگي مزدوران عراقي خاتمه دهيم. كار بسيار دشواري
بود؛ چون غواص ها در صورت احساس خطر، در زير آب شنا كرده، از ديد ما
خارج ميشدند و ممكن بود در آن تاريكي، نيروهاي ما اشتباهي همديگر را
هدف قرار دهند؛ به همين خاطر بهترين روش اين بود كه فاصلة درگيري بيشتر
شود تا چنانچه فرصت فرار داشته باشند، ما يكديگر را هدف قرار ندهيم.
پس از گذشت مدتي كوتاه و در حالي كه با عراقي ها حدود 30متر فاصله
داشتيم، با حجم انبوه آتش ما سكوت شب شكسته شد و باراني از گلوله و نارنجك هاي صوتي و موجي، اطراف محل درگيري را فرا گرفت. اين كمين
آنچنان سريع و هولناك بود كه نيروهاي خودي و عراقي از مواضع پدافندي
اقدام به اجراي آتش هاي سنگين بر روي مواضع يكديگر كردند. موشك هاي
خوشه اي، گلوله هاي زماني و موج انفجارهاي مهيب، از نبردي خونين در آب هاي
مجنون خبر ميداد و باراني از توپ و گلوله، از زمين و آسمان مي باريد.
تلفات عراقي ها در اثر غافلگيري و حجم آتش ما، زياد بود و امكان زنده
ماندنشان بسيار ضعيف بود. آنان حتي نتوانستند دفاع قابل توجهي انجام دهند.
صداي گوش خراش و آكنده از ترس و درد عراقي ها به آسمان بلند شده بود.
بوي گلوله و باروت همه جا را فرا گرفته بود و پيدا كردن راه برگشت هم مشكل
شده بود. بايد هرچه سريعتر برمي گشتيم؛ زيرا امكان آمدن يكان هاي قايق
موتوري دشمن و تعقيب ما بسيار زياد بود. هر كس به نزديكترين همرزم خود
اطلاع ميداد كه وقت رفتن است. با شنا كردن در زير آب، خيلي سريع به طرف
مواضع خودمان حركت كرديم. در روي آب اجساد خونين عراقي ها پخش شده
بود و عدهاي هم مجروح و در حال مرگ بودند. فرصت گرفتن اسير نداشتيم و
بايد برمي گشتيم. احساس ميكرديم زير آب محل مناسبي براي زنده ماندن
است؛ چرا كه در زير آب، امكان هدف قرار گرفتن نبود؛ ولي خطر همچنان
وجود داشت. به سختي خودمان را به ساحل و نيروهاي خودي رسانديم.
رزمندگان خيلي سريع به كمك ما آمدند و ما را از آب بيرون كشيدند. نفس
نفس ميزديم و ناي حركت نداشتيم. آتش تهيه همچنان ادامه داشت و آسمان
منطقه با گلوله هاي منور توپ و خمپاره مانند روز روشن شده بود. گلوله هاي
توپ ها آب جزيره را ده ها متر به آسمان بلند ميكرد و پرواز تركش هاي
سرگردان در آسمان احساس ميشد كه مانند باراني از سنگ با صداي مهيب
خود به هر سو اصابت ميكردند. در اولين فرصت سراغ همديگر را گرفتيم. دو
نفر از رزمندگان جا مانده بودند. احتمال داشت شهيد و يا مجروح شده باشند.
دو نفر از سربازان نيز به سختي مجروح شده و خونريزي شديدي داشتند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت3⃣3⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣3⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
با استفاده از دوربين هاي مادون قرمز، در تاريكي شب منطقه را مي پاييديم.
در كنار تپة آنتن، رودخانة معروف و پر آبي بهنام كنگاووش جاري است كه به
خاك ايران سرازير ميشود و با صدا و غرش مهيبش، سكوت شب را مي شكست.
به دليل حجم زياد و سرعت حركت آب رودخانه، امكان مين گذاري و تله هاي
انفجاري در آن وجود نداشت كه به ناچار عراقيها هر شب براي غافلگير نشدن
از طرف نيروهاي ايراني، چند نگهبان به نقاط مختلف اين محل اعزام ميكردند.
در حقيقت تنها راه نفوذ به مواضع عراقيها، عبور از آب رودخانة كنگاووش بود.
بعد از لحظاتي كه آمادة حركت شديم، متوجه دو نفر عراقي شديم كه مشغول
نگهباني در كنار رودخانه بودند. تكاوران براي دستگيري و يا كشتن عراقيها
آهسته به سمت آنان حركت كردند. دو نفر از تكاوران به طرف نگهبان رودخانه
رفتند و چهار نفر از ما هم به صورت سينه خيز به سوي سنگر استراق سمع
عراقيها حركت كرديم. بقيه نيز هر كدام در نقاط مختلف آرايش گرفته و
مسئول تأمين و حراست همديگر را داشتند.
زمان به تندي ميگذشت. نبايد زمان را از دست ميداديم و در عين حال
نيز نبايد عجله ميكرديم. قرار بود تا حد ممكن به نگهبان استراق سمع نزديك
شويم و در صورت نياز او را از پاي درآوريم. دو نفر ديگر نيز مسئوليت دستگيري
نگهبان رودخانه را به عهده داشتند. لحظه اي ناهماهنگي و بي توجهي، منجر به
كشته شدنمان ميشد و اجساد ما براي هميشه در اين منطقه باقي ميماند.
هوا بسيار سرد بود. از كوچكترين حركات عراقيها غافل نبوديم. سرماي
شب و تاريكي مطلق، سبب شده بود عراقيها به كُنجي پناه آورده و چرت بزنند.
آنان سر و صورت خود را پوشانده بودند و كمتر صداهاي احتمالي ما را متوجه
ميشدند. سرانجام بعد از يك ساعت و نيم حركت بسيار كوتاه، در چند قدمي
سنگر عراقي مستقر شديم. هر از گاهي با صداي شليك توپ يا خمپارهاي
سرگردان در منطقه، نگهبان عراقي لحظه اي بلند ميشد و نگاه كوتاهي به
اطراف ميانداخت؛ سپس مينشست و چرت ميزد. در آن هنگام كه به ما نگاه ميكرد، موي بدنمان سيخ ميشد و فكر ميكرديم صداي ما را شنيده و هرآن
ما را به رگبار خواهد بست. شليك گلوله هاي منور در آن ساعت از شب قطع
نميشد. صداي نفسهايمان با نزديك شدن به سنگر دشمن بيشتر ميشد؛
به طوريكه صداي قلبمان را ميشنيديم. سلاحهاي خودكار و كوتاه خود را زير
شكم مخفي كرده بوديم تا برق نزنند. انگشتانمان بر روي ماشة مسلسل ها آماده
بود تا اگر دشمن متوجه نزديك شدنمان شود، قبل از كشته شدن، آنان را به
رگبار ببنديم. به حدود پنج متري دشمن رسيديم تا جايي كه با پرتاب يك
نارنجك، ميشد سنگر آنان را از بين برد.
لحظة موعود فرا رسيد. ما و گروه رودخانه به محل مورد نظر رسيده بوديم.
هوا در حال روشن شدن بود و بعد از ساعتي فجر طلوع ميكرد و كارمان دشوار
ميشد. هر از گاهي صداي سگهاي عراقي كه پارس ميكردند به گوش
ميرسيد. شيار بسيار كوچكي نزديكم بود كه ميتوانستم در حين تيراندازي
احتمالي عراقي، در آن جان پناه بگيرم. خودم را به سختي در آن جاي دادم.
نيمي از بدنم بيرون بود كه علف هاي كوتاه كوهي كه در منطقه روييده بود، ما را
به طور نسبي از ديد دشمن مصون نگه ميداشت. در آن هنگام ناگهان يك گربة
وحشي به طرف ما حمله ور شد و صداي بسيار بلند و وحشتناكي از خود درآورد.
نفس ها در سينه حبس شد و بدنمان به لرزه افتاد. عراقي از خواب پريد و با
نگاه هاي وحشت زدة خود منطقه را پاييد. خوشبختانه به دليل تاريكي و استتار
ما، نتوانست ما را تشخيص دهد و گربه نيز فرار كرد.
خواست خدا بود كه تيراندازي نكرديم؛ چرا كه اگر چنين ميشد، همگي از
بين ميرفتيم. عراقي اينبار مدت طولاني تري به منطقه حساس شد و سعي
ميكرد خوب اطراف را ببيند. او پشت تيربار و ما هم در چند قدمي وي بوديم.
همگي حركات سايه وار او را نگاه ميكرديم. انسان در آن لحظات خطرناك،
به جز خدا، به هيچ چيز ديگر نميتواند فكر كند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت3⃣4⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣4⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
پذيرش قطعنامة 598 شوراي امنيت
نيروهاي تكاور با شور و شوق فراوان آماده مي شدند تا در روزهاي آينده تك
اصلي را از نقطه اي ديگر شروع كنند؛ اما وضعيت به گونه اي ديگر بود. فرماندهان
مايل نبودند عمليات طرح ريزي شده انجام شود و تلاش ميكردند انواع مهمات
موجود را به عقب جبهه منتقل كنند. همة اين مسائل نشان از يك خبر مهم
داشت.
پس از چند روز، قرارداد 598 سازمان ملل در تاريخ بيست و ششم تير ماه
سال 1367 ـ هفدهم ژوئية سال 1988م ـ در سازمان ملل توسط ايران و عراق
امضا و خبر آن به طور رسمي از راديوهاي گوناگون جهان پخش شد. در همين
زمان بود كه ما متوجه شديم جنگ به روزهاي پاياني خود رسيده است. باوجود
پايان يافتن جنگ، همة رزمندگان ناراحت بودند؛ چرا كه گمان ميكردند
ميتوانند سرنوشت جنگ را به نفع ايران رقم بزنند. در واقع ما ظاهر قضايا را مي ديديم و به مسائل سياسي و ادارة مملكت آشنايي نداشتيم. نمي دانستيم
خوشحال باشيم يا ناراحت. با مراجعة فرماندهان رده هاي بالاتر به يكانها، كمكم
مسائل بازگو و عنوان شد كه مصلحت نظام و كشور مي طلبد كه آتش بس را
قبول كنيم. در هر صورت بايد اين وضعيت را مي پذيرفتيم و به طور قطع،
در پذيرش قطعنامه، به صلاح كشور و نظام بوده است. با (ره) تصميم امام راحل
اين توصيف، جلسه اي با حضور فرماندهان يكانها در سنگر عمليات برگزار
كرديم كه اين وضعيت نبايد هوشياري رزمندگان را تحت تأثير قرار دهد. برابر
ضوابط، ما مأموريت محولة خود را انجام خواهيم داد و اجازة به هم خوردن
وضعيت فيزيكي نيروها در منطقه را نخواهيم داد. بر همين اساس، آمادگي
كامل خود را براي غافلگير نشدن توسط دشمن، همراه با احتمالات ديگر بررسي
كرديم. شب هنگام، تمام آسمان جبهه غرق در نور گلوله هاي منور، سلاح هاي
كوچك، خمپاره و توپخانه بود. عراقي ها خيلي شادي ميكردند؛ چون از باتلاق
جنگ رها ميشدند. سربازان عراقي حدود 12سال بود كه خدمت ميكردند و
هيچ سربازي تا آن زمان ترخيص نشده بود. خانوادهاي در عراق پيدا نميشد كه
به طور مستقيم درگير جنگ نباشد.
به نيروهاي خط نگهدار ـ ضمن دادن هوشياري و توجيه عواقب بعدي ـ
اعلام شد هيچكس حق تيراندازي ندارد؛ زيرا موجب كشف محل استقرار نيروها
و ادوات جنگي ما براي دشمن ميشد و هر كس تخلف كند، دادگاهي خواهد
شد. براي جلوگيري از تردد عراقيها به خطوط پدافندي ما، دستورهايي مبني
بر هوشياري و مراقبت لازم صادر شد؛ چرا كه در هيچ شرايطي نبايد به دشمن
اعتماد كرد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت3⃣5⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣5⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
ساعت حدود شش صبح بود كه به قرارگاه لشكر ـ به اميد ملحق شـدن بـه
ساير همرزمانمان ـ رسيديم. خوشحال بوديم؛ بنابراين تندتر حركت ميكـرديم.
همگي در اين فكر بوديم كه رنج آوارگي تمام شده و اينك خواهيم توانـست بـا
سازماندهي مجدد، اوضاع خود را سـامان دهـيم. دو نفـر از سـربازان كـه بـراي
غافلگير نشدن در جلو حركت ميكردند و در فاصلة 50متري ما بودنـد، خيلـي
سريع از تپه بالا رفتند و چند ثانيه طول نكشيد كـه صـداي رگبـار از هـر سـو
به گوش رسيد. همگي مات و مبهوت مانده بوديم كه چـه شـده اسـت. ناگهـان
متوجه شديم عراقيها مانند مور و ملخ از تمام تپه ها سرازير شدهاند. تازه متوجه
شديم كه قرارگاه لشكر نيز ـ باوجود تصور ما ـ به دست واحدهاي بالبرد عراقـي
افتاده است و آنان آنجا را مركز فرماندهي خود قـرار داده بودنـد. سـر و صـداي
عراقي ها كه فرياد ميزدند، به گوش ميرسيد. خيلـي سـريع در داخـل شـيارها
پخش شديم و اقدام به تيراندازي متقابل كرديم. عراقي ها داخـل شـيارها را بـه
گلوله بستند كه سه نفر از سـربازان مـا بـه طـور وحـشتناكي مجـروح شـدند و
محتويات شكم يكي از آنان بيرون ريخت؛ ولي هنوز شهيد نشده بود و ميگفت:
«جيبم رو خالي كنين!» يكي از افراد جيبش را خالي كرد كه عبارت بود از چند
نامه و نشاني. او نمـيخواسـت بعـد از شـهادتش، جـسدش مفقـودالاثر شـود و
خانوادهاش هيچ اطلاعي از او نداشته باشند. ما براي كاهش تلفات، بالاي تپه هـا
رفتيم و به سوي عراقيها تيراندازي كرديم. عراقيها ديگر نتوانستند ما را دنبـال
كنند؛ ولي انسجام خـود را از دسـت داده بـوديم و نظـارت كـافي بـر همـديگر
نداشتيم.
پس از اينكه مقداري از آن نقطه دور شديم، متوجه شديم كه عراقيها
بيشتر از تصور ما پيشروي كردهاند. دانستيم كه راه دشوار و خطرناكي در پيش
داريم؛ بنابراين تصميم گرفتيم از آن گروهي كه به ما پيوسته بودند، جدا شويم؛
زيرا هم تلفات كمتر ميشد، هم تندتر حركت ميكرديم و هم در درگيريها
بهتر عمل ميكرديم. آنان قبول كردند و گفتند: «ما هم همين خيال رو داشتيم؛
زيرا ميخواهيم از شيارهاي اطراف، بهسمت گيلانغرب حركت كنيم.» در
صورتي كه ما به دليل اشغال گيلانغرب توسط عراقيها، تصميم داشتيم راه خود
را به سمت جادة اصلي و آسفالتة سومار به ايوان تغيير دهيم و تلاش خود را
براي خروج از محاصره بيشتر كنيم. بعد از خداحافظي كوتاه، از همديگر جدا
شديم و هر كدام به مسير خود ادامه داديم. هوا به طور كامل روشن شده بود و
احتمال ديده شدن ما توسط بالگردهاي عراقي زياد بود. به هر سو كه نگاه
ميكرديم، وسايل و تجهيزات نظامي پخش شده بود و شهداي زيادي نيز بر
زمين افتاده بودند. مقداري مهمات جمع آوري كرديم و به راه خود ادامه داديم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت3⃣6⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣6⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
ستون كشي ارتش منافقين
بعد از طي مسافتي طولاني، با دوربين از بالاي ارتفاعات به جاده نگاه كرديم.
ديديم يك ستون زرهي بزرگ در حال حركت به سمت ايران ـ به سوي دره
چهار زبر ـ است كه پرچم ايران را بر روي خودروهايشان نصب كرده بودند. با
كمي دقت متوجه شديم كه منافقين براي عمليات و حمله به شهرهاي ايران
حركت ميكنند. همة زرهپوشها پيشرفته و بيشترشان زن بودند كه مجهز به
لباسهاي ضدگلوله و كلاه آهني هاي گوشيدار بودند. صحنة عجيبي بود. جوانان
فريب خوردة هموطن ما در كنار عراقيهاي متجاوز به خاك خودمان حمله
ميكنند و در كنار خيانت به كشورشان، گستاخانه فرياد شادي ميكشند و از
اينكه هموطنانشان با گلوله هاي دشمنان قسم خورده سوراخ سوراخ ميشوند،
احساس غرور ميكنند.
با اين اوصاف، وضعيت يكانها و مواضع نيروهاي خودي و دشمن مشخص
نبود. ما از هر نقطهاي كه ميخواستيم وارد جادة سومار شويم، با نيروهاي عراقي
مواجه ميشديم؛ چون اين جادة مواصلاتي، تنها راه تردد و نزديكترين راه به
كرمانشاه بود كه به دليل رفت و آمد زياد عراقيها، مجبور به پناه بردن به دامنة
ارتفاعات كنار جاده براي مقابله با خطرات احتمالي و برخوردهاي ناگهاني شده
بوديم. با توجه به اينكه مجروح داشتيم و مسير حركتمان مسدود بود، تصميم
گرفتيم در داخل يك غار سنگي استراحت كنيم و شب نيز همانجا بمانيم و
مشورت كنيم تا به خواست خدا صبح زود حركت كنيم. به نوبت نگهباني
ميداديم. راديو فقط صداي مارش نظامي پخش ميكرد و اخبار مفيدي نداشت؛
در مقابل، راديو بغداد از پيروزيهاي غرورآفرين عراقيها و فتح شهرهاي ايران
خبر ميداد. همة ما بسيار ناراحت بوديم. منافقين با پشتيباني كامل ارتش عراق،
عمليات «فروغ جاويدان» را آغاز كرده بودند.
اوضاع نگران كننده بود و نميدانستيم فردا چه اتفاقاتي خواهد افتاد. پس از
مشورت به اين نتيجه رسيديم كه سكوت نيروهاي خودي بيدليل نيست. در هر صورت اگر كسي نميخواهد ادامة مسير دهد، ميتواند به عقب برگردد كه
نيروهاي خودي، امروز يا فردا آنها را پيدا خواهند كرد و اجباري در كار نيست.
بعد از مدتي سكوت، همگي به اتفاق گفتند ما تا آخر با هم هستيم. با هم شروع
كرده ايم و با هم تمام خواهيم كرد؛ يا كشته ميشويم و يا به نيروهايمان ملحق
ميشويم. هر كدام از اين همرزمان، خاطرة شهادت عزيزي را در سينه داشتند و
بار سنگين جنگ را در ميادين مين و كانالهاي دشمن تجربه كرده بودند.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت3⃣7⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣7⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
فرار از اردوگاه بعقوبه
شب هنگام، گرسنه و نگران دور هم جمع شده بوديم. اندرماني پيش من
آمد و گفت: «نبايد خودمون رو گول بزنيم. با اين اوصاف نميشه به فردا اميدوار
شد. مرگ يه بار، شيون هم يه بار. چون از مرز خيلي دور نيستيم، هنوز ميشه از
اينجا خارج شيم. اگه ما رو به نقطة دوري ببرن، ديگه بايد خواب ايران رو
ببينيم. چند نفريم كه تصميم گرفتيم از اينجا فرار كنيم؛ چون ديگه صبرمون
تموم شده. دوس داريم با توجه به شناختي كه از منطقه داري، ما رو همراهي
كني. راستش رو بخواي، بيشتر دوستان روحية خوبي ندارن با ما راهي بشن».
آنان سه نفر از تكاوران زبده بودند و دوست داشتند با آنان همراه شوم. خيلي
با هم صحبت كرديم. از هر چيزي سؤال ميكردم، جواب قانع كنندهاي
ميدادند. آنان از گوشة سوله كه پيش ساخته بود، محلي را با سختي باز كرده
بودند كه در صورت بلند كردن آن قسمت، ميشد در شب به بيرون راه يافت و
از آنجا دور شد؛ بنابراين در جوابشان گفتم:
ـ من مجروحم. شايد نتونم شما رو همراهي كنم.
-زخمت هنوز خطرساز نشده؛ از طرفي، منطقه مملو از نيروهاي مختلف
عراقي و منافقينه و نظارت خوبي نيست و ما ميتونيم از اين فرصت استفاده
كنيم تا ببينيم تو بيرون چي پيش مياد.
چون خسته بودم و بيرون را خوب بررسي نكرده بودم، تصميم گرفتيم كار را
به فردا موكول كنيم تا من هم اوضاع را بررسي كنم. در روي سنگ فرش سوله
دراز كشيدم و خسته و مجروح با افكار پريشان به خواب رفتم.
صبح با تيراندازي و درگيري مجدد از خواب بيدار شدم. عراقيها با اسراي
سولة مجاور درگير شده بودند. هواي سوله ها بسيار بد بود و نميتوانستيم نفس
بكشيم. اسرا با فريادهاي گوش خراش به درها حمله ور شدند و از بيرون هم
عراقيها تيراندازي ميكردند تا درها شكسته نشود كه در نهايت با فشار چند
صد نفري، درهاي بزرگ از جا كنده شدند و همه بيرون رفتيم. عراقيها نظارت
خوبي بر اوضاع نداشتند و از ما ميترسيدند. وقتي بيرون آمديم، به سيم هاي
خاردار اطراف نگاه كرديم. اطراف اردوگاه نخلستان و علفزار بود كه در صورت
خروج از اردوگاه، نگهبانان نميتوانستند ما را ببينند. دوستان حساب همه چيز
را كرده بودند. كافي بود يك حركت شجاعانه انجام دهيم تا از آن مكان جهنمي
دور شويم؛ با اين اوصاف، من هم قبول كردم تا همان شب از اردوگاه فرار كنيم.
آن روز موفق شده بودم مقداري آب بخورم. جاي زخمم چرك كرده بود كه
ناراحتي و فشار روحي اين مكان، مانع از احساس درد ميشد. بازو و سينهام
به طور كامل خوني بود. عراقيها به مجروحين توجه نداشتند و تعداد زيادي
مجروح در گوشهاي افتاده بودند؛ حتي يك نفر هم در اثر خونريزي شديد،
شهيد شده بود كه اسرا با كارتن روي او را پوشانده بودند.
مقداري گچ از ديوار جدا كردم و پس از اينكه آن را به صورت پودر درآوردم،
روي چركها و محل خونريزي ريختم. بد نبود و تا حد امكان، مانع از خونريزي
ميشد. تصميم براي فرار را به برخي دوستان گفتم كه بعضي رغبت نداشتند با
آن حال و احوال با ما بيايند. فقط يك نفر بهنام گروهبان صادقي خواست راهمان بيايد. تعدادمان پنج نفر شد و بيشتر از اين هم خطرساز بود. آن شب
نميتوانستم بخوابم. در اين فكر بودم كه آيا موفق خواهيم شد؟ آيا با اين زخمها
ميتوانم با بقيه همراه شوم؟ و بسياري مسائل ديگر.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣8⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
رفتارهاي غير انساني در اردوگاهها
روز اول يك سروان عراقي وارد آسايشگاه شد و ضمن معرفي خود، گفت:
«شما از حالا اسيران جنگي ما هستيد و انتظار است با عراقيها همكاري كنيد.
وضعيت شما بهتر خواهد شد. لباس، غذا و امكانات ديگر داده خواهد شد و اگر
كسي قصد آشوب يا فرار داشته باشد، كشته خواهد شد.» در همان موقع نيز
تعداد زيادي از نفربرها كه مجهز به تيربار و نورافكن بودند، اطراف اردوگاه
مستقر شدند و تا لحظة آخر تبادل اسرا در همان محل براي مقابله با
شورشهاي احتمالي و ممانعت از فرار اسرا باقي ماندند. آنها دستورات و مقررات
داخل اردوگاه را به وسيلة عرب زبانان ايراني براي ما بازگو كردند و گفتند: «هر
موقع در باز شد، بايد همه به صورت پنج نفر، پنج نفر، سرها پايين، دست روي
سر و به صورت دو زانو نشسته قرار بگيريم.» ارشدي از اسرا هم براي آسايشگاه
انتخاب كردند و از هر آسايشگاه يك نفر عرب زبان به عنوان مترجم نيز انتخاب شد. قرار شده بود ساعت 00:10 به محوطه برويم و ساعت چهار بعد از ظهر با
آمار كامل به آسايشگاه برگرديم. همواره گرفتن آمار حين خروج و ورود به
آسايشگاهها وجود داشت. همه بايد در محوطه قدم ميزدند. نشستن، صحبت
كردن و راه رفتن دو نفري ممنوع بود و در صورت مشاهده، با كابل تنبيه
ميشديم. آسايشگاهها هر روز تفتيش ميشد. همراه داشتن راديو، سيم، ميخ،
چاقو و مدارك، عكس، خودكار، مداد، كاغذ و هر چيز ديگري ممنوع بود. همگي
فقط لباسي براي پوشش داشتيم.
سلولهاي انفرادي به ابعاد حدود 60سانتيمتر با دري آهنين شبيه لانة
سگ درست كرده بودند و هر كس اعتراض ميكرد و يا مقررات عراقيها را نقض
ميكرد، او را با كابل و باتوم ميزدند و داخل آن اتاقك ميكردند و گاه يادشان
ميرفت اسيري در آن محل وجود دارد. گاه هشت ساعت تا يك روز يا بيشتر،
فرد را در اين محل قرار ميدادند. اين سلولها در وسط محوطة اردوگاه قرار
داشت و به دليل گرماي مستقيم آفتاب، بسيار داغ و سوزنده و در زمستانها
به دليل برودت هوا، بسيار سرد و كشنده بود. موقع آزاد شدن از سلول انفرادي،
از درد پاها، دستها، گردن و بدن، افراد تا هفته ها توان حركت نداشتند. فرد هر
چه در آنجا فرياد ميكشيد و گريه ميكرد، كسي نبود جوابش را بدهد. در ابتدا
تا دو روز به هيچكس اجازة خروج از آسايشگاه را نميدادند و گويا از يادها رفته
بوديم. هر چه اعتراض ميكرديم، عراقيها از پشت پنجره ميگفتند: «بعداً،
بعداً»
آسايشگاه تبديل به دستشويي شده بود. هم زندگي ميكرديم و هم رفع
حاجت. آنها كاري كرده بودند كه حيا و شرم از بين رفته بود. اسرا با همديگر
انس گرفته بودند تا بتوانند در شرايط سخت و غير انساني زندانهاي مخوف
عراق، دوام بياورند. همه دريافته بوديم كه در آن مكان بايد همديگر را تحمل
كنيم و به درد هم برسيم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت3⃣9⃣ ✍نویسنده:می
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣9⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
نيروها را جمع كرده، از داخل شيار منتهي به كانالهاي گروهان دوم، به
دشمن نزديك شديم. ساير نيروها نيز ما را پشتيباني آتش ميكردند. وقتي به
كانال اول رسيدم، تلي از جنازههاي عراقي كه تكه تكه شده بودند، كانال را پر
كرده بود. به هر سنگري ميرسيديم، نارنجك پرتاب ميكرديم. عراقيها متوجه
رسيدن نيروي كمكي شده بودند و تعدادي در حال درگيري و تعدادي نيز در حال عقب نشيني بودند. يكي از سربازان ما در كنار خاكريز، يك عراقي را هدف
گرفته، تيراندازي كرد كه تير به پاي عراقي خورد و به داخل كانال افتاد. همگي
در حال بازپس گيري مواضع بوديم و تعداد زيادي اسير گرفتيم. از پشت،
عراقيهايي را كه در حال فرار بودند، با تير ميزديم. در نهايت عراقيها را
شكست داده، مشغول جمع آوري غنايم و اسرا بوديم كه يك عراقي نظرم را
جلب كرد. پيش او رفتم. نيروهاي ما او را محاصره كرده بودند. سريع مدارك
همراهش را برداشتم. از ناحية پا به سختي مجروح شده و گريه ميكرد. او
چشمان سياهي داشت و با نگاهي عجيب مرا نگاه ميكرد. با ديگر عراقيهايي
كه تا آن زمان ديده بودم، فرق داشت. يك حس دروني به من ندا ميداد
كمكش كن. نامش «جميل ناصر مراد» از اهالي روستاي روضان نجف بود. به
افراد گفتم با او كاري نداشته باشيد. به زور از جيبش يك قرآن كوچك بيرون
كشيد و گفت: «االله، االله. الدخيل، الدخيل...» با كمك نيروها او را داخل
آمبولانسي قرار داده و به عقب اعزام كرديم و مداركش هم پيش من ماند.
به نگهبان عراقي گفتم: «برادرت زنده است. من او را ديدهام.» او ابتدا باور
نكرد و من دوباره گفتم: «او زنده است.» او ناباورانه گفت:
ـ از كجا ميداني؟ او را از كجا ميشناسي؟ چگونه مشخصاتش را به ياد
داري؟
ـ مداركش دست من بوده و آنقدر آنها را خوانده ام كه حفظ هستم. جريان
را برايش تعريف كردم و حتي نام و نشان و روستاي آنها و ميزان تحصيلات و
نشانياش را هم گفتم. عراقي از جا برخاست و گفت: «آري درست است. بگو
برادرم كجاست.» من به او اطمينان دادم كه برادرش زنده و در ايران اسير است؛
اما مجروح شدن او را نگفتم. او فريادي از شادي كشيد و ساير عراقيها نيز جمع
شدند. از من بسيار تشكر كرد وگفت: «تو خانوادة مرا از نگراني نجات دادي».
اين مسئله باعث شد رفتارش با من بسيار خوب شود كه اين موضوع شامل
ساير افراد نزديك ما هم شد؛ به طوريكه در زمان نگهبانياش، از پشت پنجره به ما آب ميرساند و به آسايشگاه ما اجازه ميداد يك بار بيشتر از دستشويي
استفاده كنيم. مادرش دو جفت جوراب و مقداري غذاي خانگي و يك زيرپوش
به پاس قدرداني برايم فرستاده بود و اين موضوع باعث شد تا اخبار بيرون را
زودتر به ما برساند. او گاهي براي ما روزنامه هم ميآورد. در هنگام گرفتن غذا،
به مسئول آشپزخانه ميگفت سهمية آسايشگاه پنج را بيشتر كنند. در هنگام
تنبيه نيز آسايشگاه ما را در نظر داشت. گاه چند نفري مي نشستيم و او از
وضعيت عراق و جنگ صحبت ميكرد و ما از اين راه اطلاعات و اخبار مورد نياز
را ميگرفتيم و سريع به ساير اسرا ميگفتيم. از اين راه بود كه فهميدم در خاك
دشمن هم جواب خوبي، خوبي است و هر كس كه ذرهاي كار نيك كند، خداي
بزرگ پاداشش را خواهد داد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت3⃣0⃣1⃣ ✍نویسنده:
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣0⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
اعتصاب غذا
اعتراضات زياد بود. كمتر روزي بود كه با عراقيها بحث و درگيري نداشته
باشيم. روزي در يك حركت اعتراض آميز به يك حركت زشت سرباز عراقي، همة
اردوگاه اعتصاب غذا كردند. عراقيها ابتدا اين حركت را جدي نگرفتند؛ اما پس
از گذشت دو روز، متوجه شدند اگر جلوِ اين كار گرفته نشود، سه هزار اسير از
بين خواهند رفت كه اين موضوع ميتوانست براي دولت عراق بسيار ناگوار باشد؛
به همين دليل يكي از فرماندهان عالي رتبة عراق ـ ژنرال عميد جوزان ـ با بالگرد
در وسط اردوگاه به زمين نشست و نمايندههاي ما را به پيش خود خواند و دليل
اعتصاب غذا را پرسيد. نمايندهها نيز به نحوة نگهداري اسرا كه مغاير با
كنوانسيون ژنو بود اعتراض كرده، رفتار نگهبانها را غيرانساني خواندند و به
رفتار زشت سرباز عراقي به شدت اعتراض كردند. نمايندگان در ادامه يادآوري
كردند كه ما هر كدام براي اعتقادمان ميجنگيم و شما اجازه نداريد به مقدسات
و مسئولان كشور ما اهانت كنيد. در ادامه نيز از آن مقام ارشد عراقي توضيح
خواسته شد كه چرا از ثبت نام اسرا توسط صليب سرخ جهاني جلوگيري ميشود. يكي از اسرا با شجاعت رو به فرماندة عراقي ايستاد و اينچنين ادامه داد:
«چرا ما اجازه نداريم زنده بودن خود را به كشورمان اطلاع دهيم؟ چرا وقتي در
يك كشور مسلمان اسير هستيم، نميتوانيم نماز بخوانيم، روزه بگيريم و دعا
بخوانيم؟ مگر شما ادعاي مسلمان بودن نميكنيد؟ چرا بعد از گذشت چندين
ماه به خاطر مسائل بسيار جزئي همه را شكنجه ميكنند؟ ما حتي نميتوانيم به
دستشويي برويم كه اين امر باعث بيماري تعدادي از اسرا شده است. آيا ما در
كشورمان با اسراي شما اينگونه رفتار ميكنيم؟ در ايران تمام امكانات رفاهي در
اختيار اسراي عراقي است. ما آنان را ميهمان تلقي ميكنيم نه دشمن؛ در
حاليكه سربازان شما شخصيت انساني بزرگ و كوچك را زير پا گذاشته اند. اين
رفتار غير انساني در شأن يك كشور مسلمان نيست. من از مرگ نمي هراسم؛
چون مرگ شرافتمندانه، بهتر از اين زندگي خفت بار است. من اين سخنان را از
قول تمامي اسرا بيان ميكنم. ما انتظار داريم شما مشكلاتمان را بررسي كنيد و
به عنوان يك فرماندة عالي رتبة عراق بخواهيد مانند يك انسان و برابر موارد
قرارداد ژنو با ما رفتار شود».
در حمايت از انتقادات و صحبتهاي آن دلاور اسير، فرياد زديم: االله اكبر. آن
اسير شجاع، كارمند ارشد وزارت نفت بود كه در حين بازديد از چاههاي نفتي،
توسط نيروهاي عراقي دستگير شده بود. همة نگهبانان اردوگاه با حيرت او را
نگاه ميكردند. خود فرمانده نيز غرق در سخنان او شده بود. او پس از اينكه
حرفهايش تمام شد، با كمال خونسردي نشست.
فرماندة عراقي كه از سخنان صريح و بي پرواي اسير ايراني خشمگين بود،
سخنراني كوتاهي كرد. او گفت: «ما مردم عراق داراي فرهنگ غني و ثروتهاي
خدادادي هستيم. در شأن عراق نيست كه با شما رفتار بد داشته باشيم. ما به
شما مانند ميهمان و برادران ديني نگاه ميكنيم و اگر تعدادي از افراد در وظايف
خود قصور كردهاند، آن را به حساب همة مردم عراق نگذاريد؛ چون ما رهبري
مانند صدام حسين داريم كه ميخواهد همواره با اسرا رفتار انساني و برادرانه داشته باشيم.» در ادامه نيز مسائلي در رابطه با جنگ و اينكه به زودي خبرهاي
خوشي از تبادل اسرا به دست ما خواهد رسيد، داد و براي حسن نيتش دستور
داد سرباز عراقي را لخت كرده، در جلوِ اسرا 75ضربه شلاق بزنند؛ سپس دستور
داد او را به سلول انفرادي ببرند و پس از 24ساعت، به مكان ديگري منتقل
كنند. او با صراحت تمام از تمامي اسرا عذرخواهي و يادآوري كرد كه عمل اين
سرباز ميتوانست يك فاجعة بزرگ به بار آورد. در پايان نيز به ما قول مساعد داد
كه بازرساني براي بازديد از رفتار نگهبانان خواهد فرستاد و درخواست كرد حالا
كه مدت كمي به تبادل اسرا مانده، دست از اعتصاب غذا برداريم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #آخرین_خاکریز ✫⇠#قسمت3⃣1⃣1⃣ ✍نویسنده:
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت4⃣1⃣1⃣
✍نویسنده:میکاییل احمدزاده
از كنار شهرهاي عراق يكي پس از ديگري عبور ميكرديم تا اينكه به
شهرهاي مقدس كربلا، كاظمين و سامرا رسيديم. ديدن آن گنبدهاي طلايي
رنگ و آن گلدسته هاي بلند، غم سالهاي سخت را از بدنمان زدود. از اينكه
نميتوانستيم به زيارت برويم، اشك از چشمانمان جاري بود. يكي دو نفر كه
مداحي كردند؛ اما عراقيها (ره) صداي زيبايي داشتند، چند بيتي در مدح امام
حتي براي چند دقيقه هم اجازة توقف به ما ندادند. از كنار اين شهرهاي مقدس
ميگذشتيم. شهرها هيچ فرقي نكرده بودند. فضايي نظامي بر اطراف شهرها
حاكم بود كه نشان از بروز اتفاقاتي در آينده ميداد. همگي تشنه و گرسنه بوديم
و با سرعت به سمت مرزها در حركت بوديم. عراقيها اعلام كردند كه آماده
باشيد، به مرز خسروي رسيديم. اتوبوسها يكي پس از ديگري وارد محوطهاي
شدند كه مملو از خبرنگاران، عكاسان و فيلمبرداران عراقي و خارجي بودند. دور
تا دور آن محل پر از نظاميان عراقي و نفربر و زرهپوش بود.
بر اساس برنامه ريزي قبلي، عراق تعداد 990نفر اسير را با هماهنگي
نمايندگان صليب سرخ به ايران تحويل ميداد و همان مقدار اسير عراقي را نيز
تحويل ميگرفت. از دور نظاميان كشورمان را ديديم كه منتظر آمدن ما بودند.
در همين زمان اتفاقي افتاد كه چيزي نمانده بود تبادل اسرا قطع شود. زمان
ايستادن اتوبوس ها، چند نفر پاسدار به عنوان نمايندگان ايراني و در پوشش
احوالپرسي، به طور مخفيانه مقداري عكس و پوستر به اسرا دادند و گفتند:
«شعار فراموش نشود؛ چون تمام دوربينهاي جهان از شما فيلم تهيه ميكنند.
در ضمن نبايد زمين را ببوسيد؛ چون تا فاصلة 50متري در خاك دشمن
هستيم. خبرگزاريهاي عرب از بوسيدن زمين عراق بهره برداري سياسي
ميكنند و اينگونه تفسير ميكنند كه آنقدر به اسراي ايراني در عراق خوش
گذشته كه در حين ترك عراق، زمين و خاك عراق را به پاس قدرداني
ميبوسند؛ غافل از اينكه اسرا نميدانند هنوز به خاك ايران وارد نشده اند.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊