eitaa logo
🇮🇷سربازان عصر ظهور🇵🇸
343 دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
80 فایل
خوش آمدید عزیزان کپی کلیه مطالب آزاده ولی سعی بشه مطلب کامل منتقل بشه ممنون🌹🤲⁦❤️⁩ https://abzarek.ir/service-p/msg/2055694 👆👆👆 لینک ناشناس جهت ارتباط گیری اعضای کانال با ادمین‌های محترم و بیان سوالات و انتقادات و دیدگاهها
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز دهم: شهید سید علی هاشمی 🌷
طلبه شهید سید علی هاشمی: یازده هم مهر ۱۳۴۶، در شهرستان شیراز به دنیا آمد. پدرش سیدهاشم (فوت۱۳۵۸) راننده وانت بود و مادرش بی بی بتول نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا سطح (مقدمات) پرداخت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیستم دی ۱۳۶۵، با سمت فرمانده گروهان جندالله در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای خلدبرین شهرستان یزد واقع است. روحشان شاد و یادشان گرامی 🆔 https://eitaa.com/joinchat/4015129301C3baffd235a
کتابی درمورد زندگینامه طلبه شهید سید علی هاشمی با عنوان درس آخر با مشخصات زیر به چاپ رسیده است : نام کتاب: درس آخر روایت زندگی و شهادت طلبه شهید فرمانده گروهان غواص سیدعلی هاشمی سال چاپ : 1400قطع : رقعی (شومیز)آخرین چاپ : 1 ناشر : خط شکنان (وابسته به اداره کل حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس استان یزد)به‌اهتمام : محمدهادی خسروی‌راد , محمدمهدی روح‌پرور
در این کتاب علاوه بر خاطرات و زندگی نامه شهید هاشمی ، عکس تعدادی از دست نوشته های شهید به چشم می خورد : خداوندا شهادت را می خواهم ولی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خداوندا شهادت را میخواهم ... اما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان زنده اند ... روایتی از کتاب درس آخر ، صفحه ۷۹ تا ۸۱ : ما اصالتاً شیرازی هستیم. در شیراز روزگارمان به سختی می‌گذشت شوهرم در یزد شغلی پیدا کرد به همین جهت به یزد آمدیم. در یزد تنها بودم آشنایی نداشتم خیلی دلتنگ می‌شدم، به خاطر تنهایی و دلتنگی به گلزار شهدای یزد خلدبرین می‌رفتم و با شهدا نجوا می‌کردم. ذکر می‌گفتم و دعا می‌خواندم اگرچه به نماز و حجاب و ... پایبند نبودم لی ارتباط با شهدا آرامم می‌کرد. مدتی بر این منوال گذشت در یکی از روزهای زندگی که مشکلات زندگی امانم را بریده بود و طاقتم تمام شد به خلد برین آمدم... کنار مزار شهدا خیلی گریه کردم با دل شکسته و با تندی به آنها گفتم: « اگر ...😭💔 ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدان زنده اند ... ادامه روایت از کتاب درس آخر ، صفحه ۷۹ تا ۸۱ : کنار مزار شهدا خیلی گریه کردم با دل شکسته و با تندی به آنها گفتم: « اگر اینجوری که می‌گویند به حق هستید اگر شهید هستید یکی از شما شهدا به خوابم بیایید تا از دلتنگی و غم رها شوم و ارتباط معنوی با شما مشکلاتم را حل کند.» چند روزی گذشت شبی خواب یکی از شهدا را دیدم با لباس رزم، پوتین و سر و صورت خاکی، اورکتش را بر روی شانه انداخته بود. به نظر می‌رسید دست ندارد یا دستش مجروح است. او گفت به خلدبرین بیا ! گفتم: کجا؟ گفت: همانجا که می‌آمدی! و بعد نامش و آدرس قبرش را دقیقاً به من داد. از خواب بیدار شدم ماجرای خواب را برای شوهرم تعریف کردم به همراه شوهرم به گلزار شهدا آمدیم خیلی گشتیم ولی قبر را پیدا نکردیم اما من همچنان مشتاق بودم تا مدفن آن شهید را پیدا کنم! 💠🇮🇷 eitaa.com/joinchat/65274128C53ee55d0b1