eitaa logo
یادداشت های فلسفی
2.4هزار دنبال‌کننده
44 عکس
20 ویدیو
54 فایل
آنچه در این کانال خواهید خواند فهم های بنده از مطالب فلسفی است. گاهی تفاوت هایی با فهم های متداول دارد. لینک ارتباط با ادمین‌ها: @Mahdisarbakhshi @Mohammadsarbakhshi
مشاهده در ایتا
دانلود
154. نهايه، مرحله 12، فصل چهارم (converted).mp3
30.08M
154. نهایة الحکمة، مرحله دوازده، فصل چهارم تدریس: سربخشی تقریر کتاب همراه با نقد @sarbakhshi
155. نهايه، مرحله 12، فصل پنجم (converted).mp3
29.64M
155. نهایة الحکمة، مرحله دوازده، فصل پنجم تدریس: سربخشی تقریر کتاب همراه با نقد @sarbakhshi
82. آموزش فلسفه، درس پنجاه و هشت، بخش اول (converted).mp3
27.26M
82. آموزش فلسفه بر اساس کتاب آیت‌الله مصباح، دوره جدید (۱۴۰۰) درس پنجاه و هشت، بخش اول تدریس: سربخشی @sarbakhshi
83. آموزش فلسفه، درس پنجاه و هشت، بخش دوم (converted).mp3
28.92M
83. آموزش فلسفه بر اساس کتاب آیت‌الله مصباح، دوره جدید (۱۴۰۰) درس پنجاه و هشت، بخش دوم تدریس: سربخشی @sarbakhshi
156. نهايه، مرحله 12، فصل ششم.mp3
39.43M
156. نهایة الحکمة، مرحله دوازده، فصل ششم تدریس: سربخشی تقریر کتاب همراه با نقد @sarbakhshi
84. آموزش فلسفه، درس 59 (converted).mp3
29.3M
84. آموزش فلسفه بر اساس کتاب آیت‌الله مصباح، دوره جدید (۱۴۰۰) درس پنجاه و نه تدریس: سربخشی @sarbakhshi
157. نهايه، مرحله 12، فصل هفتم و هشتم (converted).mp3
26.6M
157. نهایة الحکمة، مرحله دوازده، فصل هفت و هشت تدریس: سربخشی تقریر کتاب همراه با نقد @sarbakhshi
158. نهايه، مرحله 12، فصل نهم.mp3
30.75M
158. نهایة الحکمة، مرحله دوازده، فصل نه تدریس: سربخشی تقریر کتاب همراه با نقد @sarbakhshi
159. نهايه، مرحله 12، فصل دهم.mp3
38.04M
159. نهایة الحکمة، مرحله دوازده، فصل ده تدریس: سربخشی تقریر کتاب همراه با نقد @sarbakhshi
هدایت شده از محمد فنایی اشکوری
نقد دوباره عبدالکریم سروش به عریان شدن گلشیفته فراهانی: قدرت زن در هنر و دانش اوست نه در نمایش شرمگاه او/ درک و دانسته‌های این نافرهیختگان از فرنگستان سطحی و داوری ترازویشان سست است چندی پیش عبدالکریم سروش در انتقاد از رویه کسانی که خود را اپوزسیون جمهوری اسلامی معرفی می‌کنند، انتقاداتی مطرح و مشخصا گلشیفته فراهانی را به دلیل برهنگی مورد انتقاد قرار داد. تیغ تیز نقد سروش سوی کسانی بود که به نام تن‌مالکی و زنانگی و تنانگی، شرم و حیا و خانواده و اخلاق را از میان برمی‌دارند. در جانب دیگر گروهی به دکتر سروش تاختند که او حق زنان بر بدن خویش را به رسمیت نمی شناسد. سروش تا کنون دوبار به انتقادات آنها پاسخ داده است. وی در آخرین یادداشت خود دوباره به این موضوع پرداخته که خلاصه‌ای از آن را در ادامه می‌خوانید: ۱) دوران مدرن و پیشامدرن به ترتیب دوران حق‌مداری و تکلیف‌مداری است... تبدیل انسان تکلیف مدار به انسان حق مدار، ماحصل مدرنیته است. من، دینداری را یک حق، نه یک تکلیف می دانم. ۲) چالش بزرگ این دوره چالش حقوق و اخلاق است. شرم پایه اخلاق و بی‌شرمی بنیاد بی‌اخلاقی است. ۳) نقد من به دوران مدرن این است که توازن حق و تکلیف بهم خورده و غلبه مطلق حق بر تکلیف ایجاد شده. ۴) کسانی که از تنانگی‌ و فمینیزمی افراطی دفاع می کنند، دشمن شرم و شرف و اخلاق اند. گرفتار حسن و قبح مُدهای زمانه‌اند که گویی حقایقی ازلی و ابدی‌اند و همیشه درست بوده‌اند و درست خواهند ماند! عریانی و عورت‌‌نمایی که اکنون به گمان آنان بدل به فضیلت شده، تا چندی پیش یک رذیلت بود، و شاید فردا دوباره ورق برگردد و باژگونه رذیلت شود. گرفتار رسوم زمانه‌اند نه حقایقی جاودانه. نه مقدس اند، نه پایدار. ۵) می‌گویند این شرمگاه‌نمایی زنان، روح زمانه و رسم هنر مدرن است و نمی‌اندیشند که نه هر مدرنی نیکوست. فاشیسم هم پدیده‌ای بود کلاً و کاملاً مدرن! مارکسیسم هم... به‌علاوه دنیای مدرن حاوی گفتمان‌های گوناگون است. مگر ذاتی و گوهری دارد که به‌دست آنان افتاده و دیگر عقلا از آن بی‌خبرند؟ ازین گذشته اکنون که فیلسوفان دم از جامعه پست سکولار و مدرنیته های چندگانه (multiple modernities ) می‌زنند. ۶) می‌گویند حق آنان است که عریان شوند و بدن برهنه‌شان را به جنّ و انس و دیو و دد نشان دهند و نمی‌اندیشند که این هم حقّ آنان است که انتخاب دیگر کنند و آن را نشان ندهند. ۷) می‌گویند کسی حق قضاوت در باره برهنه‌شدنشان را ندارد و قضاوت‌گری را محکوم می‌کنند... نمی‌اندیشند که خود غرق در قضاوت‌اند و آن عمل را نیکو می‌شمارند و ملامتِ ملامت‌گران را بر نمی‌تابند. و با این قضاوت، درک ناقص خود از مقوله قضاوت نکردن را آشکار می‌کنند. ۸) می‌گویند برهنه‌شدن، تابوشکنی و سنت‌شکنی است و نمی‌اندیشند که نه هر تابوشکنی و سنّت‌شکنی نیکوست. اکنون کسی اگر بَرده شود یا برده‌گیری کند و آن را تابو شکنی بداند، محکوم به ملامت عقلاست. ۹) می‌گویند زن مالک بدن خویش است و حقّ هر‌گونه تصرّفی در آن را دارد و نمی‌اندیشند که این حق مالکیت، همچون حقوق دیگرست و محدود به حدودی است. هیچ‌کس حق ندارد به دلیل مالکیت بر بدن خویش، خود را به فروش برساند و بَرده دیگری شود و یا چشم خود را درآورد، یا تن به ذلّت بدهد. ۱۰) گفته‌اند عریان شدن بخشی از هنر مدرن است. به این می‌گویند مغالطه ارجاع معلوم به مجهول! عملی را که چند و چونش معلوم است، به مفهومی ارجاع می‌دهند، یعنی هنر، که هیچ تعریف ثابت و معینی ندارد، و بلکه از نظر بعضی دانایان مدرن و پسامدرن، دوران جدید دوران مرگ یا پایان هنر است ( از هگل گرفته تا آرتور دانتو و بسیاری دیگر) ۱۱) می‌گویند این کار مبارزه‌ای‌ست برای رهایی از مردسالاری و تبعیض جنسیتی. بلی، آن رهایی نیکوست، ولی راهش این نیست. می‌دانم بعضی از فمینیست‌ها بدن زن را قدرت زن انگاشته‌اند، و بدن‌نمایی و بی‌پروایی جنسی را از جنس قدرت‌نمایی شمرده‌اند (empowerment) اما این افسونی شیطانی است که باطلی را به حق می‌آمیزد و نشانی بهشت را از مسیر جهنم می‌دهد. قدرت زن در هنر و دانش اوست نه در نمایش شرمگاه او. ۱۲) درک و دانسته‌های این نافرهیختگان از فرنگستان سطحی و داوری ترازویشان سست است. چیزکی از ارتجاع و قرون وسطا شنیده‌اند. اغلب اینان نه یک‌روز به کلیسا رفته‌اند و نه یک‌بار به جدّ در کنفرانسی دینی با دانشمندان جهانی نشسته‌اند تا بدانند تاریخ و جامعه مغرب زمین تا چه اعماقی دینی‌ست. تاریخ آمریکا تاکنون یک رئیس‌جمهور آتئیست یا غیرمسیحی نداشته و کلیساها و دینداران، به جد و قوّت درکارند که چنین نشود. @FarhikhteganOnline
160. نهايه، مرحله 12، فصل يازده (converted) (converted).mp3
37.43M
160. نهایة الحکمة، مرحله دوازده، فصل يازده تدریس: سربخشی تقریر کتاب همراه با نقد @sarbakhshi
161. نهايه، مرحله 12، ادامه فصل يازده (converted).mp3
37.07M
161. نهایة الحکمة، مرحله دوازده، ادامه فصل يازده تدریس: سربخشی تقریر کتاب همراه با نقد @sarbakhshi
علي‌رضا پناهيات، تقابل دين و اخلاق.mp3
11.29M
با عرض سلام و احترام خدمت سروران عزيز و با آرزوي قبولي طاعات و عبادات و تبريک سال نو. همان‌گونه که ملاحظه فرموده‌ايد اخيرا جناب آقاي پناهيان سخناني در باب تقابل اخلاق و دين بيان کرده‌ است که موجب اعتراضات و بحث‌هاي مختلف شده است. از آنجا که برد سخنان جناب آقاي پناهيان زياد است و به هر حال، ايشان مرجع فکري بخش زيادي از متدينين است و حرف‌هاي ايشان به صورت گسترده‌اي رسانه‌اي مي‌گردد، لازم دانستم نکاتي را در باب اين فرمايشات عرض کنم. براي آن‌که عرايض بنده بدون زمينه نباشد، ابتدا سخنان ايشان را که خلاصه شده است، تقديم مي‌کنم و سپس مطالب خودم را در طي چند پست عرضه خواهم کرد ان‌شاءالله. هم‌چنين فايل صحبت‌هاي ايشان را نيز به پيوست تقديم مي‌کنم. @sarbakhshi
بررسي تقابل دين و اخلاق (سخنان آقاي پناهيان) - 1 خلاصه فرمایشات ایشان: 1. اخلاق اين ظرفيت را دارد که در مقابل دين بايستد. 2. اخلاق چيست؟ ملکات راسخ در وجود انسان از صفات خوب يا بد يا تحسين و تقبيح اينها 3. اخلاق به همين معنا (معناي فوق) ظرفيت آن را دارد که در مقابل دين بايستد. 4. مثلاً مهرباني و دل‌رحمي، في نفسه بد نيست، و لذا بسياري از اوقات از آن عليه امام علي عليه‌السلام و امام زمان استفاده مي‌شود. (خواهند گفت او پسر پيغمبر نيست، چون رحم ندارد). اين يعني قرار دادن اخلاق در مقابل دين. 5. ابوموسي از دل‌رحمي استفاده مي‌کرد و لذا کارش مي‌گرفت. پيامبر فرموده بود قبيله ابوموسي مهربان‌اند. 6. قرآن کريم براي اين مشکل راه حل ارائه کرده است: قرآن نمي‌گويد اخلاق خوب داشته باشيد. 7. دين دنبال اين نيست که ما را اخلاقي بار بياورد. اگر دين دنبال اين بود که ما را صرفاً اخلاقي بار بياورد، بسياري از حيوانات اين صفات اخلاقي را دارند. مثل وفاداري در سگ، آيا انسان قرار است اخلاقي بشود، يعني مثل سگ بشود؟ 8. يک نفر ممکن است به صورت ژنتيکي آدم باحيايي باشد، آيا اين انسان احتياجي به دين ندارد؟ 9. کسي که تواضع را از والدين به ارث برده است، آيا نيازي به دين ندارد؟ اگر قرار بود دين تواضع را به انسان بدهد، خوب اين شخص که تواضع را دارد؟ 10. اگر هدف دين اين است که شما به اخلاق، به معناي صفات حسنه برسي، کسي که اين صفات را داراست، از دين مستغني خواهد بود. ميتواند مغرور هم بشود. 11. دين اخلاق را ابزاري قرار مي‌دهد براي امري بالاتر. آن امر بالاتر پويايي و سعه‌ي وجودي پيدا کردن براي ملاقات با خداست و اين طي مبارزه شکل مي‌گيرد. مبارزه با وضعيتي که در آن قرار داريم. 12. ليس للانسان الا ما سعي. آفريده شديم براي سعي. 13. سعي مقابل اخلاق قرار دارد. نگاه اخلاقي يعني کافي است که شما همه صفات خوب را داشته باشي، اما قرآني نگاه کنيم شما بايد سعي کني، آن هم در موقعيتي که نبايد سخاوتمندانه رفتار کرد و سخاوتمند نباشي؛ مهربان نباشي، تواضع نکني. در ظاهر متکبر جلوه کني. کساني که ظاهربين هستند تو را متکبر به حساب بياورند. 14. پا بر روي يک اخلاق مي‌گذاري براي رسيدن به يک مرتبه‌ي بالاتر از اخلاق. 15. ما براي سعي آفريده شده‌ايم، نه برخورداري از چند صفت خوب. 16. روايت انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق مشکل سندي دارد و از ابوهريره است. 17. آقاي جوادي آملي مي‌فرمايد اخلاق از باب تمثيل است. تا مشکل روايت و انحصار آن رفع شود. 18. چرا اخلاق ظرفيت تقابل با دين را دارد؟ چون در پرتو اخلاق مي‌توان از سعي براي رشد و رسيدن به خدا باز ماند و اخلاق را بهانه آورد. 19. اميرمومنان مي‌فرمود برويم براي جنگ، برخي از صحابه سرشناس اعتراض مي‌کردند که آيا بايد شمشير به روي مومنان بکشيم؟ ‌20 عمروعاص در جنگ صفين به علي عليه السلام مي‌گويد قرآن به سر نيزه رفته است، چرا دلت به رحم نمي‌آيد؟ @sarbakhski
بررسي تقابل دين و اخلاق (سخنان آقاي پناهيان) - 2 ادامه خلاصه فرمایشات ایشان: 21. اينها سوءاستفاده از اخلاق است، در برابر دين. 22. ابن ملجم سطحي‌نگري مي‌کند در اخلاق، و وقتي صداي يتيمان خوارج را مي‌شنود مي‌گويد بالاخره قتلي رخ داده و علي بايد تقاص پس بدهد. و لذا علي عليه‌السلام را به شهادت رساند. 23. اين‌که با اخلاق مي‌توان بد برخورد کرد (از آن سوءاستفاده کرد، دچار سطحي‌نگري و ظاهربيني در آن شد)، به خاطر ظرفيتي است که در آن وجود دارد. 24. رفتارهايي که اميرالمومنين عليه السلام انجام مي‌دهد (مثل زانو زدن در برابر يتيمان و مقابله با دشمنان دين) ناشي از اخلاق اميرالمومنين نيست، بلکه ناشي از تقواي ايشان است. 25. اميرالمومنين عليه‌السلام در جواب کسي که گفت چرا آن دو نفر (ظاهرا طلحه و زبير مراد است) را اعدام نکردي، فرمود من چگونه مي‌توانم کسي را که هنوز جرمي مرتکب نشده است اعدام کنم؟ اين مهرباني نيست، تقواست. 26. راه حل قرآن براي جلوگيري از ابتلا به آسيب‌هاي اخلاق، تقواست. 27. تقوا يعني، در چه وقتي، از کدام خوبي براي انجام وظيفه‌ي خودت استفاده کني. تقوا يعني فريب خوبي‌هاي ظاهري را نخوري. 28. امام سجاد عليه السلام مي‌فرمايد: اگر کسي خطا و گناه نمي‌کند، فريبش را نخور. شايد به خاطر ضعف نفس و بي‌عرضه‌گي است. 29. گاهي گناه نکردن ظاهرا به خاطر دين‌داري و اخلاق است، در واقع به خاطر ضعف نفس است. 30. در ادامه مي‌فرمايد اگر ضعف نفس نداشت، باز هم فريب نخور، زيرا ممکن است اين گناه خاص را علاقمند نيست و به گناه ديگري علاقمند است. 31. مثلا ً ممکن است کسي بقيه‌ي خوبي‌ها را داشته باشد، اما به خاطر حب مقامي که دارد، در برابر اميرالمومنين بايستد. چنين کسي، از نظر تقوايي نمره‌اش صفر است، اما از نظر اخلاقي، همين فرد ممکن است نمره‌اش نود باشد. 32. قرآن کريم بيش از دويست مرتبه از تقوا ياد کرده است. اميرالمومنين در نهج البلاغه بيش از هشتاد بار از تقوا ياد کرده است. اما اين مقدار به اخلاق توصيه نکرده‌اند. 33. توضيح فني: اخلاقي که در آيات و روايات آمده، معنايش ملکاتي که در علم اخلاق آمده نيست. منظور از اخلاق در آنها حسن معاشرت است که يکي از زير مجموعه‌هاي آداب اسلامي است. در ادبيات ديني، از آداب و مودب بودن بيشتر سخن رفته تا از اخلاق. 34. مثلا رسول گرامي اسلام مي‌فرمايد: انا اديب الله و علي اديبي. 35. در قرآن کريم مي‌فرمايد که انک لعلي خلق عظيم. علامه طباطبايي مي‌فرمايد که درست است که رسول گرامي اسلام متخلق به صفات اخلاقي نيک بوده‌اند، اما منظور اين آيه از اخلاق، حسن معاشرت پيامبر است. 36. در اسلام وقتي از اخلاق سخن گفته مي‌شود، عموماً منظور غير از ملکات نفساني است. 37. اگر کسي غرق در اخلاق شود، و از دين تلقي اخلاقي داشته باشد، ممکن است تقوا را کنار بگذارد. 38. يکي از کساني که بعدها جزو خوارج شد، به هنگام تقسيم غنائم به رسول گرامي اسلام اعتراض کرد که چرا عدالت را مراعات نمي‌کني؟ اين اعتراض به خاطر آن بود که رسول الله به دليل مصلحت و حکمت خاصي، تازه مسلمانان را غنيمت بيشتري داده بود. اين شخص در واقع اخلاق را مقابل تقوا قرار داد. 39. انسان ممکن است از دست ابليس فريب اخلاقي بخورد. بهانه اخلاقي در برابر تقوا فراوان است. لذا اخلاق ظرفيت اين را دارد که در مقابل دين بايستد. 40. يکي از تلقي‌هاي نادرست از دين آن است که ما دين را اخلاقي يا افراطي اخلاقي برداشت (تفسير) کنيم. اخلاق را به طور مطلق نفي نمي‌کنم. 41. اخلاق به شما اجازه مي‌دهد درباره‌ي ديگران قضاوت کنيد، اما تقوا چنين اجازه‌اي نمي‌دهد؛ لذا اخلاقي رفتار کردن، علت دين‌گريزي برخي از مردم است. @sarbakhshi
بررسي تقابل اخلاق با دين (سخنان آقاي پناهيان) - 3 نقد و بررسي 1. با توجه به کلمات ايشان، جناب آقاي پناهيان اخلاق را سه جور معنا کرده است: ‌أ. صفات راسخ نفساني؛ ‌ب. تحسين و تقبيح اين صفات؛ ‌ج. حسن معاشرت. 2. ظاهرا منظور ايشان از معناي اول و دوم يکي است، اين مساله در اصل سخنان ايشان و نقدهايي که مطرح مي‌کنيم تاثير زيادي ندارد، لذا بنده از تفکيک اين دو معنا اجتناب کرده و بر معناي اصلي که همان صفات راسخ نفساني است و در بخش عمده‌ي سخنان‌شان بر ٱن تکيه کرده‌اند، توجه خواهم کرد. 3. آقاي پناهيان فرموده است که در روايات و آيات قرآن کريم، منظور از اخلاق، عموماً حسن معاشرت است و فرمايش حضرت علامه طباطبايي در ذيل آيه‌ي شريفه‌ي قرآن کريم (انک لعلي خلق عظيم) را شاهد اين برداشت دانسته‌اند. 4. نکته‌ي اساسي ايشان در معنا کردن اخلاق اين است که مي‌فرمايد اخلاق به اين معنا، ظرفيت تقابل با دين را دارد. 5. با توجه به اين بخش از فرمايشات، اولاً چند سوال مطرح مي‌شود: ‌أ. يک اين‌که آيا اخلاق، به معناي حسن معاشرت، که به زعم شما، معناي مدنظر روايات و آيات است، چنين ظرفيتي ندارد؟ آيا نمي‌توان حسن معاشرت را بهانه کرده و از وظايف ديني سرباز زد؟ مسلم است که مي‌توان. حال سوال اين است که مي‌توان گفت اخلاقي که دين مي‌گويد (همان اخلاقي که در آيات و روايات مورد اشاره قرار گرفته، توصيه شده، تفخيم شده و از صفات انبياء و اولياء الهي دانسته شده) ظرفيت تقابل با دين را دارد؟ ‌ب. منظور از ظرفيت تقابل با دين چيست؟ آيا مراد اين است که صرف وجود صفات راسخ نفساني نيک (هم‌چون مهرباني، سخاوت، عدالت، تواضع و مانند آن که مورد اشاره آقاي پناهيان بوده‌اند) علت تامه‌ي تقابل با دين‌اند، يا صرفاً قابليت آن را دارند که فردي با سوءاستفاده از آنها، يا با سطحي‌نگري، آنها را مقابل دين قرار دهد؟ اگر منظور ادعاي اول باشد، بايد گفت مسلما چنين سخني باطل است و اين صفات و بلکه هيچ صفتي، علت تامه‌ي انتخاب‌هاي انسان نيست. هر انتخاب، عملي اختياري است که آدمي انجام مي‌دهد و صفات نيز به عنوان عوامل گرايشي، در اين انتخاب‌ها موثرند، اما آنها را ضروري نمي‌سازند. بنابراين اين‌که بگوييم اخلاق ظرفيت تقابل با دين را دارد، نادرست است. اما اگر معناي دوم مراد است (که در چند مورد بدان تصريح کرده‌اند)، بايد گفت تقوا (ويژگي‌اي که آقاي پناهيان عنصر اساسي دين‌داري مي‌داند) نيز چنين است. تقوا نيز مي‌تواند مورد سوءاستفاده قرار گرفته و يا با سطحي‌نگري به آن، مقابل امام معصوم قرار داده شود. بنابراين اين‌که بگوييم اخلاق مقابل دين است، اما تقوا عين دين، سخن باطلي خواهد بود. در واقع، اخلاق و تقوا يکي است و البته از هر دو مي‌توان سو‌ءاستفاده کرده و با تکيه بر آنها در برابر امام معصوم ايستاد. اين‌که تقوا و اخلاق يکي است، در ادامه مورد بحث قرار خواهد گرفت. ‌ج. ممکن است گفته شود تقوايي که مورد سوءاستفاده قرار گيرد يا در آن سطحي‌نگري شود، ديگر تقوا نيست. درحالي‌که در اخلاق چنين نيست. مهرباني که مورد سوءاستفاده قرار گيرد يا در آن سطحي‌نگري شود، هم‌چنان مهرباني است. يا تواضع، همواره تواضع است، چه مورد سوء استفاده قرار گرفته باشد و چه نباشد. عدالت همواره عدالت است، چه مورد سوء استفاده قرار بگيرد و چه نه و همين‌طور صفات اخلاقي ديگر. ‌د. در پاسخ بايد گفت: اولاً معلوم نيست شما تقوا را صفت مي‌‌دانيد يا فعل. اگر تقوا نيز صفت است، سوال اين است که با صفات خوب ديگر چه تفاوتي دارد که از آنها مي‌توان سوء استفاده کرد، اما از صفت تقوا خير؟ همان‌طور که دانستيم صفات عامل گرايش‌اند و علت تامه نيستند. اين انسان است که انتخاب مي‌کند از اين صفات در چه مسيري و براي انجام چه فعلي بهره‌برداري کند. اگر ممکن است از صفت متواضع بودن بهره‌برداري نادرست شود، از صفت تقوا نيز مي‌توان چنين بهره‌برداري‌اي کرد. به هر حال، صفت علت ناقصه رفتارهاست و هيچ صفتي نمي‌تواند تعيين‌کننده‌ي رفتارها باشد. اما اگر منظور از تقوا فعل است، و مي‌فرماييد فعلي که در برابر امام معصوم و در تقابل با او باشد، نمي‌تواند تقوا دانسته شود، مي‌گوييم در افعال اخلاقي هم وضعيت به همين نحو است. تواضع کردن، يا مهرباني کردني که در مقابل امام معصوم باشد خلاف اخلاق است. گويا جناب آقاي پناهيان توجه نکرده است که در ميان صفات اخلاقي و رفتارهاي ناشي از آنها ممکن است تعارضي پيش بيايد و در اين تعارض‌ها شما بايد حق را برگزيني و حق چيزي است که مطابق عدل باشد. @sarbakhshi
بررسي تقابل اخلاق و دين (سخنان آقاي پناهيان) - 4 ادامه نقد و بررسی ه. سوال ديگري که مطرح مي‌شود اين است که سوءاستفاده از صفت اخلاقي خوب يعني چه و چطور ممکن است ظاهر شود؟ مثلاً سوءاستفاده از صفت متواضع بودن يا مهربان بودن يعني چه؟ روشن است که اين سوءاستفاده در قالب يک فعل خود را نمايان مي‌سازد. مثلاً در برابر يک جاني که مي‌خواهد جان يک انسان بي‌گناه را بگيرد، مهرباني کنيم و به جاي آن‌که او را وادار به ترک قتل کنيم، اجازه دهيم انسان بي‌گناه را بکشد؛ اين مي‌شود سوءاستفاده از صفت مهرباني. حال سوال اين است که آيا اين کار مهرباني است؟ آيا اخلاق مي‌گويد در چنين مواردي هم‌چنان مهربان باش؟ همان‌گونه که عرض کردم، گويا جناب آقاي پناهيان اصلاً توجه ندارد که در صفات و رفتارهاي اخلاقي ممکن است تعارض پيش بيايد. مثلاً در همين مورد خاص، انساني که متخلق به صفت مهرباني است، به دليل مهربان بودن، از يک سو بايد در برابر قاتل مهربان باشد و براي جلوگيري از او نبايد خشونت بورزد، از سوي ديگر، بايد نسبت به انساني که معصومانه در معرض قتل قرار گرفته است مهربان باشد و اجازه ندهد که او را به قتل برسانند. در چنين مواردي، کدام يک از اين مهرباني‌ها مي‌بايست انتخاب شده و انجام شود؟ هر انسان عاقلي مي‌داند که در چنين تعارضاتي، مهرباني بايد صرف انسان بي‌گناه شود و حتي اگر لازم باشد، بايد با خشونت جلوي قاتل گرفته شود. بارها عرض کرديم که صفات علت تامه‌ي افعال نيستند و اين انسان است که انتخاب مي‌کند چه رفتاري را انجام دهد. انتخاب‌ها نيز مي‌بايست بر اساس حق باشد و حق‌مداري، يعني مراعات عدالت که عادل بودن و عدالت‌ورزي اوج اخلاق است. ‌و. يکي از مشکلات اساسي ديدگاه آقاي پناهيان اين است که گمان مي‌کند اخلاق در همان صفات متوقف مي‌ماند و تقواست که حاکم بر حوزه‌ي رفتارهاست. درحالي‌که صفات اخلاقي در رفتارها امتداد مي‌يابند و خود را بروز مي‌دهند. بنابراين، اخلاق شامل حوزه‌ي رفتارها نيز مي‌شود. خود ايشان بارها از تعبير مهرباني و تواضع کردن استفاده مي‌کند و آنها را اخلاق مي‌نامد. مثلاً مي‌گويد عمروعاص به اميرالمومنين گفت قرآن بر سر نيزه شده است، رحم داشته باش. سوال اين است که رحم داشتن و مهربان بودن، آيا جز با رفتاري خاص نمود پيدا مي‌کند؟ بديهي است که هر کس مي‌خواهد مهربان باشد، بايد فعلي انجام دهد، حتي ترک فعل نيز يک نوع فعل است؛‌ چرا که پشت سر آن يک اراده نهفته است. پس اخلاق در صفت مقيد نخواهد ماند و خود را در فعل نشان خواهد داد. اخلاق نيک خود را در شکل يک فعل نيک و اخلاق بد در شکل فعل بد ظهور مي‌کند. منتها اين ظهور، به نحو عليت تامه نيست و اين انسان است که انتخاب مي‌کند کدام صفت را ظهور دهد. علاوه اين‌که يک صفت وقتي مي‌خواهد ظاهر شود، قالب‌هاي متعددي براي آن امکان پيدا مي‌کند که انتخاب اصلي در اينجا رخ مي‌نمايد. توضيح آن‌که: در مثال فوق، اميرالمومين عليه‌السلام از يک سو بايد مهربان بوده و رحم داشته باشد و حال که قرآن‌ها بر سر نيزه شده‌اند جنگ را ختم کند تا انسان‌هاي بيشتري کشته نشوند و از سوي ديگر بايد رحم داشته باشد و مهربان باشد و اجازه ندهد امثال عمروعاص با اين فريب‌کاري مردم را از دور امام معصوم کنار زده و پايه‌هاي حکومت سفاک، منحرف، ظالم و بي‌دين معاويه را مستحکم سازد. پاسخ مثبت به مهرباني درخواستي عمروعاص، دقيقاً به معناي خشونت‌ورزي در برابر بي‌گناهان و مظلومان و متدينيني است که با قدرت گرفتن دوباره‌ي معاويه، مورد ظلم و تجاوز قرار خواهند گرفت. پس اخلاق رفتارها را نيز شامل مي‌شود و چون در ميان آنها تعارض پيش مي‌آيد، بايد دست به انتخاب زد. همين تعارضات است که باعث مي‌شود، گاهي مهرباني در يک جا، واقعاً مهرباني نباشد. بنابراين اين‌که گفته شود، تقوايي که مورد سوء استفاده قرار گيرد تقوا نيست، اما مهرباني‌اي که مورد سوءاستفاده قرار گيرد، هم‌چنان مهرباني است، سخن نادرستي است که از بي‌دقتي سخنران محترم ناشي شده است. اما اين‌که اخلاق شامل رفتارها نيز مي‌باشد، تفصيلاً بررسي خواهد شد. 6. با توجه به نکاتي که عرض شد، معلوم مي‌شود تفکيکي که جناب آقاي پناهيان بين معناي اول اخلاق (که ظرفيت تقابل با دين را دارد) و معناي سوم آن (حسن معاشرت) کرده است، نادرست است؛ زيرا همان‌گونه که گفته شد اخلاق منحصر در صفات نيست و خود را در قالب رفتارها بروز مي‌دهد و خود آقاي پناهيان نيز، در لابلاي گفته‌هايش بارها براي اشاره به صفات، از رفتارهايي که ناشي از صفاتند، استفاده مي‌کند. از طرفي حسن معاشرت، چيزي جز همان مهرباني کردن، تواضع کردن، عدالت ورزيدن و مانند آن نيست و همه‌ي اينها رفتارهايي است که نمود صفات اخلاقي‌اند. اگر انبياء الهي حسن معاشرت داشته‌اند، معنايش اين است که به جا مهرباني مي‌کردند و به جا تواضع مي‌ورزيدند و همواره عادلانه رفتار مي‌کردند. @sarbakhshi
بررسی تقابل اخلاق و دین (سخنرانی آقای پناهیان) - ۵ ادامه نقد و بررسی 7. اما اين‌که مي‌گوييم اخلاق شامل رفتارها نيز مي‌باشد، بحثي فلسفي است که در اينجا بدان مي‌پردازيم: ‌أ. اخلاق در لغت جمع خلق است و خلق به معناي صفت راسخ نفساني است که آن را اصطلاحاً ملکه نيز مي‌نامند. اخلاق به اين معنا، در مقابل حال که صفتي گذراست و رفتار قرار دارد. در برخي ازاصطلاحات، اخلاق به همين معنا اخذ مي‌شود و گفت‌وگو درباره‌ي اخلاق، يعني گفت‌وگو درباره‌ي صفات راسخ و ملکات نفساني. ‌ب. در اصطلاح ديگري، اخلاق نه تنها صفات راسخ نفساني را شامل مي‌شود، بلکه حالات و رفتارها را نيز در برمي‌گيرد، به اين شرط که اختياري باشند و در سعادت و شقاوت انسان نقش داشته باشند. اين معنا، همان معنايي است که موضوع بحث فلسفه‌ي اخلاق است و عموم مردم نيز، وقتي از تعبير اخلاق استفاده مي‌کنند همين معنا را اراده مي‌کنند. ‌ج. فلاسفه، به اين دليل معناي اخيررا اراده مي‌کنند که اولاً سعادت يا شقاوت انسان را صرفاً صفات تشکيل نمي‌دهند و رفتارها نقش اساسي در شکل‌گيري آن دارند؛ ثانياً صفات و رفتارها تاثير متقابل بر هم دارند و همان‌گونه که صفات باعث رفتارها مي‌شوند، رفتارها باعث شکل‌گيري صفات، تضعيف يا تقويت آنها مي‌گردند و بلکه بايد گفت (طبق حکمت متعاليه) صفت امتداد وجودي رفتار است و نفس آدمي با انجام رفتار، ساختار وجودي خود را مي‌سازد. اين همان است که در لسان ديني، با تعبير تجسم اعمال تعبير مي‌شود؛ ثالثاً ارزش‌گذاري اخلاقي (تحسين و تقبيحي که خود آقاي پناهيان، در معناي اخلاق بدان اشاره کرده است) شامل رفتارها و حالات گذرا نيز مي‌شود و اختصاصي به ملکات نفساني ندارد. بنابراين، هرگاه در فلسفه‌ي اخلاق و بحث‌هاي تحليلي، از تعبير اخلاق استفاده مي‌شود، هم ملکات، هم حالات و هم رفتارها مرادند و تقابل اخلاق با دين، به معناي تقابل همه‌ي اينها با دين خواهد بود. ‌د. اما اين‌که گفتيم عموم مردم نيز وقتي از تعبير اخلاق استفاده مي‌کنند، چنين منظوري را اراده مي‌کنند، دليلش آن است که توجه مردم، عمدتاً به رفتارهاي ظاهري انسان‌هاست و توجه کمتري به صفات دروني دارند. حتي اگر صفات هم مورد توجه باشد، آنچه براي آنها مهم است،‌رفتاري است که يک انسان از خود بروز مي‌دهد. از نظر عموم مردم، کسي که انسان بسيار دل‌رحمي است و در برابر قتل انسان‌هاي بي‌گناه سکوت مي‌کند و دم برنمي‌آورد، انسان بي‌اخلاقي است و ايشان هرگز چنين کسي را متخلق به اخلاق نيک تلقي نمي‌کنند. بنابراين معلوم نيست که منظور جناب آقاي پناهيان از اخلاق به معناي صرف ملکات نفساني، اخلاق در نزد چه کساني است. به نظر مي‌رسد ايشان گمان مي‌کنند علماي اخلاق، وقتي سخن از اخلاق مي‌گويند و انسان‌ها را دعوت به اخلاق مي‌کنند، منظورشان چنين اخلاقي است. جناب آقاي ابوالقاسم فنايي نيز در کتاب دين در ترازوي اخلاق خود، چنين برداشتي از اخلاق داشته‌اند وعموم مسلمانان را متهم کرده‌اند به اين‌که ايشان اهميتي به رفتارها نداده‌اند و صرفاً صفات و ملکات نفساني را اصالت بخشيده‌اند. به زعم آقاي فنايي، از نظر فرهنگ و اخلاق مسلمانان، اگر کسي داراي فضائل اخلاقي باشد و از رذائل اخلاقي مبرا بوده باشد، ولو آن‌که هيچ فعل اخلاقي‌اي انجام ندهد، سعادت‌مند است (فنائي، ابوالقاسم، دين در ترازوي اخلاق، تهران، صراط، 1384، ص 51-59). به نظر مي‌رسد جناب آقاي پناهيان نيز چنين تصوري از معناي اخلاق، در ميان علماي اخلاق دارد. جالب است که آقاي پناهيان علي‌رغم تقابل شديدي که از نظر سياسي و فکري با آقاي فنايي دارد، در اين مورد خاص، دقيقاً در همان جبهه‌اي ايستاده است که آقاي فنايي مي‌ايستد. ظاهراً هر دو بزرگوار معقتدند دين در برابر اخلاق است. جز اين‌که آقاي فنايي به برتري اخلاق راي مي‌دهد و آقاي پناهيان به برتري دين. حال بايد پرسيد، ايجاد چنين تقابلي، بر فرض که پذيرفته شود، چه نتيجه‌اي خواهد داشت؟ آيا آقاي پناهيان گمان مي‌کند، عموم شنوندگان با شنيدن اين سخن، راي به نفي اخلاق خواهند داد؟ متاسفانه و سوگمندانه بايد گفت، با فرض پذيرش تقابل دين و اخلاق، در جهان امروز و در ميان عموم مردم، اين دين است که نفي خواهد شد، نه اخلاق. آري ديني که مقابل اخلاق باشد،‌طرفداراني در ميان داعشيان و طالبان خواهد يافت و متاسفانه، جناب آقاي پناهيان با اين سخنان باعث تقويت اين تهمت شده است که دينداري، يعني نفي اخلاق و داعشي‌گري. حقير اين تلقي از معناي اخلاق و نيز اين انتساب را، قبلاً در درسي که تحت عنوان رابطه‌ي دين و اخلاق ارائه شده، بررسي کرده‌ام. فايل‌هاي صوتي اين درس، در کانال يادداشت‌هاي فلسفي موجود است و علاقمندان مي‌توانند تفصيل اين مطالب را در اين فايل‌ها استماع فرمايند. لينک اولين فايل بحث رابطه‌ي دين و اخلاق در کانال يادداشت‌هاي فلسفي: https://t.me/sarbakhshi/1173 @sarbakhshi
بررسی تقابل اخلاق و دین(سخنان آقای پناهیان) - ۶ ادامه نقد و بررسی 8چنانکه ديديم آقاي پناهيان اخلاق در آيات و روايات را به معناي حسن معاشرت تفسير کرده و فرمايش حضرت علامه در تفسير آيه‌ي انک لعلي خلق عظيم را مويد اين برداشت دانسته و به اين ترتيب اخلاق مورد تاکيد دين را غير از اخلاقي دانسته‌ است که ظرفيت تقابل با دين را دارد. اما نکته‌ي جالب آن است که حضرت علامه، در همين معنا، تواضع و اموري مانند آن (مهربان بودن با مردم و صبور بودن در برابر آزار و اذيت آنها) را جزو اخلاق پيامبر ذکر کرده و لذا تفخيم اخلاق پيامبر توسط خداوند متعال در قرآن، از نظر علامه، شامل اين امور نيز مي‌شود. بنابراين، تفکيکي که آقاي پناهيان بين معناي اول اخلاق و معناي سوم آن ايجاد کرده و سپس اخلاق مورد اشاره‌ي آيات و روايات را غير از اخلاقي دانسته است که ظرفيت تقابل با دين دارد، مورد تاييد حضرت علامه نيست. @sarbakhshi
بررسي تقابل اخلاق و دين (سخنان آقاي پناهيان) - ٧ ادامه نقد و بررسی 9. پس از گفت‌وگو درباره‌ي معناي اخلاق و اشکالاتي که از اين حيث به فرمايشات آقاي پناهيان وارد بود، اکنون نوبت آن است که ببينيم ايشان با نفي اخلاق، چه جايگزيني براي آن برمي‌شمارند. همان‌گونه که در عبارات ايشان صريح است، اساس دين‌داري را تقوا تشکيل مي‌دهد و اسلام و قرآن به جاي آن‌که مردم را دعوت به اخلاق نمايند، آنها را دعوت به تقوا کرده‌اند. از نظر ايشان اخلاق ظرفيت تقابل با دين را دارد، اما تقوا چنين نيست و مي‌توان گفت تقوا داشتن عين دينداري است. کسي که اخلاق دارد، ممکن است مقابل امام معصوم بايستد، اما کسي که تقوا دارد، هرگز چنين نمي‌کند. لذاست که قرآن بيش از دويست بار بر تقوا توصيه و اشاره کرده است، اما به همين ميزان به اخلاق توصيه نکرده است. در نهج البلاغه هم به همين نحو است. در اين باره گفتني‌هاي زيادي است که در ضمن نکات ذيل تقديم مي‌شود: ‌أ. تقوا چه صفت باشد و چه فعل، امري اختياري است. بنابراين در حيطه‌ي ارزش‌گذاري‌هاي اخلاقي قرار مي‌گيرد و جزو اخلاق است. تقوا اگر صفت است، صفتي اخلاقي است و اگر فعل است، فعلي اخلاقي. بنابراين، جدا کردن تقوا از اخلاق بي‌معنا و بي‌مورد است. کسي که تقوا را مراعات نمي‌کند، در واقع اخلاق را مراعات نکرده است. ‌ب. به نظر مي‌رسد آنچه موجب اشتباه آقاي پناهيان شده و اخلاق را مقابل دين و تقوا را عين دينداري دانسته، اين است که مشاهده کرده، ارزش تواضع، مهرباني، سخاوت و مانند آن مقيد، اما ارزش تقوا مطلق است. لذا به اين نتيجه رسيده که تواضع و مهرباني و سخاوت، گرچه اخلاقي‌اند و حتي ارزش اخلاقي دارند و از نظر اخلاقي تحسين مي‌شوند، اما وضعیت هایي وجود دارد که نمي‌توان به آنها عمل کرد و مي‌بايست آنها را زير پا گذاشت، چرا که در اين‌گونه موارد مخالف تقوا مي‌باشند. ‌ج. براي حل اين اشتباه بايد گفت درباب ارزش‌هاي اخلاقي سه ديدگاه وجود دارد: در يک ديدگاه هيچ صفت و فعلي ارزش مطلق ندارد و همه‌ي آنها از حيث ارزشمندي تابع سلايق افراد يا قرادادهاي اجتماعي‌اند. اين ديدگاه مربوط به غيرواقع‌گرايان است که ارزش‌ها را کاملاً نسبي تلقي مي‌کنند و اخلاق را امري سليقه‌اي يا قراردادي مي‌دانند. ديدگاه دوم مي‌گويد ارزش‌هاي اخلاقي مطلق‌اند و هيچ قيدي را نمي‌پذيرند. اگر عدالت خوب است، همواره خوب است، راستگويي نيز چنين است. ظلم همواره بد است،‌ قتل نيز چنين است. از نظر اين گروه، هيچ کس اخلاقاً مجاز به دروغ‌گويي، دزدي، قتل و مانند آن نيست و تحت هر شرايطي که واقع شويم، حق نداريم مرتکب اين افعال گرديم؛ چرا که اخلاق مطلق است و هيچ قيدي را نمي‌پذيرد. طبيعتاً در افعال خوب نيز وضعيت به همين منوال است و اگر مهرباني و تواضع خوب است، همواره خوب است و هرگز و تحت هيچ شرايطي حق نداريم آنها را ترک کنيم. اين ديدگاه را کانت مطرح کرده و سعي کرده است از آن دفاع فلسفي کند. ديدگاه سوم مي‌گويد صفات و رفتارها از حيث ارزشمندي به دو دسته‌ي کلي تقسيم مي‌شوند. برخي از صفات و رفتارها ارزش مطلق دارند و تحت هيچ شرايطي حکم آنها عوض نمي‌شود. اما برخي ديگر، ارزش نسبي دارند و با توجه به شرايط و قيودي که برمي‌دارند، ارزش‌شان تغيير مي‌کند. مثلاً عدالت، تقوا، عقلانیت ارزش مثبت مطلق دارند و ظلم، بي‌تقوايي و بي‌عقلي، ارزش منفي مطلق دارند. در مقابل راست‌گويي، دروغ‌گويي، تواضع، سخاوت، مهرباني و مانند آن ارزش نسبي دارند و تابع شرايط و قيودند. اگر اين دسته از صفات و رفتارها، در راستاي عدالت، تقوا و عقلانيت باشند خوب و در غير اين صورت بدند. با توجه به اين سه ديدگاه مي‌گوييم: آنچه در ميان علماي اخلاق اسلامي و فلاسفه‌ي اخلاق مسلمان پذيرفته شده است، ديدگاه سوم است. (بررسي تفصيلي ديدگاه‌هاي سه‌گانه‌ي فوق، در کتاب‌هاي فلسفه‌ي اخلاق انجام گرفته است. بنده نيز اين مطلب را به طور مفصل در کتاب فلسفه‌ي اخلاق خودم بررسي کرده‌ام). ‌د. بنابراين درست است که گاهي تواضع کردن درست نيست و مهرباني نمودن نادرست است، اما اين عين اخلاق است. آري تقوا اقتضا مي‌کند که در برابر دشمن خونخوار و ظالم مهربان نباشيم، اما اخلاق هم همين اقتضا را دارد. اگر مهرباني در برابر ظالم از نظر ديني و تقوا مردود است، از نظر اخلاقي نيز مذموم است و کانت نيز نمي‌تواند چنين مهرباني‌اي را تحسين کند، ولو آنکه علي المبنا بايد چنين کند. لذا تقابل اخلاق با دين توهمي بيش نيست. @sarbakhshi
بررسي تقابل اخلاق و دين (سخنان آقاي پناهيان) - 8 ادامه نقد و بررسی ‌ه. با توجه به آنچه گفته شد متقي بودن به معناي کنار گذاشتن اخلاق نيست، بلکه حاکم کردن يک ارزش اخلاقي مطلق و بي‌قيد بر ارزش اخلاقي ديگري است که داراي قيد است و اين عين اخلاق است. انساني که تعادل نفساني و اعتدال وجودي داشته باشد، به هنگام تعارض انتخاب درستي انجام مي‌دهد و رفتاري را بروز مي‌دهد که مطابق عدل، عقلانيت و تقوا باشد. از قضا وجود صفات نفساني نيک، در اينجا نقش خود را به خوبي ايفاء خواهند کرد و نبود آنها انتخاب‌ها را با مشکل مواجه مي‌سازد. کسي که صفت کرامت نفس، حياء، عدم استکبار در برابر حق (معناي اصلي تواضع)، عفت، شجاعت، حکمت داشته باشد و در يک کلام، متصف به اعتدال وجودي باشد که سرجمع فضائل اخلاقي است، به هنگام انتخاب، رفتارهايي را انجام مي‌دهد که با اين صفات هماهنگ باشند و همين صفات کار انتخاب را براي او آسان مي‌سازند، ولو آن‌که ارثي، ژنتيکي، قوميِ، قبيله‌اي و مانند آن باشند. در مقابل کسي که صفات حسنه در وجود او ناياب باشد و به جاي آنها، رذائل اخلاقي حاکم باشد، قطعاً از اين صفات متاثر بوده و در انتخاب‌هاي خود دچار مشکل خواهد شد. آري ممکن است کسي علي‌رغم داشتن صفات رذيله، انتخاب درستي انجام دهد، و نيز کسي علي‌رغم اتصاف به صفات حسنه، انتخاب نادرستي بکند، اما همان‌گونه که بارها گفته شد، اين امر به دليل آن است که صفات علت تامه‌ي رفتارها نيستند و اختيار آدمي است که حرف آخر را مي‌زند. اما سخن اين است که چه تعداد از انسان‌ها، علي‌رغم داشتن صفات رذيله، انتخاب درست را انجام مي‌دهند؟ ‌و. پس توجه به اين نکته بسيار مهم است که بدانيم اين‌که انسان در انتخاب خود مي‌بايست همواره تقوا را مراعات کند، نافي اين نيست که وجود صفات (اعم از فضائل و رذائل) در انتخاب‌هاي او نقش ايفا مي‌کنند و خوشبختانه يا شوربختانه بايد گفت اين نقش بسيار اساسي است. عموم انسان‌ها بيش از آن‌که بر اساس دانسته‌ها و آگاهي‌هاي خود انتخاب کنند، بر اساس گرايشات‌شان انتخاب مي‌کنند و گرايشات ناشي از صفات‌اند. اگر صفات رذيله در وجود شما رسوخ کرده باشد، گرايشات شما هم رذيلانه خواهد بود و در نتيجه انتخاب‌هاي شما معمولاً بد و زشت خواهد بود؛ در مقابل اگر در وجود شما فضائل اخلاقي رسوخ کرده باشد، گرايشات شما هم فضيلت‌مندانه بوده و در انتخاب رفتارها نيز عموماً فضيلت‌مندانه رفتار خواهيد کرد. تکرار مي‌کنم که تاثير صفات و گرايشات علت تامه‌ي انتخاب نيست، اما وجودشان بسيار موثر است و اين‌که کسي گمان کند نبايد به اخلاق اهميت داد، بلکه آنچه مهم است تقواست، مساله‌ي بروز رفتار از انسان‌ها را ساده‌انگارانه تلقي کرده است. گويا چنين کسي گمان مي‌کند مي‌توان بدون داشتن فضائل اخلاقي، متقيانه رفتار کرد و بلکه گاهي اين فضائل در برابر رفتار متقيانه عمل مي‌کنند. مثال‌هايي که جناب آقاي پناهيان در اين باب زده، نشان از اين تلقي ساده‌انگارانه دارد. ابوموسي اشعري، چون مهربان بود، سخن خود را پيش مي‌برد و باعث فاجعه‌ي صلح صفين شد. اما ايشان توجه نمي‌کند که ابوموسي ، به فرض مهربان بودن، لئيم هم بود و کريم نبود. حب جاه و مقام داشت و پاک‌باز نبود و الا حاضر نمي‌شد پستي برکشيدن معاويه بر بالاي مسند خلافت را بپذيرد. بالاتر از همه، ابوموساي مهربان، عاقل و حکيم نبود که يکي از مهم‌ترين فضائل اخلاقي است و سفيه و احمق بود که از بدترين رذائل اخلاقي است و بر اساس همين سفاهتي که بدان مبتلا بود، فريب عمروعاص را خورد و شد آنچه در قضيه‌ي حکميت پيش آمد. اگر پيامبر گرامي اسلام، در فتح مکه، بر اساس حکمت غنائم بيشتري به تازه مسلمانان داد، دليلش آن بودکه داراي صفت حکمت بود. اگر پيامبر حکيم نبود، آيا چنين رفتاري از خود بروز مي‌داد؟ و کسي که به پيامبر گرامي اسلام اعتراض کرد، نه تنها تقوا نداشت، بلکه حکيم هم نبود. و اصلاً چه بسا چنين کسي آدم بي‌تقوايي هم نباشد، اما به دليل حکيم و عاقل نبودن، حکمت فعل رسول گرامي اسلام را درک نکرده و اعتراض نمايد. بنابراين، مثال‌هايي اين چنين که جناب آقاي پناهيان مي‌زند و آنها را شاهدي بر نفي اخلاق و برکشيدن تقوا مي‌گيرد، نه تنها بر عليه اخلاق نيستند، بلکه تاييدکننده و تقويت‌کننده‌ي ارزش و جايگاه صفات اخلاقي‌اند. از عجايب آن است که ايشان، از مثال‌هايي استفاده مي‌کند که نه تنها در نفي اخلاق نيستند، بلکه خود مويدي بر ارزشمندي آنند و اين‌که بتواني از يک مثال مويد، استفاده‌ي انکاري کني، چيز عجيبي است. @sarbakhshi
بررسي تقابل اخلاق و دين 9 ادامه نقد و بررسی 10. ضروري است بر روي اين مساله تامل بيشتري بکنيم که آيا حيا، عفت، شجاعت، متانت، سخاوت، اعتدال وجودي، رتبه‌ي عقلاني والا داشتن و کريم و مهربان و بخشنده بودن، اگر به صورت ژنتيکي و ارثي به انسان رسيده باشد، فاقد ارزش بوده و اهميتي ندارند و آنچه مهم است تقواست يا وجود اين صفات بسيار با اهميت است، ولو آن‌که اکتسابي نباشند و به صورت طبيعي و از همان ابتداي آفرينش، در وجود يک انسان موجود باشند؟ در پاسخ به اين سوال نيز گفتني‌هاي متعددي وجود دارد که يک به يک تقديم مي‌کنم: ‌أ. انبياء و اولياء الهي به مقام نبوت و ولايت رسيده‌اند، نه به خاطر آن‌که تقوا پيشه کرده‌اند، بلکه به خاطر آنکه از همان ابتداي تولد داراي صفات حسنه، در حد اعلي و اعتدال وجودي، در اوج بوده‌اند. حرفي نيست که پيامبر گرامي اسلام (ص) پس از چهل سال به مقام نبوت رسيد، اما از آن طرف، امام عصر (عج) در همان کودکي، بدون آن‌که زماني را طي کند و در اين زمان تقوا پيشه کند، به مقام امام و ولايت رسيد. حضرت عيسي (ع)، همين که متولد شد، ادعاي نبوت کرد (قال اني عبدالله، آتاني الکتاب و جعلني نبيا، مريم/30). سوال اين است که آيا اين بزرگواران با پيشه کردن تقوا به اين مقامات دست يافته‌اند يا به دليل داشتن صفات حسنه‌ي نفساني، چنين مقاماتي بدان‌ها داده شده است؟ پاسخ روشن است. مناسب است خوانندگان گرامي را دعوت کنم، بحث انسان‌شناسي فلسفي و به خصوص عرفاني را مطالعه فرمايند تا اين موضوع براي‌شان بيشتر روشن گردد. پيشنهاد حقير مطالعه‌ي کتاب دروس معرفت نفس علامه حسن‌زاده (ره) است که در اين باب نيز سخن گفته است. ‌ب. آنچه گفته شد اختصاصي به انبياء و اولياء الهي ندارد، در ساير انسان‌ها نيز، مراتب پايين‌تر چنين صفاتي وجود داشته و باعث شده به دليل داشتن چنين صفاتي، رفتارهاي نيکويي از خود بروز دهند که مورد تکريم اولياء دين قرار گرفته است. نمونه‌اش حاتم طائي است که به دليل اتصاف به اين صفات مورد تکريم قرار گرفت. اين امر اختصاصي به انسان‌ها نيز ندارد و فرشتگان الهي نيز به دليل اتصاف به اين صفات است که در درگاه الهي داراي مقامات عاليه‌اند. جبرئيل با تقوا پيشه کردن امين وحي نشده است، جبرئيل از همان ابتداي خلقتش امين آفريده شده است و چون ذاتاً امين بوده است، در عمل نيز امانت‌داري کرده است. خود خداوند متعال هم چنين است و ازلاً داراي صفات حسنه و فضائل اخلاقي است و اين‌گونه نيست که با تقوا پيشه کردن آنها را به دست آورده باشد، بلکه چون اين صفات را داراست، رفتارهاي حکيمانه و عادلانه انجام مي‌دهد. ‌ج. آيا انساني که تمام فضائل اخلاقي را به صورت فطري و به تعبير آقاي پناهيان ژنتيکي و ارثي دارد، نياز به دين ندارد؟ پاسخ آن است که اگر اين فضائل در حد اعلي باشند، چنين کسي خود مجراي ظهور و ابلاغ دين است، چنانکه در نکته‌ي الف بدان اشاره کرديم و البته چنين شخصي، به دليل اتصاف به تمام فضائل اخلاقي و عدم حضور هيچ‌يک از رذائل، تقوا را نيز مراعات مي‌کند و در سايه‌ي مراعات آنها، روز به روز مقرب‌تر خواهد گرديد، اما اگر وجود فضائل در حد اعلي نباشد، روشن است که چنين کسي نيازمند دين است تا با دريافت دستورات آن و عمل به آنها رشد کرده و فضائل اخلاقي‌اش را ارتقا دهد. @sarbakhshi
نقد و بررسي تقابل اخلاق و دين 10 ادامه نقد و بررسی ‌د. بنابراين، اين‌که بگوييم کسي که به صورت ارثي تواضع را دارد، چه نيازي به دين دارد، پاسخش آن است که اولاً صفات اخلاقي مراتب دارند و براي رسيدن به مراتب بالاتر بايد عمل کرد و عمل بايد صحيح باشد تا شما را به مرتبه‌ي بالاتر برساند و عمل صحيح علم مي‌خواهد و علم در دسترس افراد عادي نيست. لذاست که انبياء مبعوث مي‌شوند تا اين علوم را در قالب دين در اختيار انسان‌ها قرار دهند؛ ثانياً صفات حسنه منحصر در يکي دو تا نيست. ممکن است انساني فطرتاً متواضع متولد شده باشد، اما در ساير صفات حسنه، وجودش خالي باشد و يا متصف به صفات رذيله‌اي باشد که نيازمند اصلاح‌اند. چنين کسي نيز نيازمند دين است که بر اساس دستورات آن تربيت شده و خود را اصلاح کند؛ ثالثاً هويت انسان تنها با صفات شکل نمي‌گيرد، بلکه انسان موجودي در حال شدن است و اين دگرگوني با حرکت جوهري و عرضي رخ مي‌دهد. حرکت جوهري انسان متاثر از افعال اوست و اين همان است که بزرگان فلسفه و عرفان مي‌فرمايند عمل انسان جوهرساز است (علامه حسن‌زاده، سرح العيون في شرح العيون، ص 941-943). عمل درست نباشد جوهر وجود انسان شاکله‌ي نامناسبي پيدا مي‌کند و هويتش طوري مي‌شود که قرآن کريم درباره‌اش مي‌فرمايد: انه عمل غير صالح (هود/46). بر خلاف نظر برخي از مفسران که ذو را در آيه در تقدير مي‌دانند، بايد گفت که منظور اين آيه از عمل، خود فرزند حضرت نوح است که جوهر وجودي خودش را با اعمال ناصالحي که انجام داده بود، ناصالح کرده بود و لذا خداوند متعال، خود وي را عمل ناصالح ناميد. قبلاً نيز اشاره کرديم که در لسان ديني، از اين نکته، به تجسم اعمال تعبير مي‌شود. در هر صورت، انساني که در حال شدن است و اين دگرگوني محصول اعمالش مي‌باشد، براي ساختن وجودي صالح از خود، نيازمند دستورات ديني است؛ چرا که زندگي بدون عمل ممکن نيست و عمل يا صالح است يا ناصالح و عمل ناصالح جوهر ناصالح مي‌سازد و اين دين است که اعمال صالح را معرفي مي‌کند. بنابراين، چه بسا، انساني با فضائل اخلاقي متولد شود، اما در سايه‌ي اعمال ناصالح، فضائل را از دست داده و به جاي آنها متصف به رذيلت شود و برعکس. پس صرف وجود فطري فضائل نافي دين نيست، در عين حال، با آن تنافي نيز ندارد، بلکه مويد و تقويت‌کننده‌ي آن است. ‌ه. نکته‌ي مهم ديگر اين است که تقرب چگونه حاصل مي‌شود؟ يا به تعبير جناب آقاي پناهيان، سعه‌ي وجودي پيدا کردن چگونه به وجود مي‌آيد؟ ايشان فرموده است که اين امر با سعي حاصل مي‌شود. قرآن کريم به جاي آن‌که ما را دعوت به اتصاف به اخلاق کند، ما را به سعي دعوت کرده است. حال ما مي‌پرسيم وقتي انسان سعي کرد و در اين سعي خود تقوا را مراعات نمود، چه چيزي رخ مي‌دهد؟ آيا سعي کردن و مراعات تقوا، بدون آن‌که تغييري در نوع وجود انسان بدهند، موجب قرب الهي مي‌شوند؟ يا به قول خود شما اين سعي‌ها باعث سعه‌ي وجودي انسان شده و ملاقات با خداوند متعال را رقم مي‌زنند؟ خود ايشان تصريح مي‌کند که سعي‌ها باعث رشد انسان مي‌شوند. بايد پرسيد اين رشد به چه معناست؟ آيا منظور اين است که روح انسان بزرگ‌تر مي‌شود؟ صرف‌نظر از اين‌که بزرگي و کوچکي مفهومي نارسا براي رشد روح است، روشن است که صرف بزرگ شدن روح نمي‌تواند موجب قرب الهي شود. روحي که بزرگ است، اما شباهتي به انسان‌هاي متعالي و الهي ندارد، با روح کوچکي که چنين است چه فرقي مي‌کند؟ رشد روح به آن است که از حيث صفات شبيه خداوند متعال گردد. اگر خدا حکيم است، او هم حکيم شود، اگر خداوند متعال رحيم است، او هم رحيم شود، اگر خداوند متعال کريم است، او هم کريم شود، اگر خداوند متعال هادي است، او هم هادي شود و الي آخر. بنابراين، آنچه جناب آقاي پناهيان گفته است، در واقع مويدي است براي تاييد فضائل اخلاقي و نه انکار آنها. منتها بايد با تاسف گفت، درک ناقص و نادرست ايشان از نسبت صفات با حقيقت انسان و به طور کلي درک ناقص ايشان از انسان باعث چنين اشتباهاتي شده است. ‌و. به اين ترتيب، کسي که به صورت فطري فضائل اخلاقي را داراست، راه آساني براي رشد اخلاقي و معنوي و مراعات تقوا خواهد داشت‌ و دين نيز به او کمک خواهد کرد اين فضائل را بيشتر توسعه دهد تا به مقام شايسته‌ي انسانيت دست بيابد. در مقابل، کسي که به هر دليلي، متصف به صفات رذيله‌اي چند متولد مي‌شود، راه دشواري براي پيمودن مسير کمال دارد، گرچه راه بر او بسته نيست. ‌ز. با اين توضيحات معلوم مي‌شودکه تشبيه انسان فطرتاً متصف به فضائل اخلاقي، به سگي که وفادار است، تشبيهي است از روي ناآگاهي و بي‌نياز دانستن انسان داراي فضائل اخلاقي از دين، ناشي از درک نادرست و ناقص از نسبت انسان و فضائل و دين است. @sarbakhshi
نقد و بررسی تقابل اخلاق با دین ۱۱ ادامه نقد و بررسی 11. گفته شده قرآن دعوت به اخلاق نکرده است، بلکه دعوت به تقوا کرده است؛ چرا که در قرآن بيش از دويست بار از تقوا سخن گفته شده، اما از اخلاق (به معناي ملکات نفساني) نه و اگر هم جايي از اخلاق سخن گفته شده و تمجيده گرديده، منظور حسن معاشرت بوده است. در بررسي اين مطلب نيز نکاتي گفتني است: ‌أ. آيا واقعاً قرآن کريم و روايات اهل بيت عليهم السلام به اخلاق دعوت نکرده‌اند؟ پاسخ منفي است، سرتاسر قرآن و روايات پر است از دعوت به اخلاق، جز آن‌که اخلاق مفهوم عامي است و دعوت به اين حقيقت عام بي‌معناست. اخلاق هم فضائل را شامل مي‌شود و هم رذائل را. بنابراين دعوت بايد به سوي اتصاف به فضائل و احتراز از رذائل باشد. از سوي ديگر، دعوت به اتصاف به فضائل، بلافاصله اين سوال را پديد مي‌آورد که چگونه بدان‌ها متصف شويم. روشن است که در پاسخ بايد راه به دست‌آوري فضائل و احتراز از رذائل معرفي شود. لذا آيات و روايات، عمدتاً به اين مطلب پرداخته و راه‌هاي به دست آوردن فضائل و حذف کردن رذائل را بيان کرده‌اند. در عين حال، دعوت به اتصاف به فضائل و تزکيه از رذائل و تمجيد از اين دو نيز، متعدد وجود دارد. نمونه‌هايي از اين آيات و روايات را در اينجا تقديم مي‌کنم. روشن است که اين مقدار اندکي از بسيار و نمي از درياي معارف اخلاقي قرآن و روايات اهل بيت عليهم السلام است: ‌ب. آيات ناظر به تزکيه‌ي نفس از رذائل: كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ ﴿بقره/۱۵۱﴾؛ رَبَّنَا وَابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِكَ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُزَكِّيهِمْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿بقره/۱۲۹﴾؛ لَقَد مَنَّ اللَّهُ عَلَى المُؤمِنينَ إِذ بَعَثَ فيهِم رَسولًا مِن أَنفُسِهِم يَتلو عَلَيهِم آياتِهِ وَيُزَكّيهِم وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَإِن كانوا مِن قَبلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ ﴿آل عمرا/۱۶۴﴾؛ هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الأُمِّيّينَ رَسولًا مِنهُم يَتلو عَلَيهِم آياتِهِ وَيُزَكّيهِم وَيُعَلِّمُهُمُ الكِتابَ وَالحِكمَةَ وَإِن كانوا مِن قَبلُ لَفي ضَلالٍ مُبينٍ﴿جمعه/۲﴾. نکته‌ي بسيار مهم در تفسير اين آيات اين است که مفسران بزرگي هم‌چون علامه طباطبائي منظور از تزکيه را تطهير نفس از مفاسد اعتقادي (مثل شرک و کفر) و رذائل اخلاقي (مثل کبر و بخل و حرص) و البته افعال شنيع (مثل قتل، زنا و شرب خمر) دانسته‌اند (طباطبائي، الميزان، ذيل آيه‌ي 151 سوره‌ي بقره، ج 1، ص 330). مساله‌ي تزکيه‌ي نفس به قدري مهم است که خداوند متعال، در سوره‌ي شمس پس از چندين قسم مي‌فرمايد کساني که تزکيه‌ي نفس کرده باشند رستگار خواهند شد (شمس/1-9). هم‌چنين در سوره‌ي اعلي آن را پيش و مقدم بر نماز ذکر فرموده و بر اهميت آن پاي فشرده است (اعلي/14-15). بنابراين اين آيات به روشني انسان‌ها را دعوت به اخلاق کرده‌اند. اساساً اين آيات، دست‌کم يکي از اهداف بعثت انبياء را تزکيه‌ي نفوس از رذائل اخلاقي معرفي کرده است. با اين حساب چگونه مي‌توان چنان ادعاي گزافي را به قرآن کريم نسبت داد؟ ‌ج. آياتي که اتصاف انسان‌ها به صفات رذيله را تقبيح مي‌کند: تقبيح جبار و عنود بودن (ابراهم/15)؛ توصيف انسان به ظلوم و جهول بودن (احزاب/72)؛ تقبيح متکبر بودن (اعراف/146)؛ تقبيح غافل بودن (همان)؛ تقبيح ظالم بودن (همان/148)؛ تقبيح دروغ‌پرداز بودن (همان/152)؛ تهديد متکبرين (زمر/72)؛ تقبيح منافق بودن (تحريم/9)؛ تقبيح گردن‌کش بودن (مومنون/46)؛ تقبيح مومن نبودن و منحرف از صراط حق بودن (مومنون/74)؛ تمجيد بخيل نبودن (تغابن/16 و حشر/9)؛ تمجيد حريص بودن بر هدايت مردم (توبه/128). @sarbakhshi