eitaa logo
سرباز شو
142 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
909 ویدیو
4 فایل
❣️با اهل خانواده برای امام زمانت، سرباز شو❣️ 🔥پیام ناشناس🔥(😎بدون اینکه شناخته بشید😉) https://harfeto.timefriend.net/16752678638969 ؛ @Ar_vahdani. :ادمین :
مشاهده در ایتا
دانلود
Salam Bar Salam E13.mp3
2.51M
🎧 (۱۳) 👌نکاتی پیرامون اهمیت سلام بر وجود مقدس امام عصر علیه السلام... 👌کوتاه و شنیدنی 👈بشنوید و نشر دهید. ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرباز شو
0⃣4⃣قسمت چهلم از کتاب یادت باشه 🌹 🌱فصل پنجم صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست وقتی ت
1⃣4⃣قسمت چهل و یکم از کتاب یادت باشه❣️ 🌱فصل پنجم صد شعر خوانده ایم‌که قافیه اش نام توست من پذیرایی،آشپزخونه و اتاق را دیدم و پسندیدم،خانه دلنشین و زیبایی در طبقه همکف که خیلی نقلی و جمع و جور بود،صاحب خانه هم طبقه بالا زندگی می کرد،در که باز می شد یک پذیرایی بیست متری،اتاق خواب کوچک هجده متری که با چهارچوب های مشبک چوبی از پذیرایی جدا می شد،آشپزخانه دوازده متری با حیاط کوچک جمع و جور که در ورودیش از پذیرایی باز می شد،دستشویی طبقه ماهم داخل حیاط بود،داخل حیاط یک ردیف گلدان های شمعدانی چشم نواز بود،این خانه باتوجه به پولی که داشتیم برای شروع زندگی خوب بود،از خانه که بیرون آمدم به حمیدگفتم:«همین جا خوبه،من پسندیدم»،حمیدهمان روزخانه را با هفت میلیون قرض الحسنه به عنوان پول پیش و ماهی نود و پنج هزار تومان اجاره،قولنامه کرد. فردای روزی که صاحب خانه خبردادمستأجرقبلی خانه را خالی کرده با حمیدرفتیم که دستی به سر و روی خانه بکشیم،اولین بار باخودمان آینه و قرآن ویک قاب عکس از امام خامنه ای بردیم،این قاب عکس همان عکسی بودکه باهم برای خانه مشترکمان پسندیده بودیم،حمیدگفت:«بایداول حضرت آقا خونه مارو ببینن،قرآن را وسط طاقچه گذاشتیم،یک طرف آینه یک‌ طرف هم قاب عکس،حمیددو قدم عقب تر از طاقچه چند دقیقه ای خیره به عکس حضرت آقا نگاهی کردو گفت:«می بینی آقاچقدر توی دل برو و نورانیه؟،به خاطر ایمان زیاده،حاضرم هرکاری بکنم ولی یک لحظه لبخند از روی چهره آقا کنارنره». خانه ای که اجاره کرده بودیم نیاز به نظافت داشت،از قبل کلی وسیله برای تمیز کردن دیوارها و کف اتاق ها گرفته بودم،از سطل آب گرفته تا اسکاج و دستمال و شیشه شور،چند روزی کارمان همین بود،بعدازظهرها حمیدکه از سرکار می آمدبا هم برای تمیز کردن خانه می رفتیم،این کارها برایم حس خیلی خوبی داشت،احساس اینکه واردیک زندگی مشترک می شدیم خوشایند بود. روز دوم مشغول تمیز کردن شیشه هابودم که متوجه زنگ درشدم،ازشیشه پنجره متوجه عمه شدم که با یک جعبه شیرینی واردحیاط شد،خانه آن قدر قدیمی و کوچک بود که وقتی عمه دیدگفت:«فرزانه این جا را چه جوری پسندکردی؟،عقلت رو دادی دست حمید؟»،تعجب کرده بود که یک تازه عروس همچین جایی را پسندیده باشد،گفتم:«بنده خدا حمید هیچ تقصیری نداره،من خودم اینجا رو دیدم و پسندیدم»،خیلی های دیگر هم به من ایراد گرفتند ولی من ککم نمی گزید،می گفتم:«ماهمین جاهم میتونیم بهترین زندگی رو داشته باشیم»،هیچ کس متوجه اصل ماجرا و اینکه ما نصف پولمان را قرض دادیم نشد،به حمید گفته بودم:«هرکسی خرده گرفت که چرا این ساختمان را اجاره کردی بگو فرزانه پسندیده،من همه مسئولیت انتخاب این جا رو قبول می کنم». حمید هفته آخرقبل از عروسی دوره آموزشی عقیدتی داشت،وقت زیادی نداشتم،ولی با این حال سعی کردهمه جا با من همراه باشد،با حمید برای خرید عروسی به بازار رفتیم،هرمغازه ای که می رفتیم علاوه برما عروس و دامادهای دیگر هم بودند که مشغول خرید بودند،مشخص بود خیلی از آن ها مثل ما روز عیدغدیر را برای مراسم ازدواجشان انتخاب کرده اند. برای حمید یک انگشتر نقره خریدیم که سه ردیف کج و در هر ردیف سه تانگین داشت،از روزی که این حلقه را خریدیم همیشه دستش بود،یک کت و شلوار قهوه ای سوخته هم خریدیم که فقط شب عروسی پوشید. حمید برای من یک سرویس طلا گرفت،از شانس من اصلاً خسیس نبود،انتخاب هایش هم حرف نداشت،چیزهایی انتخاب می کرد که فکرش را هم نمی کردم،برای همین همیشه ترجیح می دادم خودش انتخاب کند،چون می دانستم سلیقه خیلی خوبی دارد. آن هفته من هم داخل دانشگاه خیلی درگیربودم،برای دعوت از شهید گمنام طومار و امضاءجمع می کردیم،خیلی دوست داشتم مثل دانشگاه های دیگرماهم داخل محوطه دانشگاه مقبره شهید گمنام داشته باشیم. چند روز مانده به عروسی صبح ها بین دانشکده ها دنبال امضاءمی چرخیدم و بعد از ظهر ها هم با حمیدبرای خرید یا چیدن وسایل به خانه می رفتم.🍂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
سرباز شو
1⃣4⃣قسمت چهل و یکم از کتاب یادت باشه❣️ 🌱فصل پنجم صد شعر خوانده ایم‌که قافیه اش نام توست من پذیرایی
2⃣4⃣قسمت چهل و دوم از کتاب یادت باشه ❣️ 🌱فصل پنجم صدشعر‌خوانده ایم که قافیه اش نام توست یکی از دوستان صمیمی از روی شوخی به من گفت:«تو دیگه چه عروسی هستی؟بیا برو دنبال کارهای مراسم هرکس جای تو باشه تمام فکر و خیالش این میشه که ببینه کدوم آرایشگاه بره،کدوم آتلیه عکس بندازه،کدوم لباس رو بگیره،اون وقت تواینجا داری برای مقبره شهید گمنام امضاء جمع میکنی؟»،خندیدم و در جوابش گفتم:«شما نگران نباشین،شوهرم راضیه،تا جایی که بشه امضاء جمع می کنم،بقیه پای شما»،بعدها که پیکر ۲شهیدگمنام را در دانشگاه علوم پزشکی آوردن حمید همیشه به من می گفت:«چون شهدای دانشگاه شما خارج از محدوده کلاس هاهستن حتمأ بریدسرمزارشون، این ها رو شما دعوت کردین،بی انصافیه رها کنین». روز جهاز برون هم شوق داشتم هم استرس،همه خانواده و بستگان درجه یک در تکاپو برای بردن وسایل خانه بودند،مشغول بسته بندی وسایل بودم که حمیدکنارم نشست و مقداری تربت کربلا به دستم دادوگفت:«این تربت رو بین جهیزیه بذار،دوست دارم تموم زندگیمون بوی اهل بیت و امام حسین(ع)بگیره». می دانستم خانه ای که انتخاب کرده ایم کوچکتر از آن است که بتوانیم تمام وسایل جهاز را باخودمان ببریم،برای همین بسیاری از وسایل مثل پشتی ها،میزناهارخوری،تابلوفرش ومیز تلفن خانه مادرم ماند،در جواب اعتراض ها هم گفتم:«ان شاء الله هر موقع خونه بزرگتر رفتیم این ها رو هم می بریم». وسایل یکی یکی بین مردهای فامیل دست به دست تا ماشین می رفت،با بیرون رفتن هرکدام از آنها در ذهنم جای آن را مشخص می کردم،با صدای بلندی که از حیاط امد،همه ترسیدیم،وقتی به حیاط آمدم متوجه شدم اجاق گاز ازدستشان افتاده و شیشه جلوی آن شکسته است،چندروز مانده به عروسی یکی از کارهای ما این شده بود که دنبال شیشه جلوی این گاز باشیم متأسفانه پیدا هم نمی شد. روزهای آخر برای چیدن جهاز از دانشگاه یکسره خانه خودمان می رفتم،حمیدهم برای جابه‌جایی وسایل از سرکار به خانه می آمد،چون خانه کوچک بودچیدمان وسایل وقت و انرژی زیادی می خواست،حمید درحالی که مشغول انداختن کارتون کف اتاق خواب بود،گفت:«خانم نظرت چیه غذای بیرون نگیریم،اجاق گاز رو وصل کنیم همین جا یه چیز ساده درست کن بخوریم»،اولین غذایی که پختم سیب زمینی سرخ کرده با تخم مرغ بود،گفتم:«بیا این هم غذای سر آشپز!». برای چیدمان وسایل تصمیم گرفتیم بعضی از وسایل آشپزخانه را حتی از داخل کارتون بیرون نیاوریم چون کل کابینت‌های آشپزخانه چهار تاهم نمی شد. یک طرف پذیرایی بیست متری خانه،فرش شش متری پهن کردیم،بوفه و مبل ها را هم بعد از چندبار جابه جا کردن دور اتاق چیدیم،البته یک ستون هم وسط پذیرایی به این کوچکی داشتیم!بایدطوری وسایل را می چیدیم که ستون وسط خانه کمترین مزاحمت را داشته باشد،نوه صاحب خانه هروقت این ستون را می دیدمی گفت:«وقتی که ماپایین زندگی می کردیم از همین ستون می گرفتیم می رفتیم بالا،تا دستمون به سقف می خورد برمی گشتیم. دوره عقیدتی حمید یک طرف،امضاءجمع کردن برای شهید گمنام از طرف دیگر در کنارتمیزکردن خانه و چیدن وسایل جهاز حسابی مشغولم کرده بود،بین همه این گرفتاری مشغول جابه جا کردن وسایل بودم که از طرف دانشگاه با من تماس گرفتند وخبر دادندکه مسابقات کشوری کاراته دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی دقیقا یک روز قبل عروسی افتاده و قرار است در شهر ساری برگزار شود. من ورزش کاراته را تا کمربند زرد پیش پدرم آموزش دیده بودم،بعدهم که رفتم باشگاه وکمربندمشکی گرفتم،تاریخ دقیق مسابقات قبلاً اعلام نشده بود،به من گفته بودنداحتمال زیاد مسابقات آذر ماه باشد،خیالم راحت بود که تا آن موقع ما عروسی را گرفته و حتی مسافرت و ماه عسل را هم رفته ایم،اما حالا خبر دادند مسابقه دقیقأروز اول آبان ماه برگزار می شود. دو دل بین رفتن و نرفتن بودم،شش ماه زحمت کشیده بودم و تمرینات سختی را گذرانده بودم،مسابقات برایم اهمیت داشت،به مربی گفتم:«من برای مسابقه همراهتون میام فقط منو زودتر برسونیدقزوین که به کارهای عروسیم برسم»،مربی که از تاریخ دقیق عروسی خبر داشت خندید وگفت:«هیچ معلومه چی داری میگی دختر؟اون جا که وسط مسابقه حلوا خیرات نمی کنن،اومدیم به صورتت ضربه خورد،کبودشد،اون وقت میگن داماد روز اول نرسیده،عروس رو زده»،کلی خندیدم و گفتم:«حمیدآقا خودش مربی کاراته ست ولی دست بزن نداره،حتی توی مسابقات سعی میکنه ضرباتش طوری باشه که به حریفش آسیبی نزنه»،در نهایت مربی حرفش را به کرسی نشاندو نگذاشت که برای مسابقات به ساری بروم!🍂 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرباز شو
الهی💕 اگر مرا داخل آتش جهنم بسوزانی❤️‍🔥 آنجا هم به همه میگویم که : دوستت دارم...💙 (مناجات شعبانیه)🍃
Track 05.mp3
7.67M
الهی...💕 الهی......💕 الهی.........💕 قلبی به من عطا کن که شوق تو داشته باشد❤️‍🔥 (مناجات شعبانیه ) ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🌺عرض سلام و شب بخیر خدمت اعضای محترم 🌸امیدوارم که مطالب کانال مورد رضایت خدا و امام زمان علیه السلام و همچنین شما عزیزان قرار بگیره... 🙂خوش حال میشیم نظرات ،پیشنهادات و انتقادت ،خودتون رو در مورد کانال بفرمایید ❣تعداد پیام ها؟؟؟ ❣محتوای پیام ها؟؟؟ ❣تنوع و موضوع پیام ها؟؟. ❣مسابقات و چالش ها (که هدف و برنامه ی اصلی ماست) ❣یا هر موضوعی که برای شما قابل توجه بوده 💕با جان و دل منتظر نظرات شما در ناشناس هستیم🖌 👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16752678638969 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سخت‌ترین قسمت خونه تکونی پاک کردن قاب عکس میوه ی دلته که دیگه پیشت نیست، بیاد همه‌ی مادران شهدا علی الخصوص مادران شهدای مفقود الاثر ♦️سلامتی مادران شهدا صلوات ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🌱نرم نرمک بهار در راه است تو دلت را تکانده ای آیا؟ 🌱 مطمئنی که سبز خواهی شد در زمستان نمانده ای آیا؟ 🌱سال وقتی که رو به پایان است رنگی از آخرالزمان دارد... 🌱 فصل سبز ظهور نزدیک است آیه ها را نخوانده ای آیا؟   تعجیل در فرج مولایمان صلوات ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌌 ✨تو را ندیده ام حتی به لحظه ای اما دلم برای کسی که ندیدمش تنگ است... ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرباز شو
الهی...💕 الهی......💕 الهی.........💕 قلبی به من عطا کن که شوق تو داشته باشد❤️‍🔥 (مناجات شعبانیه ) #
Track 06.mp3
5.05M
الهی.....💕 حاجتم را نگفته، تومیدانی...💞 🍃شبای آخر ماه شعبانه...😢 🌱فقط افسوس میشه خورد.....😔 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرباز شو
2⃣4⃣قسمت چهل و دوم از کتاب یادت باشه ❣️ 🌱فصل پنجم صدشعر‌خوانده ایم که قافیه اش نام توست یکی از دو
3⃣4⃣قسمت چهل و سوم از (یادت باشه❣) 🌱فصل پنجم صد شعر خوانده ایم که قافیه اش نام توست دوم آبان عیدغدیر سال نود و دو روز برگزاری جشن عروسی ما بود،با حمیدنیت کردیم برای اینکه در عروسیمان هیچ‌گناهی نشود سه روز روزه بگیریم. شبی که کارت دعوت عروسی را می نوشتیم حمید یک لیست بلندبالا از رفقایش را دست گرفته بود و دوست داشت همه را دعوت کند،رفیق زیاد داشت،چه رفقای همکار،چه رفقای هم هیئتی،چه رفقای باشگاه،همسایه ها فامیل،خلاصه با خیلی ها رفت و آمد داشت،باهمه قاتی میشدولی رفیق باز نبود،این طوری نبود که این رفاقت ها بخواهداز باهم بودن هایمان کم کند،وقتی لیست تعدادرفقایش را دیدم،به شوخی گفتم:«تو آن قدر رفیق داری می ترسم شب عروسی مشغول این ها بشی منوفراموش کنی!». حمید ششمین فرزند خانواده بود که ازدواج می کردبرای همین درخانواده آن ها این چیزها تازگی نداشت و برایشان عادی شده بود،ولی خانواده ما این طور نبود،من اولین فرزند خانواده بودم که ازدواج می کردم،صبح روز عروسی که می خواستم به آرایشگاه بروم پدر و مادرم خیلی گریه کردند،خودم هم از چند روز قبل اضطراب عجیبی گرفته بودم،خواب به چشمم نمی آمد،وقتی دیدم این همه مضطرب و نا آرامم چاره کار را در توکل و توسل دیدم،یک‌کاغذ برداشتم ونوشتم:«خدایا من از ورودبه زندگی مشترک می ترسم،کمکم کن که بهترین زندگی رو داشته باشم»،دست نوشته را بین صفحات قرآنم گذاشتم،این کار خیلی به آرامشم کمک کرد. حمید ساعت شش غروب به دنبالم آمد،می دانست گل رز و مریم دوست دارم یک دسته گل با ده شاخه گل رز و شش شاخه گل مریم برایم خریده بود،کت و شلواری را که خریده بودیم پوشیده بود،از همیشه خوش تیپ تر و تو دل برو تر شده بود،ماشین عروسمان پرایدبود،خیلی هم ساده تزیین شده بود،آتلیه را به اصرار من آمد،خانمی که می خواست ازما عکس بگیردحجاب چندان جالبی نداشت،آن قدر حمید سنگین رفتار کرد که این خانم خودش متوجه شد و کامل پوشش خودش را عوض کرد. عروسی خیلی خوبی داشتیم،همیشه به خود حمیدهم می گفتم که از عروسی راضی بودم،هم گناه نبود،هم ساده بود،هم دلخوری پیش نیامد،چون درخیلی از عروسی ها به خصوص وصلت های فامیلی به خاطر مسائل پیش پا افتاده ناراحتی به وجود می آید،ولی عروسی ماخیلی خوب بود. حمید خیلی همراه بود واصلأبه من سخت نگرفت،تمام سعیش این بود که من از مراسم راضی باشم،همیشه نظرم را می پرسید،می گفت:«اگراین رو دوست نداری یا این طوری باب میلت نیست بگوعوض کنیم». تنها اصرارش براین بود که در عروسی گناه نباشد،برای غذا کوبیده همراه با سالاد سفارش داده بودیم،حساس بود که غذا به اندازه باشد واسراف نداشته باشیم. بعداز اینکه از تالار در آمدیم و درخیابان ها دور زدیم به سمت خانه راه افتادیم،رفقای حمیدآن شب خیلی شلوغ کردند،جلوی ماشین عروس را می گرفتند با دستمال شیشه های ماشین را پاک می کردند و انعام می خواستند،می گفتند:«داماد به این خوش تیپی باید به ما انعام بده»،حمیدکه به شیطنت رفقایش عادت داشت گاهی انعام می داد و گاهی هم بدون دادن انعام گاز ماشین را می گرفت و می گفت صلوات بفرستید و بعد هم می رفت،به من گفت:«این ها توی تالار هم بدجوری آتیش سوزوندن،یکسره به سر و صورتم دست می کشیدن و موهای منو به هم زدن». به خانه که رسیدیم بعد از خداحافظی و تشکر از اقوام و خانواده اول قرآن خواندیم،حمیدسجاده انداخت و بعد ازنماز از حضرت معصومه (س)تشکر کرد،خیلی جدی به این عنایت اعتقاد داشت،همیشه بعد از هر نماز از کریمه اهل بیت تشکر می کردکه بانی این وصلت شده است. دست هایش را بلند می کرد و همان جمله ای را می گفت که بعد از سال تحویل کنار من رو به ضریح گفته بود:«یا حضرت معصومه (س)ممنوونم که خانمم رو به من دادی،ومن رو به عشقم رسوندی، گاهی ساده توکل کردن قشنگ است!. پنجشنبه عیدغدیر عروسی کردیم، دوشنبه برای ماه عسل با قطارعازم مشهد شدیم،باران شدیدی می آمد،اولین باری بود که باهم مشهد می رفتیم،از پله های قطار که بالا می رفتیم هر دو از نم باران خیس شده بودیم،با راهنمایی مدیر کاروان به سمت کوپه خودمان راه افتادیم،مدیر کاروان که جلوتر از ما بود،به حمید گفت:«آقای سیاهکالی یه زحمت براتون داشتم،به جز شما بقیه کسانی که تو کاروان همراهمون اومدن سن و سال دار و مسن هستن،اگه میشه تو سفر کمک حالشون باشین»،همینطور هم شدحمید در طول سفردست راست همه شد،هر جا که نیاز بود به آن ها کمک می کرد.🍂 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌱آیا دوباره مثل همان سال های پیش امسال هم بدون تو تحویل می شود؟ 🌱یک سین کم گذاشته ام روی سفره ام این سفره با سلام به تو تکمیل می شود! ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخت‌ترین قسمت خونه تکونی پاک کردن قاب عکس میوه ی دلته که دیگه پیشت نیست 😔 ♡ سلامتی ♡ و شادی روح پاک مادران آسمانی شهدا از صدر اسلام تا کنون نثار کنیم ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
یا اباصالح کجایی🚶‍♂️؟
🌹وصیت شهدا به تو حسادت می کنند تو نکن! تو را تکذیب می کنند آرام باش! تو را می ستایند، فریب مخور! تو را نکوهش می کنند،شکوه مکن! مردم از تو بد می گویند اندوهگین مشو! همه مردم تو را نیک می خوتممد،مسرور مباش! آنگاه از خواهی بود حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت از امام پنجم... ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یار بیاید.mp3
2.79M
🎧 🎙حجت‌الاسلام عالی 🎵 پادکست بسیار زیبای «یار بیاید» امام زمان گره‌ها و قفل‌ها رو باز میکنه... ⁉️ چرا رو سختگیر معرفی می‌کنیم؟ 👌بسیار زیبا و شنیدنی ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
اسفند، لبخند زمستان است از ذوق بهار! ˘˘🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آخر ساله بهتره دلمون رو هم مثل خونه هامون پاک کنیم از همه چیزهای سیاهی که هم آرامشو از خودمون میگیره هم از اطرافیانمون ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓  @sarbaz_sho ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛