🌹امام آمد
۱۲ بهمن ۱۳۵۷
۴۴ سال گذشت...
و این نظام ،نظام جمهوری اسلامی ایران همچنان پارجاست، تا کور شود هر آنکه نتواند دید...❤️
#انقلاب_اسلامی_ایران
#امام_زمان
#دهه_فجر
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
👌زیباترین تیتر روزنامه ای که میشه خوند....
یک روز هم آمدن امام زمان روجشن میگیریم☘✨
#امام_زمان
#دهه_فجر
#امام_جواد
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
'🇮🇷✨
⓿❶روز تــــــا
جشنبزرگانـــقـــلاب…
•
•
#دهه_فجر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#ماه_رجب
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
👌طرح زیبای حمایت از حجاب 🧕🌸
🍃امر به معروف وظیفه ی همگانی است🍃
همه میتونیم تو هر شغل و جایگاهی که هستیم ؛سرباز خدا و امام زمان باشیم
#سرباز_شو
#ماه_رجب
#دهه_فجر
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
سرباز شو
7⃣قسمت هفتم از داستان عاشقانه ی مذهبی💞💕❣ 🌱بخش اول زندگی نامه 🌱فصل اول یک کرشمه،یک تبسم،یک خیا
8⃣قسمت هشتم از داستان عاشقانه مذهبی❣
(یادت باشه)
🌱بخش اول
زندگی نامه
🌱فصل اول
یک کرشمه،یک تبسم،یک خیال
🌱 برگ هشتم
بعدگفت:«حتماً از حقوقم خبردارین؟دوست ندارم بعدأ سر این چیزا به مشکل بخوریم،از حقوق ما چیز زیادی در نمیاد»،گفتم:«برای من این چیزا مهم نیست ،من با همین حقوق بزرگ شدم،فکرکنم بتونم با کم و زیاد زندگی بسازم».
همان جا یاد خاطره ای از شهید همت افتادم وادامه دادم:«من حاضرم حتی توی خونه ای باشم که دیوار کاهگلی داشته باشه،دیوارها رو ملافه بزنیم،ولی زندگی خوب ومعنوی داشته باشیم»؛ حمید خندید و گفت:«با این حال حقوقموبهتون میگم تا شما باز فکراتون رو بکنین، ماهی ششصد و پنجاه هزارتومان چیزیه که دست مارو میگیره».
زیاد برایم مهم نبود،فقط برای این که جو صحبت هایمان از این حالت جدی و رسمی خارج بشود،پرسیدم:«اون وقت چقدر پس انداز دارین؟»،گفت:«چیز زیادی نیست،حدود شیش میلیون تومن»،پرسیدم:«شما با شیش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟».
در حالی که می خندیدسرش را پایین انداخت و گفت:«با توکل به خدا همه چی جور میشه»،بعد ادامه داد:«بعضی شب ها هیئت میرم،امکان داره دیربیام»،گفتم:«اشکال نداره هیئت رو میتونین برین،ولی شب هر جا هستین برگردین خونه،حتا شده نصفه شب».
قبل از شروع صحبتمان اصلأفکرنمی کردم موضوع این همه جدی پیش برودهر چیزی که حمید می گفت مورد تأیید من بود،وهر چیزی که من می گفتم
حمید تأیید می کرد،پیش خودم گفتم:«این طوری که نمیشه،بایدیه ایرادی بگیرم حمیدبره با این وضع که داره پیش میره باید دستی دستی دنبال لباس عروس باشم».
به ذهنم خطور کرد از لباس پوشیدنش ایراد بگیرم ولی چیزی برای گفتن نداشتم، تا خواستم خرده بگیرم ته دلم گفتم:«خوب فرزانه توکه همین مدلی دوست داری». نگاهم به موهایش افتادکه به یک طرف شانه کرده بود،خواستم ایراد بگیرم ولی باز دلم راضی نشد،چون خودم را خوب می شناختم ،این سادگی ها برایم دوست داشتنی بود.
وقتی از حمید نتوانستم موردی به عنوان بهانه پیداکنم سراغ خودم رفتم.
سعی کردم از خودم یک غول بی شاخ و دم درست کنم که حمیدکلأاز خواستگاری من پشیمان شود،برای همین گفتم:«من آدم عصبی هستم،بداخلاقم،صبرم کمه،امکان داره شما اذیت بشی»،حمیدکه انگارمتوجه قصدمن از این حرفها شده بود گفت:«شما هرچقدر هم عصبانی بشین، من آرومم،خیلی هم صبورم،بعید می دونم با این چیزها جوش بیارم».
گفتم:«اگه یه روزی برم سرکاریا برم دانشگاه،خسته باشم،حوصله نداشته باشم،غذا درست نکرده باشم،خونه شلوغ باشه شما ناراحت نمیشی؟»،گفت:«اشکال نداره،زن مثل گل می مونه حساسه،شماهرچقدرهم حوصله نداشته باشی من مدارا می کنم»،خلاصه به هر دری زدم حمید روی همان پله اول مانده بود،از اول تمام عزم خودش را جزم کرده بود که جواب بله را بگیرد،محترمانه باج می داد و هرچیزی می گفتم قبول می کرد!.
حال خودم هم عجیب بود،حس می کردم مسحور او شده ام،با متانت خاصی حرف می زد،وقتی حرف می زد از ته دل محبت را از کلماتش حس می کردم،بیشترین چیزی که من را درگیر خودش کرده بودحیای چشم هایش بود،یا زمین را نگاه می کرد،یا به همان نمکدان خیره شده بود.
محجوب بودن حمید کارش را به خوبی جلو می برد،گویی قسمتم این بود که عاشق چشم هایی بشوم که از روی حیا به من نگاه نمی کرد،بااین چشم های محجوب و پر از جذبه می شد به عاشق شدن در یک نگاه اعتقاد پیداکرد ،عشقی که اتفاق می افتدو آن وقت یک جفت چشم می شود همه زندگی ،چشم هایی که تا وقتی می خندید همه چیز سرجایش بود،از همان روز عاشق این چشم ها شدم،آسمان چشم هایش را دوست داشتم،گاهی خندان و گاهی خیس و بارانی!.
نیم ساعتی از صحبت های ما گذشته بود که موتور حمید حسابی گرم شد،بیشتر او صحبت می کردومن شنونده بودم یا نهایتأبا چندکلمه کوتاه جواب می دادم ،انگارخودش هم متوجه سکوتم شده باشد پرسید:«شماسؤالی نداری؟اگرچیزی براتون مهمه بپرسید».
ادامه دارد.....
#ماه_رجب
#امام_جواد
#دهه_فجر
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
🌹خـــدایـا…
وقتی ڪه شب میرسد!
افڪارم از تو و عشقت،
آرامش میگیــرد!
خوابم از امنیت و مهرت،
اطمینان میابد!
مرا از واسطه های آرامش
و شادی بندگانت قرارده.
#دهه_فجر
#ماه_رجب
#امام_جواد
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥همه مانع ها در ماه رجب برداشته میشه پس همه خیر دنیا و آخرت رو بخواه... 🎙 استاد شجاعی
#ماه_رجب
#امام_جواد
#دهه_فجر
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
🌙تموم شهر خوابیدن✨
من از فکر تو بیدارم🚶🏻♂💞
#امام_جواد
#ماه_رجب
#دهه_فجر
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون مهدوی🌹
نفستون حیدری🌸
عشقتون حسینی🌼
ذکرتون یاعلی🍃
حجابتون فاطمی🌺
#امام_جواد
#ماه_رجب
#دهه_فجر
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
°| سوره حدید آیه ۴ |°
🦋هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاءِ وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ🦋
🦋ﺍﻭ ﻛﺴﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﺶ ﺭﻭﺯ [ﻭ ﺩﻭﺭﺍﻥ] ﺁﻓﺮﻳﺪ، ﺳﭙﺲ ﺑﺮ ﻋﺮﺵ [ﻗﺪﺭﺕ] ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺖ. [ﻭ ﺑﻪ ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ.] ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﻓﺮﻭﻣﻲ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻓﺮﻭﺩ ﻣﻲ ﺁﻳﺪ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﻟﺎ ﻣﻲ ﺭﻭﺩ، [ﻫﻤﻪ ﺭﺍ] ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺪ ﻭ ﻫﺮ ﺟﺎ ﺑﺎﺷﻴﺪ، ﺍﻭ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﻲ ﻛﻨﻴﺪ، ﺑﻴﻨﺎﺳﺖ.🦋
#امام_زمان
#قرآن
#دهه_فجر
┄┅┄┅ ~°~° ┅┄┅┄
@sarbazsho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالی بود
تا آخر ببنید حتما😂😂😂
#دهه_فجر
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دو کلمهی هیچِ مهم تاریخی از دید دکتر انوشه
به مناسبت ۱۲ بهمن ماه، سالروز ورود تاریخی و سرنوشت ساز امام خمینی (ره) به کشور در سال ۱۳۵۷
🇮🇷 #دهه_فجر
#ایران_ما
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
✨🍀سربنـد یاحسينت نشان از عشقی ڪھن دارد
عشقی ڪھ تمام مبتلايان را نيازمند شفا میڪند شفايی از جنس شھادت💔
احمد_محمد_مشلب
یادشهداباصلوات ✨❤
#شب_جمعه
#لبیک_یا_خامنه_ای
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
『سالگردعملیات』
اینجا اروند است
رودی که هرچیزی در مسیرش باشد با خود میبرد
حتی دل را..؛
#اروند
#لبیک_یا_خامنه_ای
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻راهکارِ تضمینیِ بیدار شدن برای #نماز صبح!
با قضا شدنِ نماز صبح، برای همیشه خداحافظی کنید❤️🌱
اگر این مشکلو دارید امتحان کنید😁😁
البته مردم آزاری نشه هااااا😊😊
#استاد_مؤمن
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
تموم آرزوم دیدنِ همیـن روزه... 💚💚💚💚
الهم عجل لولیک الفرج🦋🕊
#امام_زمان
#دهه_فجر
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
❤️علی دوست داشت کارهای خوبش پنهان بماند ❤️
🍃رفته بودیم اردو مشهد، من فقط تونسته بودم هزینه اردو رو فراهم کنم.
🍃یه روز بچه ها برای خرید سوغاتی به بازار رفتن.
🍃علی آقا گفت : نمیری بازار ❓
گفتم : من فقط تونستم هزینه اردو رو فراهم کنم
گفت : باشه و رفت
بعد اومد و گفت : من میخوام برم بازار بیا با هم بریم 😍
🍃رفتیم و علی آقا کلی سوغاتی خرید و برگشتیم حسینیه 📿
وقتی رسیدم خونه در ساکمو باز کردم 👀 دیدم تمام اون سوغاتی ها 🛍 تو ساک منه،
و حتی به روی من نیاورده بود 😢
[🌱کتاب نای سوخته، ص ١٠۶🌱]
#شهید_علی_خلیلی
#ماه_رجب
#کتاب
┄┅┄┅ ~°~°~ ┅┄┅┄
@sarbazsho
@sarbazsho
ما را به دوستان خود معرفی کنید🌹🌹
💎مطالب کانال سرباز شو:
حجاب🧕/ امام زمان 💚
شهدا ❣/رهبری🌺/ طنز و سرگرمی 🤣
مسابقه و جایزه🎁
☄💥و به زودی:
چالش ها وپویش های فرهنگی
👇👇👇👇👇
🍃 برای ماه شعبان منتظر باشید....
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
سرباز شو
8⃣قسمت هشتم از داستان عاشقانه مذهبی❣ (یادت باشه) 🌱بخش اول زندگی نامه 🌱فصل اول یک کرشمه،یک تبسم،یک
0⃣1⃣قسمت دهم از عاشقانه مذهبی
🌱بخش اول
زندگی نامه
🌱فصل اول
یک کرشمه،یک تبسم،یک خیال
🌱برگ دهم
برایم درس خواندن و کار مهم بود،گفتم:«من تازه دانشگاه قبول شدم،اگر قرار بر وصلت شدشما اجازه میدین ادامه تحصیل بدم واگه جورشد سرکار برم؟». حمیدگفت:«مخالف درس خواندن شما نیستم ولی واقعیتش رو بخوای به خاطر فضای نامناسب بعضی دانشگاه هادوست ندارم خانمم دانشگاه بره،البته مادرم مادرم بامن صحبت کرده و گفته که شما به درس علاقه داری ،از روی اعتماد واطمینانی که به شما دارماجازه میدم دانشگاه برین،سر کار رفتن هم به انتخاب خودتون ولی نمی خوام باعث بشه به زندگی لطمه وارد بشه».
با شنیدن صحبت هایش گفتم:«مطمئن باشیدمن به بهترین شکل جواب این اعتمادشمارو میدم،راجع به کار هم من خودم محیط مردونه رو نمی پسندم،اگه محیط مناسبی بود میرم،ولی اگر بعدأبچه دار بشم و ثانیه ای حس کنم همسر یا فرزندم به خاطر سر کار رفتنم اذیت می شن قول میدم دیگه نرم».
اکثر سؤال هایی که حمید پرسید را نیازی ندیدم من هم بپرسم،از بس در این مدت ننه از حمیدگفته بود،جواب همه آن ها را می دانستم،وسط حرف ها پرسیدم:«شما کار فنی بلدین؟».حمید متعجب از سؤال من گفت:«در حد بستن لامپ بلدم!».گفتم:«درحدی که واشر شیر آب رو عوض کنین چطور؟»،گفت:«آره خیالتون راحت ،دست به آچارم بد نیست کار رو راه میندازم».
مسئله ای من را درگیر کرده بود،مدام در ذهنم بالا و پایین می کردم که چطور آن را مطرح کنم،دلم را به دریا زدم و پرسیدم:«ببخشید این سؤال رو می پرسم،چهره من مورد پسند شما هست یا نه؟»،پیش خودم فکر می کردم نکندحمید به خاطر اصرار خانواده، یا چون از بچگی این حرف ها بوده به خواستگاری من آمده است،جوابی که حمید دادخیالم را راحت کرد،«نمی دونم چی باعث شده همچین سؤالی بپرسین،اگر مورد پسند نبودین که نمی اومدم اینجا و اونقدر پیگیری نمی کردم».
از ساعت پنج تا شش ونیم صحبت کردیم ،هنوز نمکدان بین دست های حمید می چرخید،صحبت ها تمام شده بود،حمید وقتی می خواست از اتاق بیرون برودبه من تعارف کرد،گفتم:«نه شما بفرمایین».
حمید گفت:«حتماً می خواین فکر کنین،
پس اجازه بدین آخرین حدیث رو هم بگم،یک ساعت فکر کردن بهتر از هفتاد سال عبادته».
بین صحبت هایمان چندین بار از حدیث و روایت استفاده کرده بود،هرچیزی که می گفت یا قال امام صادق (ع)بودیا قال امام باقر (ع).با گفتن این حدیث صحبت ما تمام شد وحمیدزودتر ازمن اتاق را ترک کرد.
آن روز نمی دانستم مرام حمید همین است:«می آید نیامده جواب می گیرد و بعد هم خیلی زود می رود»،حالاهمه آن چیزی که دنبالش بود را گرفته بود،من ماندم و یک دنیا رؤیاهایی که از بچگی با آن ها زندگی کرده بودم و حس می کردم از این لحظه روز های پر فراز و نشیبی باید درانتظارمن باشد،یک انتظار تازه که به حسی تمام نشدنی تبدیل خواهدشد.
تمام آن یک ساعت ونیمی که داشتیم صحبت می کردیم پدرم با اینکه پایش در رفته بود،عصا به دست بیرون اتاق در رفت و آمد بود،می رفت ته راهرو،به دیوار تکیه می داد،با ایما و اشاره منظورش را می رساند که یعنی کافیه! در چهره اش به راحتی می شد استرس را دید،می دانستم چقدر به من وابسته است و این لحظات او را مضطرب کرده،همیشه وقتی حرص می خوردعادت داشت یا راه می رفت یا لبش را ور می چید.
وقتی از اتاق بیرون آمدم عمه گفت:«فرزانه جان خوب فکراتو بکن،ما هفته بعد برای گرفتن جواب تماس می گیریم».
از روی خجالت نمی توانستم درباره اتفاق آن روز و صحبت هایی که باحمید داشتم با پدر و مادرم حرفی بزنم ،این طورمواقع معمولاً حرف هایم را به برادرم علی می زنم، در ماجراهای مختلفی که پیش می امدمشاور خصوصی من بود،با اینکه علی از نظر سنی یک سال از من کوچکتر است ولی نظرات خوب و منطقی می دهد،ان روز رفته بود باشگاه ،وقتی به خانه رسیدهنوز ساکش را زمین نگذاشته بود که ماجرای صحبتم با حمید را برایش تعریف کردم ونظرش را پرسیدم،گفت:«کار خوبی کردی صحبت کردی،حمید پسر خیلی خوبیه،من من از همه نظر تأییدش می کنم».
#رفیق_شهیدم
#یادت_باشه
#سرباز_شو
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsho
میگفت :
ڪاری کنید که وقتی کسی میبیندتون احساس کنه شھیــــــــــد میبینه...❤️🌿
#شهیدانه❣
#دهه_فجر
#رفیق_شهیدم
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما دلتنگـــ๓ـ تو بودیم و شـــاید، حواســمان، نبود!
ما دلــتنگ تو بودیم و هستیم و مـۍگویند پایان این دلتنگـی
روزیست کــہ تمام جـہـــانـ🌍✨ــدلتنگ تو باشند...
.
.
.
#سلام_فرمانده
#امام_زمان
#جمعه
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsh
مداحی آنلاین - تا صورت و پیوند جهان بود علی بود - قلیچ.mp3
4.46M
🌺 میلادامام علی(ع) مبارک🎉🎉🎉🎉
💐تا صورت و پیوند جهان بود علی بود
💐 تا نقش زمین بود زمان بود علی بود
#علی_اکبر_قلیچ
#ماه_رجب
#میلاد_حیدر
┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄
@sarbazsh
°|آیه ۵ سوره حدید |°
🌵لَّهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ🌱
🌵ﻓﺮﻣﺎﻧﺮﻭﺍﻳﻲ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺯ ﺁﻥِ ﺍﻭﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻯ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮔﺮﺩﺩ.🌱
#ماه_رجب
#قرآن
#سوره_حدید
┄┅┄┅ ~°~°~ ┅┄┅┄
@sarbazsho