eitaa logo
از فکه تا دمشق
173 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2هزار ویدیو
60 فایل
اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا رِیحانَةُ الحُسین(علیه‌السلام) ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17344486346515
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب(کتاب مخفی) ماهان رطب را در دهان برده و و می پرسد: _ محمد این ها را گفت ؟! پیرزن سری تکان می دهد. _ آری ! او همین جا نشسته بود . همین جا که اکنون تو نشسته ای . و علی را (برادرم) و (جانم) خطاب می کرد ! شنیدم که گفت:( هر که به یکی از فضائل علی گوش بسپارد،خدا گناهان گوش او را می آمرزد هر که حدیثی از فضائل علی را تماشا کند یا بخواند ، خدا گناهان چشم او را می بخشد !) پیرزن شروع می کند به شمردن رطب ها . _ یک . دو. سه . با صدای آرام می شمارد . چهارده رطب را جدا می کند و میان یکی از کاسه های سفال می گذارد . دوباره چهارد۶ رطب دیگر می شمارد و میان کاسه دیگری می گذارد . ماهان نگاهش می کند . پیرزن ادامه می دهد: _روزگاری این خانه مرد داشت . دو مرد . کاسه دیگری را پر می کند و کنار می گذارد . _ مثل حالا ویرانه و نمور و بی نور نبود ! برابر خانه اش چراغ داشت ! حیاطش گلدان داشت! دورتر باغ داشت ! پنجره اش پرده داشت ! سفره اش رونقی داشت ! صدایش پر از اندوه است . ماهان می پرسد: _ مردان این خانه چه شدند ؟! کجا رفتند ؟! _ آنها شوهر و پسرم بودند . دستش از شمردن می ماند . چشم های کورش را رو به ماهان گرفته !کمی تامل می کند و بعد می گوید : _ هر دو با ذوالفقار علی کشته شدند! ماهان مبهوت نگاهش می کند . از چیزی که شنیده حیرت کرده ! می پرسد : _ کشته شدند ؟! به دست علی ؟! پیرزن سری تکان می دهد. _ آری ! در بدر مقابل علی و رسول خدا ایستادند و شمشیر کشیدند . دست پیرزن دنبال کاسه سفال می گردد . ماهان خم می شود و کاسه سفال را به دست پیرزن می دهد و می پرسد: _ چه می گویی ؟! شوهر و پسرت با محمد و علی جنگیدند ؟! پیرزن آهی می کشد و می گوید: _ خدا نی داند چقدر گریستم و به پایشان افتادم تا از این خیال شوم برگردند. گفتم با رسول خدا نجنگید . گفتم هر که بر نور شمشیر بزند زندگی اش را تاریک می کند. گفتم این که مقابل شماست لشکر خداست . چگونه می شود با خدا جنگید ؟! ادامه دارد... https://eitaa.com/sardar_313_martyr