eitaa logo
•شهیدمحمدجعفرسعیدی•
864 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
بسم‌ࢪب‌الشهداء●●! •رسانه‌شهیدمحمدجعفرسعیدی• -متولــد؛1334/04/03- -تاریخ‌شهادت؛1365/10/04 -رجعت؛1375/11/18- _أَلْلّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ أَلْفَرَجْ🤍 ارتباط با ما : @saeedi_65_10_04 www.sardar-shahid-saeedi.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 جواب خدا | یک روز مانده بود به عملیات. عصری آمد توی سنگر. بعد سلام و احوالپرسی از صورتش خواندم که چیزی می خواهد بگوید اما شرم می کند. کلی این و پا و آن پا کرد تا حرف دلش را گذاشت روی زبانش و گفت: «فردا شب عملیات است. چند وقتی می شود بچه هایم را ندیده ام. یک ماشین می خواهم که تا گناوه بروم و آخر شب برگردم.» پشت فرمان دستی تکان داد و خداحافظی کرد و رفت. چند ساعت بعد از سنگر بیرون آمدم تا وضو بگیرم. نگاهم به محمد جعفر سعیدی افتاد. با تعجب پرسیدم: « اینجا چه کار میکنی؟ مگر نرفتی؟» گفت :«تا هندیجان رفتم ولی یک لحظه با خودم فکر کردم که اگر بروم و بچه علیم را ببینم و دل بسته شان بشوم، آن وقت شب عملیات به جای ۳ کیلومتر ،۲ کیلومتر پیشروی کنم جواب خدا را چه بدهم؟به دلم نهیب زدم و برگشتم.» 💠 | خاطره ای از سردار شهید محمد جعفر سعیدی به روایت : جناب آقای حاج امان الله حیاتی برای عضویت اینجا کلیک کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-شهید محمد جعفر سعیدی در صف سینه‌زنی بوشهری قبل از عملیات🕊 -تا می توانست روز های دوشنبه و پنجشنبه هر هفته را می گرفت. همیشه با بود. در جلسات دعا، زیارت ، تفسیر قرآن و مجالس و شرکت می کرد. گاهی هم خودش بانی برگزاری مراسم ها می شد. •رســٰانــه‌شـهیـدسعیـدی•
🔸 ما برای کار سپاه آمده ایم نه کار شخصی | شهيد محمد جعفر سعيدي از بدو فرمان حضرت امام خميني (ره) مبني بر تشكيل بسيج با روحيه اي شاداب و سرشار از ايمان و عشق به امام (ره) شروع به سازماندهي و آموزش جوانان شهر كرد و او از اخلاق نيكو برخوردار بود . يادم ميآيد زماني كه فرماندهي سپاه بندر ريگ را به عهده داشت من هم در خدمت ايشان بودم وقتي براي انجام كارها به شهر گناوه مي آمديم ايشان با توجه به اينكه متاهل بود و خانواده‌اش در گناوه ساكن بودند به منزل نمي رفت يك بار به ايشان عرض كردم كه نمي خواهي به منزل سري بزني فرمودند : كه خير ما براي انجام كار سپاه آمده‌ايم و كار كه تمام شد بايد به محل خدمت برگرديم با شوخي به من گفت : مگر دلت براي مادرت تنگ شده گفتم : نه منظورم اين است كه شما به بچه‌ها سري بزني فرمود : براي سر زدن به بچه‌ها وقت هست حالا مسئله اصلي ما جنگ است . 💠 | خاطره ای از سردار شهید محمد جعفر سعیدی به روایت : جناب آقای غلامحسين تميمی برای عضویت اینجا کلیک کنید.
•شهیدمحمدجعفرسعیدی• -شهید را با و می خواند، با و طمأنینه و اول وقت. همین که قامت می بست از کنده می شد. •رســٰانــه‌شـهیـدسعیـدی•
--در حادثه به«حادثه»لبخند می‌زنی🌱 -بارمزنام‌فاطمه«س»سربندمی‌زنی🤍✨ •رســٰانــه‌شـهیـدسعیـدی•
🔸 راه کربلا کی باز میشه | همیشه باهم شوخی داشتیم. محمدجعفر شوخی‌هایش هم برای من زیبا بود. یک روز که برای دیدوبازدید آمده بود. خندیدم و گفتم: - پس برادر شما کی راه کربلا روباز می‌کنید؟ مکثی کرد و با همان لبخند همیشگی‌اش که به لب داشت گفت: - اگر من کربلا رو آزاد نکنم. دیگران آزاد می‌کنن. و سال‌ها بعد من به حرف محمدجعفر رسیدم. 💠 | خاطره ای از سردار شهید محمد جعفر سعیدی به روایت : جناب آقای حاج حسین وارثی مطلق برای عضویت اینجا کلیک کنید.
🌱یه وقتایی که سرگرم کانالهای مجازی هستی یادت نره یه روزایی بعضیا، تو کانالهای حقیقی جبهه برای امروز تو جنگیدن و شهید شدن. برای عضویت اینجا کلیک کنید
🔸 پایبندی به ارزش‌ها | بیشتر بچه‌های هم سن و سال من و محمدجعفر به خاطر اینکه کمک‌خرج خانواده باشیم به کویت برای کار می‌رفتیم. من و محمدجعفر هم در کویت باهم هم‌خانه بودیم. چند روزی می‌دیدم که سرکار نمی‌رود. نگرانش شدم. پیش خودم هر فکری را می‌کردم که چرا این پسر سرکار نمی‌رود. یک روز دل را زدم به دریا و گفتم: - محمدجعفر پس چرا تو چندروزه سرکار نمیری؟ سرش را پائین انداخت. تا چنددقیقه‌ای سکوت کرد. نفسی تازه کرد و گفت: - صاحب‌کارم گاهی وقت‌ها چیزهایی برای خانه‌اش می‌خرد، به من می‌دهد تا ببرم. خانم صاحب‌کار بی‌حجاب است. نه این کار را می‌خواهم و نه اینکه دو سه روزی یک‌مرتبه بخواهم بروم دم منزلی که یک خانم بی‌حجاب دم دربیاید. 💠 | خاطره ای از سردار شهید محمد جعفر سعیدی به روایت : جناب آقای حاج حسین وارثی مطلق برای عضویت اینجا کلیک کنید.
🌹ما حاضریم در راه اسلام از همه هستی مان چشم بپوشیم(شهید محمد حسن ابراهیمی)🌹 ☑️۱۵اردیبهشت مصادف است با سالروز شهادت مجاهد جبهه تعلیم و تبلیغ حجت الاسلام محمد حسن ابراهیمی مدیر و موسس کالج بین المللی مطالعات اسلامی در کشور گویان(آمریکای جنوبی)که نوزده سال پیش توسط سازمان های جاسوسی وابسته به اسرائیل و آمریکا ربوده شد. 🔸 طبق برنامه ریزی قبلی همزمان با ربوده شدن وی پلیس ویژه اف بی آی وارد جرج تاون شد. 🔸پس از تحمل ٢٠ روز شکنجه های فراوان،مظلومانه و غریبانه به جرم تبلیغ و ترویج مکتب تشیع و آرمان های انقلاب اسلامی با شلیک گلوله به شهادت رسید. 🔸پیکر مطهرش با دست و پای بسته در ۴۶ کلیومتری جرج تاون در گودالی پیدا شدوآثار شکنجه بر بدنش نمایان بود. 🔸حتی پلیس جرج تاون حاضر به ارائه‌ی نتیجه کالبد شکافی نشد و سرانجام با فشار های دیپلماسی صرفا پیکر شهید به ایران منتقل و با حضور با شکوه علما،طلاب و مردم قدر شناس تشییع و در گلزار شهدای علی بن جعفر(ع) قم در کنار هم‌رزمان شهیدش در دوران دفاع مقدس دفن شد. جهت عضویت اینجا کلیک کنید ‌.
همسر جهادگر شهید غلامحسین تیموری آسمانی شد .
بسم الله الرحمن الرحیم إنا لله و إنا إلیه راجعون ▫️ حاجیه خانم لیلا عاشوری همسر جهادگر شهید غلامحسین تیموری و زن دایی سردار شهید محمد جعفر سعیدی صبح امروز آسمانی و به روح مطهر همسر شهیدش پیوست. ▫️شهید غلامحسین تیموری در سال ۱۳۱۰ در روستای احشام قائدها از توابع شهرستان دشتی استان بوشهر چشم به جهان گشود. وی به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد و سرانجام در عملیات فتح‌المبین در جبهه‌ شوش در تاریخ 1361/01/02 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. و پیکر مطهرش همراه با یارانش شهیدش در گلزار شهدای گناوه آرام گرفت . رَحِمَ اللهُ مَن یَقرُ الفاتحه مَعَ الصَلَوات اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 📆 | اصلاحیه اعلامیه
..همیشه‌میگفت : زیباترین‌شهادت‌رو‌می‌خوام! یه‌بارپرسیدم: شهادت‌خودش‌زیباست‌زیباترین‌ شهادت‌چطوریه؟! گفت‌:زیباترین‌شهادت‌اینه‌که‌ جنازه‌ای‌هم‌ازانسان‌باقی‌نمونه:)!! •رســٰانــه‌شـهیـدسعیـدی•
مراسم یابود حاجیه خانم لیلا عاشوری همسر جهادگر شهید غلامحسین تیموری «از شهدای والامقام روستای احشام قائدها » و زن دایی سردار شهید محمد جعفر سعیدی از سوی پایگاه مقاومت بسیج سردار شهید محمد جعفر سعیدی ،دهیاری و شورای اسلامی روستای احشام قائدها در روز یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ از ساعت ۱۵ الی ۱۷ برای آقایان در مسجد ولیعصر (عج) و برای خانم ها حسینیه خامس آل عبا (ع) روستای احشام قائدها برگزار میگردد. لینک خبر برای عضویت اینجا کلیک کنید.
🔸 عکسی از امام جماعت سپاه | یک بار دست یکی از دوستانش عکسی را دیدم که نماز جماعت را در سپاه به امامت محمدجعفر می خوانند. هم دلم غنج رفت و به او افتخار کردم. هم کمی دل خور شده بودم. پیش خودم کلی حرف آماده کردم. می خواستم گلایه کنم و بگویم: «مرد! توی سپاه امام جماعتی و اون وقت تا الان حتی یه بارم به روی خودت نیاوردی و به من نگفتی؟» وارد خانه که شد، با دیدن چهره ی مهربان و خنده رویش دل خوری از یادم رفت. همان روز قضیه عکس را پیش کشیدم و گفتم :«منم خیلی دوست دارم شبیه همکارات به تو اقتدا کنم .» اول سگرمه هایش در هم رفت که چرا از او در حال نماز عکس گرفته اند ؛بعد هم قبول کرد.از همان روز هر وقت خانه بود، نمازمان را با هم می خوندیم .اولین نمازی که به محمد جعفر اقتدا کردم ،نماز مغرب وعشا بود ،نماز که تمام شد ،حس پرواز داشتم؛ مثل بچه ها که آرزویی دارند و به ساعت نرسیده به آرزوهایشان می رسند و روی پاهایشان بند نیستند ،من هم دقیقا در همان حس و حال بودم . این قدر که برایش نماز اول وقت و نماز جماعت مهم بود ،هر مسجدی را که امام جماعت نداشت ،پیگیری می کرد و برایش امام جماعت می آورد. 💠 | خاطره ای از سردار شهید محمد جعفر سعیدی به روایت : خانم فاطمه خدری همسر شهید « برشی از کتاب جامانده در سهیل » برای عضویت اینجا کلیک کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید غلامحسین تیموری نام پدر : حسین تاریخ تولد : ۱۳۱۰/۱۱/۱۲ محل تولد : روستای احشام قائدها تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۱/۲ محل شهادت : جبهه شوش مزار : گلستان شهدای گناوه برای عضویت اینجا کلیک کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حسین قائدی نام پدر : حسن تاریخ تولد : ۱۳۴۳/۰۱/۰۲ محل تولد : روستای احشام قائدها تاریخ شهادت : ۱۳۶۲/۱۱/۱۳ محل شهادت : خرمشهر مزار : گلزار شهدای امامزاده پیرهاشم برای عضویت اینجا کلیک کنید.
🔸 آخرین مرخصی شهید حسین قائدی | کلأ در مدت خدمتش یک بار به مرخصی آمد. آخرین باری که مرخصی آمده بود به کنار تربت شهید عبدالرسول سلیمانی کار رفته بود و قبری را در کنار ایشان حفر کرده بود. شهید را در حال حفر قبر دیده بود و از ایشان پرسیده بود که :«چه کسی مرده و قبر را برای چه کسی حفر می کند؟» شهید جواب داده بود:« کسی نمرده و این قبر مال من است. به زودی این مکان جای خواهم گرفت.» یک هفته بعد از این جریان حسین شهید شد. 💠 | خاطره ای از شهید حسین قائدی از اهالی روستای احشام قائدها «منبع کتاب نزدیک به آسمان» روایت زندگی و خاطرات شهدای روستای احشام قائدها برای عضویت اینجا کلیک کنید.
🔸 دوربین عکاسی شهید غلامی | هنگامی که ما کوچک بودیم. شهید احمد غلامی به همراه پدر ،عمو و برادرانش علی و غلامحسین به خانه ما می آمدند. در آن سال ما کلاس اول دبستان بودیم و تاکنون دوربین عکاسی ندیده بودیم. او پیشنهاد داد: « بچه ها بیایید تا عکستان را بگیرم.» او با علاقه از تک تک ما عکس گرفت. بعدها به بحیری آمدیم . او به روی دیوار حیاط یکی از همسایگان ما کار می کرد. من کارگرش بودم. او به تازگی با همسرش آشنا شده بود. صبح ساعت ده به سرکار می رفتیم. او به من گفت:« اینجا بشور. اگر صاحب خانه آمد به او بگو کار داشت.» و سوار بر موتور مل گاودان رفت. او همچنین به جوشکاری نیز علاقه داشت. یک در حیاط درست کرد که اوایل انقلاب به روی آن نوشت «جمهوری اسلامی ». این در هنوز موجود است. او در خانه حسین صمدیان پدر همسر غلامرضا سعیدی مشغول به کار بود .او چندل ها را ستون خانه کرد به روی آنها گچ زد. بعد از اتمام کار از وسط خانه به دور چندل به پایین آمد. صاحبخانه خیلی با او داد و بیداد کرد و گفت:« دست و پات می شکنی». اما او فقط می خندید. 💠 | خاطره ای از شهید احمد غلامی به روایت: جناب آقای احمد قائدی قسمتی از کتاب «نزدیک به آسمان» روایت زندگی و خاطرات شهدای روستای احشام قائدها برای عضویت اینجا کلیک کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید احمد غلامی نام پدر : حسین نام مادر : مدینه سعیدی تاریخ تولد : ۱۳۳۷/۰۶/۶ محل تولد : روستای منقل تاریخ شهادت : ۱۳۶۰/۰۴/۱۸ محل شهادت : آبادان مزار : گلزار شهدای خورموج برای عضویت اینجا کلیک کنید.
🔸 علمدار امام حسین (ع) | محمد جعفر یک پایش خانه بود یک پایش حسینیه .هنوز ماه محرم شروع نشده ،خودش را آماده می کرد برای خادمی در مسجد و عزاداری سیدالشهدا علیه السلام.سن و سالی نداشت اما هر کاری از دستش برمی آمد دریغ نمیکرد؛ از جفت کردن کفش عزادارها بگیر تا جمع کردن استکان های چای و شستنشان، همین که تاسوعا و عاشورا می رسید علم عزای مسجد را برمی داشت و جلوی دسته عزادارن راه می افتاد. که جثه بود ولی شوق علمدار امام حسین علیه السلام به دستان کوچکش قوت می داد. 💠 | خاطره ای از سردار شهید محمد جعفر سعیدی به روایت : خانواده شهید •کانال شهیدمحمدجعفرسعیدی•
🔸 حرمت لباس پاسداری | هادی ،بیشتر از بقیه بچه ها به محمدجعفر وابسته شده بود و علاقه ی عجیبی به لباس نظامی اش داشت. دلش میخواست هرجایی که می رود همراهش باشد. هر بار باید با انواع و اقسام سرگرمی ها هادی را مشغول می کردم تا پدرش یواشکی پا در کوچه بگذارد. گاهی که آماده می شد تا به سپاه برود، میگفتم : جعفر! لباس نظامیت رو بپوش تا بچه بفهمه تو سرکار میری و بهونه نکنه که دنبالت بیاد. راستش خودم هم خیلی علاقه داشتم او را با این لباس ببینم . جواب می داد که : ترجیح میدم تو خیابون لباس فرم نپوشم. مردم وقتی پاسدارها رو با لباس سبز سپاه می بینن، احترامشون چندین برابر میشه . راستش نمی خوام کسی منو بشناسه و بفهمه که پاسدارم و به خاطر لباسم کاری برام انجام بده. 💠 | خاطره ای از سردار شهید محمد جعفر سعیدی به روایت : خانم فاطمه خدری همسر شهید « برشی از کتاب جامانده در سهیل » •کانال شهیدمحمدجعفرسعیدی•
•شهیدمحمد‌جعفرسعیدی• -فقط برای رضای کار می کرد. -خنده‌ هایش،‌ گریه‌هایش، و جنب‌ و جوشش -مهربانی‌ و همه‌ برای‌ خدا بود ولاغیر. •رسانه‌شهید‌سعیدی•