eitaa logo
😍احــســاسِ خـــوبـــــــــــ😍
7هزار دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
10.7هزار ویدیو
197 فایل
شروع دوباره بـا دنـیـایے پــر از حـس هاے خــوبـــــ ♡پُـــــــر از حِس دلــــنـِشیـــــن براے تو♡ ‌ ✍فقط اندکی تفکرات خوب میتوانند کل روز شما را تغییر دهند پس مثبت باشید‌😍❤ . 🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کارها و نکنید تورو خدا لعنت به جادو و جادوگر! ماشینی که بخاطر دعا و جادو نابود شد ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی چیز هایی که تو این دنیا فکر می‌کنی واقعیه چیزی جز یک فضای مجازی برای آزمایشت نیست 🎙عباس‌موزون ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر می دانستم که اشک می تواند رفتگان را بازگرداند برایت رودی میفرستادم از اینجا تا به جایگاهت... 👇🍃👇 🪶❄️ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنبال من سابق میگردم. 👇🍃👇 🪶❄️ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍روایتی جالب از آیت الله بهجت🖤 وقف نامه خیراتی ماندگار و ابدی است که با چاپ اسم و عکس مرحوم تا روزی که آن کتاب دعا مورد استفاده قرار بگیره برای عزیزآسمانی خیرات ثبت میشه🖤 ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺علی بن ابیطالب علیه السلام فرمود: اگر به عدد ریگ‌های بیابان و قطره‌های باران در خدمت مادر بایستید، معادل با یک روزی که در شکم او بوده‌اید نخواهد بود ... (حدیث علوی) 🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد! •┈••✾🍃🦋🍃✾••┈• 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
🥣ضرب المثل ماست مالی کردن حاکمی با دختری از شهر مجاور خود ازدواج کرد، قرار شد در روز مشخصی همسرش را به شهر خود بیاورد، دستور داد تمام دیوارهای شهر را سفید کنند، تا زیبایی خاصی به شهر بدهد. گروه زیادی با گچ دیوارهای خود را سفید کردند، عده‌ای که گچ در اختیار نداشتند، به ناچار هرچه دوغ و کشک و ماست داشتند آوردند و با آن‌ها دیوارهایشان را سفید کردند. از آن زمان اصطلاح «ماست‌مالی کردن» به معنای کاری که سرسری انجام شود، کاربرد یافته است. 🤩➥ ⁉️🔎@bedanym🔍⁉️
دختر لخت و پدرش در روزگاران قدیم دختری که تازه ازدواج کرده بود با شوهرش سر موضوعی بحث شان شد ؛ دختر هم قهر کرد آمد خانه پدرش و از شوهر خود شروع کرد به بد گفتن که پدر جان شوهر من چنینه وچنانه . پدر بعد از اینکه به حرفهای دخترش گوش داد گفت: باشه عزیز دل بابا ، با شوهرت صحبت می کنم . پدر دختر تمام مردهای فامیل که به دختر محرم بودند را به خانه اش دعوت کرد و به هر یک عبایی داد بعد به زنش گفت: دختر را نیمه عریان🙈 کرده داخل اتاق بفرستد مادر دختر دستور شوهرش را اطاعت کرده دخترش را نیمه عریان به اتاق فرستاد. دختر تا وارد اتاق شد از خجالت سرخ شد و داشت نگاه میکرد ، پدرش عبایش را کنار زد گفت : بیا زیر عبای من دختر نرفت ، برادرانش گفتند: بیا زیر عبای ما اما نرفت ، خلاصه در آن جمع سریع رفت زیر عبای شوهرش پناه گرفت . بعد پدر دختر گفت: دیدی دخترم محرمتر از شوهرت کسی نیست ، پس بهتر است بروی زندگی کنی ؛ او عیبهای تو را بپوشاند ، تو نیز عیبهای شوهرت را بپوشان . او از خطای تو بگذرد تو از اشتباهات شوهرت چشم پوشی کن. آری دونفری که با هم ازدواج میکنند کامل کامل نیستند ولی میتوانند همدیگر را کامل کنند . 🤩➥ ⁉️🔎@bedanym🔍⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه کسانی عذاب قبر نمی کشند؟... 🌺کسی که زنده بماند و بمیرد بر کلمه لا اله الا الله 🌺کسی که به دلیل بیماری در شکم بمیرد 🌺پایدار در جهاد و شهید در راه خدا 🌺کسی که در روز جمعه یا شب آن بمیرد 🌺کسی که بر خواندن سوره ملک پافشاری کند ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رزق را صبح میدن. روایت یکی از تجربه گران برنامه زندگی پس از زندگی از رزق و روزی 🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد! •┈••✾🍃🦋🍃✾••┈• 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍آیت الله حاج شیخ حسنعلی نخودکی فرمود: می خواین یه چیزی بهتون یاد بدم که قدرتش از علم کیمیا هم بالاتر باشد. بعد از هر نماز پنج کار را انجام بدید، رزق و روزی شما زیاد میشه و به درجات معنوی خوبی دست پیدا می کنید. 1⃣ تسبیحات حضرت زهرا ( سلام الله علیها) 2⃣ آیت الکرسی تا و هو العلی العظیم. 3⃣ سه تا قل هو الله. 4⃣ سه تا صلوات. 5⃣ آخر آیه 2 سوره طلاق از من یتق الله و آیه 3 .👇 🌺 وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکِّلْ عَلَی الله فَهُوَ حَسْبُهُ اِنَّ اللهَ بالغُ اَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرا، 3 مرتبه . 🌹شیخ حسنعلی نخودکی فرمود: من هرچه دارم از عمل کردن به این پنج مورد بعد از هر نماز دارم. 🎙 ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ امام صادق (؏)؛ هرڪس هنگامی ڪه به بستر خواب می رود سه بار این دعا را بگوید از گناهان بیرون آید مانند روزی ڪه مادر او را زائیده اَلْحَمْدُ للهِ الَّذى عَلا فَقَهَرَ وَالْحَمْدُ للهِ الَّذى بَطَنَ فَخَبَرَ وَالْحَمْدُللهِ الَّذى مَلَکَ فَقَدَرَ وَالْحَمْدُ للهِ الَّذى یُحْیىِ الْمَوْتى وَ یُمیتُ الاَْحْیآءَ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَىْءٍ قَدیرٌ 📚اصول کافی جلد۲ ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
🔲لطفا هر شب شام بخورید! اگر گرسنه به تختخواب بروید، چه اتفاقی برای بدنتان می‌افتد؟ وقتی به بهانه کاهش وزن یا حتی چاق‌تر نشدن، شام را از وعده‌های غذایی‌تان حذف میکنید، بدنتان برای روبه‌رو‌شدن با بحرانهای متعددی آماده میشود. این مطلب را بخوانید تا ادعای ما را باور کنید ➡️میخوابید؛ اما از خواب سیر نمیشوید! وقتی شب‌ها گرسنه میخوابید، افت فشارخون، شما را خیلی زود از حالت بیداری خارج میکند، اما مغزتان به همین سادگی به خواب فرو نمیرود ➡️چاق‌تر میشوید گرسنگی بیش از حد بدن شما را در کنترل سطح قندخون ناتوان می‌کند. این اتفاق از یک طرف میل شما را به پُرخوری بالا می‌برد و از طرف دیگر سوخت‌وسازتان را کاهش داده و باعث جذب بیشتر موادغذایی در وعده‌های بعدی میشود ➡️عضلاتتان نابود میشود گرسنگی طولانی‌مدت، زمینه را برای تخریب عضلاتتان فراهم میکند ➡️زودتر خسته میشوید کمبود انرژی و خستگی مداوم، یکی از مشکلات افرادی است که از ابتدای شب تا صبح روز بعد با گرسنگی میجنگند ➡️بداخلاق میشوید گرسنگی طولانی‌مدت و واردکردن ناگهانی حجم زیادی از غذا به بدن، حتی بر خلق‌و‌خوی شما هم تاثیر می‌گذارد. 🤩➥ ⁉️🔎@bedanym🔍⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماز اول وقت خیلی سخته ... شیخ اسماعیل رمضانی 🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد! •┈••✾🍃🦋🍃✾••┈• 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امامزاده‌ای که به خاطر زیبایی صورتش نقاب بر چهره می‌بست! نام او موسی است که به موسی مُبَرقَع شهرت دارد. گفته شده که وی برای شناخته نشدن، صورت خود را با نقاب (بُرقَع) می‌پوشاند به‌همین جهت به او مُبَرقَع گفته‌اند. برخی نیز او را همچون حضرت یوسف (ع) دارای چهره زیبایی دانسته‌اند تا جایی که هنگام عبور از بازار مردم دست از کسب و کار خود برداشته و به آن حضرت خیره می‌شدند به همین دلیل، روی بند به صورت می‌زد تا مبادا باعث گناه کسی شود و به همین دلیل به موسی مبرقع (ع) [برقع پوش] معروف شدند. از کنیه‌های ذکر شده برای وی، می‌توان به ابواحمد و ابوجعفر اشاره نمود. ✍ 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غم و ناراحتی نشونه‌ی ضعف نیستن! بلکه هیجان‌های طبیعی انسانی هستن. قرار نیست همیشه غمگین باشیم، قرار هم نیست همیشه شاد باشیم. قراره وقتی که نیاز به غصه خوردن داریم، به خودمون حق سوگواری بدیم، غصه‌مون رو نشون بدیم و اشک بریزیم تا بتونیم بلند شیم و به مسیر ادامه بدیم. ‌ 👇🍃👇 🪶❄️ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم بودن رزق و روزی👇🏻 . اگر مشکل رزق و روزی دارید حتما به این دو توصیه عمل کنید . 🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین ع و شهدا برای اعضای کانال مجاز میباشد! •┈••✾🍃🦋🍃✾••┈• 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
⚡️ سرما یا گرما ؟ چه چیزی برای تسکین درد شما بهتر است ؟ 🔸پیچ خوردگی : یخ 🔸گرفتگی قاعدگی : گرما 🔸سردرد : یخ یا گرما 🔸کهیر : یخ 🔸کبودی : یخ 🔸 کشیدگی عضله : گرما 🔸کمر درد : یخ ، سپس گرما 🔸 نیش حشرات : یخ 🔸 آرتروز : گرما 🔸تاندینیت : یخ ، سپس گرم کنید 🔸 آفتاب سوختگی : سرما 🔸 درد سیاتیک : یخ ، سپس گرما 🔸 گلو درد : گرما ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🤩➥ ⁉️🔎@bedanym🔍⁉️
💎الهی اگر بد بودیم یاریمان کن تا فردایی بهتر داشته باشیم... خدایا به حق مهربانیت نگذار کسی با ناامیدی و ناراحتی شب خود را به صبح برساند.. شبتون بخیر و مهتابی 🌙 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎💎💎 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
🌷سلام صبح شما بخیر 🍃امیدوارم 🌷امروز بهترین روز 🍃رو داشته باشید 🌷الهی 🍃حال دلتون خوب 🌷احوالتون بر وفق مراد 🍃روز و روزگارتون خوش 🌷سرنوشتتون خوشبختی 🍃و عاقبت بخیری باشه 🌷 صبحتون عالی
💢مردی شب هنگام، موقعِ برگشتن از دهِ پدری تو شمال، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! خودش این‌طوری تعریف می‌کنه که: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داشت شب میشد، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه سر در نمیارم! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود. با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش. اینقدر خیس و خسته شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست! خیلی ترسیدم. یهو به خودم اومدم دیدم ماشین همون طور بی‌صدا راه افتاد. هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره... تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم. یه دفعه یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده! نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند. از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در روباز کردم و خودم رو انداختم بیرون. دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند که یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفرخیس اومدن تو. یکیشون داد زد: عه عه ممد نیگا کن! این همون مردیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود!🌺 👇👇👇 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
💢مردی شب هنگام، موقعِ برگشتن از دهِ پدری تو شمال، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! خودش این‌طوری تعریف می‌کنه که: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داشت شب میشد، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه سر در نمیارم! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود. با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش. اینقدر خیس و خسته شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست! خیلی ترسیدم. یهو به خودم اومدم دیدم ماشین همون طور بی‌صدا راه افتاد. هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره... تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم. یه دفعه یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده! نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند. از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در روباز کردم و خودم رو انداختم بیرون. دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند که یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفرخیس اومدن تو. یکیشون داد زد: عه عه ممد نیگا کن! این همون مردیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود!🌺 👇👇👇 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. توی کوچه ها پاییز امده، پاییز امده… . 👇🍃👇 @d_lam🪶❄️ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
💢مردی شب هنگام، موقعِ برگشتن از دهِ پدری تو شمال، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! خودش این‌طوری تعریف می‌کنه که: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داشت شب میشد، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه سر در نمیارم! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود. با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش. اینقدر خیس و خسته شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست! خیلی ترسیدم. یهو به خودم اومدم دیدم ماشین همون طور بی‌صدا راه افتاد. هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره... تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم. یه دفعه یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده! نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند. از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در روباز کردم و خودم رو انداختم بیرون. دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند که یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفرخیس اومدن تو. یکیشون داد زد: عه عه ممد نیگا کن! این همون مردیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود!🌺 👇👇👇 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درد عبور می کند و رَدِ آن درد،معنایِ ما را تغییر می دهد. 👇🍃👇 🪶❄️ ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐ 🍃👈 ❤تنها صداست که می ماند......❤ 🎙🎶@cofeh_deklameh🎶🎙
💢مردی شب هنگام، موقعِ برگشتن از دهِ پدری تو شمال، جای این که از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه! خودش این‌طوری تعریف می‌کنه که: من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی، ٢٠ کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو ماشینم خاموش شد و هر کاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داشت شب میشد، نم بارون هم گرفت. اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه سر در نمیارم! راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو گرفتم و مسیرم رو ادامه دادم. دیگه بارون حسابی تند شده بود. با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام و بی‌صدا بغل دستم وایساد. من هم بی‌معطلی پریدم توش. اینقدر خیس و خسته شده بودم که به فکر این که توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم. وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر، دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست! خیلی ترسیدم. یهو به خودم اومدم دیدم ماشین همون طور بی‌صدا راه افتاد. هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعد و برق دیدم یه پیچ جلومونه! تمام تنم یخ کرده بود. نمی‌تونستم حتی جیغ بکشم. ماشین هم همین طور داشت می‌رفت طرف دره... تو لحظه‌های آخر خودم رو به خدا این قدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم. یه دفعه یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده! نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم. ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه می‌رفت، یه دست می‌اومد و فرمون رو می‌پیچوند. از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم. در روباز کردم و خودم رو انداختم بیرون. دویدم به سمت آبادی که نور ازش می‌اومد. رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین، بعد از این که به هوش اومدم جریان رو تعریف کردم. وقتی تموم شد، تا چند ثانیه همه ساکت بودند که یهو در قهوه خونه باز شد و دو نفرخیس اومدن تو. یکیشون داد زد: عه عه ممد نیگا کن! این همون مردیه که وقتی ما داشتیم ماشینو هل میدادیم سوار ماشین ما شده بود!🌺 👇👇👇 🍃 🍃 ۰ ۰ 📚@sarguzasht📚
📖 حکایت قاضی و امانت یک مرد💂‍♂👳‍♂ روزی مردی تصمیم داشت که به مسافرت برود ولی از اینکه طلاهایش در خانه به سرقت برود میترسید لذا تصمیم گرفت که طلاهایش را به شخص امانت داری بدهد. به نزد قاضی شهر رفت و به او گفت: میخواهم به مسافرت بروم و از شما درخواست دارم که طلاهایم را نزد خود خود به امانت نگهدارید که وقتی از سفر بازگشتم از شما پس بگیرم و چون شما قاضی هستید به هیچ شخص دیگری اعتماد نکردم. قاضی گفت: اشکالی ندارد پولت را در آن صندوق بگذار و برو. مدتی بعد آن وقتی از سفر برگشت، به نزد قاضی آمد و گفت بنده از سفر برگشتم لطفا طلاهام را بده. قاضی به او گفت: چه میگویی؟ من اصلا تو را تا به حال ندیده ام و نمی شناسم. مرد ناراحت شد و به سوی حاکم شهر رفت و قضیه را برای او شرح داد، حاکم گفت: فردا قاضی نزد من خواهد آمد و وقتی که در حال صحبت هستیم تو وارد شو و امانتت را از ا درخواست کن. در روز بعد وقتی که قاضی نزد حاکم آمد،حاکم به او گفت: من در همین ماه به حج سفر خواهم کرد و می خواهم امور سرزمین را به تو بدهم چون من از تو چیزی جزء امانتداری ندیده ام. در این وقت صاحب امانت داخل شد و به آن ها سلام کرد و گفت: ای قاضی من نزد تو امانتی دارم. آن طلاهایم را که نزد تو گذاشته ام به من پس بده. قاضی گفت: این کلید صندوق است. پولت را بردار و برو. بعد از دو روز قاضی به نزد حاکم رفت تا درباره ی آن موضوع با هم صحبت کنند. پس حاکم گفت: ای قاضی امانت آن مرد را پس نگرفتیم مگر با دادن کشوری به تو ! حالا با چه چیزی کشور را از تو پس بگیریم !؟ سپس دستور به برکناری آن داد. 🤩➥ ⁉️🔎@bedanym🔍⁉️