eitaa logo
😍احــســاسِ خـــوبـــــــــــ😍
7.9هزار دنبال‌کننده
10.7هزار عکس
11.1هزار ویدیو
197 فایل
شروع دوباره بـا دنـیـایے پــر از حـس هاے خــوبـــــ ♡پُـــــــر از حِس دلــــنـِشیـــــن براے تو♡ ‌ ✍فقط اندکی تفکرات خوب میتوانند کل روز شما را تغییر دهند پس مثبت باشید‌😍❤ . 🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
💢خروج برخی از افراد از زندگی شما رحمتی از جانب خداوند است که فقط با گذشت زمان متوجه آن می شوید.🌺 ۰ 📚@sarguzasht📚
💢مسافري خسته كه از راهي دور مي آمد ، به درختي رسيد و تصميم گرفت كه در سايه آن قدري اسـتراحت كند غافـل از اين كه آن درخت جـادويي بود ، درختي كه مي توانست آن چه كه بر دلش مي گذرد برآورده سازد...! وقتي مسافر روي زمين سخت نشست با خودش فكر كرد كه چه خوب مي شد اگـر تخت خواب نـرمي در آن جا بود و او مي تـوانست قـدري روي آن بيارامد. فـوراً تختي كه آرزويـش را كرده بود در كنـارش پديـدار شـد !!! مسافر با خود گفت : چقدر گـرسـنه هستم. كاش غذاي لذيـذي داشتم... ناگهان ميـزي مملو از غذاهاي رنگارنگ و دلپذيـر در برابرش آشـكار شد. پس مـرد با خوشحالي خورد و نوشيد... بعـد از سیر شدن ، كمي سـرش گيج رفت و پلـك هايش به خاطـر خستگي و غذايي كه خورده بود سنگين شدند. خودش را روي آن تخت رهـا كرد و در حالـي كه به اتفـاق هاي شـگفت انگيـز آن روز عجيب فكـر مي كرد با خودش گفت : قدري مي خوابم. ولي اگر يك ببر گرسنه از اين جا بگـذرد چه؟ و ناگهان ببـري ظاهـر شـد و او را دريد... هر يك از ما در درون خود درختي جادويي داريم كه منتظر سفارش هايي از جانب ماست. ولي بايد حواسـمان باشد ، چون اين درخت افكار منفي ، ترس ها ، و نگراني ها را نيز تحقق مي بخشد. بنابر اين مراقب آن چه كه به آن مي انديشيد باشيد... مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند که نامش تقدیر است چه افسانه ی زیبایی🌺 👇👇👇 و ۰ 📚@sarguzasht📚
💢از سوال شد كه چرا را به نرد ترجيح میدهد، پاسخ داد: در بازی نرد، سرنوشت من در دست استخوان حيوانی مُرده باشد (تاس) اما شطرنج، بازی من است، چرا كه در آن سرنوشت را در دست خودم ميدانم. از مامون خلیفه پرسیدند که چرا نرد را به شطرنج ترجیح دهد وى پاسخى زيركانه داد: گر در نرد ببازم توانم بخت و اقبال را ملامت كنم اما گر در شطرنج ببازم جز ملامت خويش چاره ای نخواهم داشت🌺 ۰ 📚@sarguzasht📚
💢ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ٬ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ.🌺 -✍میلان کوندرا ۰ 📚@sarguzasht📚
💢‏از هیجده سالگی کاملا گوش به فرمان بابا مامانم بودم و همونجوری زندگی کردم که اونا دوست داشتن، با اینکه علاقه‌ای به تحصیلات تکمیلی نداشتم درسم رو ادامه دادم تا ته تهش، الان که ۳۳ ساله شدم نه خودم از خودم راضی هستم نه خانوادم ازم راضی هستن. 👌واسه خودتون زندگی کنید. مهم خود شمایید.🌺 ۰ 📚@sarguzasht📚
💢اگر درد را حس می‌کنید، شما زنده‌اید. اگر درد دیگران را حس می‌کنید، شما انسانید.🌺 ✍لئو تولستوی 👇👇👇 ۰ 📚@sarguzasht📚
💢هامیسو آگوادا با زندگی بدون دست همه را شوکه کردا است. این مرد تانزانیایی اهل روستایی به نام تبولا است. او ۴۰ سال دارد و تمام عمرش را در این روستا سپری کرده است. اگرچه هیچ‌کس ترجیح نمی‌دهد بدون بازو به دنیا بیاید، هامیسو می‌گوید که در زندگی روزمره‌اش به دست نیازی ندارد، زیرا او هر کاری را انجام می‌دهد که افراد دست‌دار انجام می‌دهند، مانند شستن، زراعت و وجین کردن. هامیسو مردی متاهل است که یک بچه دارد، اما همسر و پسرش او را ترک کردند. او اکنون با مادرش زندگی می‌کند. با ناتوانی اش، مدرسه به هیچ وجه مانعی برای او نبود، زیرا او از پای خود برای نوشتن استفاده می‌کرد، همانطور که هر فرد عادی با دستانش انجام می‌دهد. او با سرعت نوشتن مشکل داشت و به او زمان زیادی داده شد تا تمام تکالیفش را به پایان برساند. به گفته هامیسو، او به مدرسه افراد آسیب دیده نپیوست، زیرا آن‌ها به شدت فقیر بودند و در آن زمان توانایی پرداخت هزینه‌های خود را نداشتند. بعد از اینکه همسر و پسرش او را ترک کردند، هامیسو دیگر ازدواج نکرد، زیرا مردم روستا به دلیل معلولیت از او می‌ترسند. این باعث می‌شود که او گاهی اوقات به عنوان فردی که بدون دست متولد شده است احساس بدی داشته باشد. هامیسو در دوران کودکی به دلیل نقصش خیلی چیز‌ها را پنهان می‌کرد و به سختی می‌توانست کنار همسن و سالش باشد.م وی می‌گوید: از نگاه مردم خجالت می‌کشیدم و از چشمانی که مرا تماشا می‌کردند فرار کردم، اما یکی روز تصمیم گرفتم خودم را در آغوش بگیرم، و اکنون همه چیز را می‌سازم و انجام می‌دهم و به دستی نیاز ندارم. پیام او به افراد معلول این است که نباید ناامید شوند، زیرا آن‌ها نیز مانند دیگر انسان ها هستند. هامیسو هیچ مانعی نمی‌بیند. تنها چیزی که او می‌بیند موفقیت در زندگی روزمره است. او ماهیگیری، قایق سواری می کند و هیزم حمل می‌کند. وقتی او به دنیا آمد، مادرش نمی‌خواست بیمارستان را ترک کند، زیرا می‌خواست پزشکان برای دستهای نوزادش کاری انجام دهند، اما آن‌ها به او گفتند که هیچ کاری نمی‌توانستند انجام دهند. او و شوهرش چاره دیگری نداشتند جز اینکه نوزادشان را به خانه ببرند تا از او مراقبت کنند تا بزرگ شود🌺 👇👇👇 ۰ 📚@sarguzasht📚
💢ﻓﺮﺩﯼ ﺳﺮﺍﻍ ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ .. ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺭﺍﯾﮕﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ،ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺪﺍﺩ .. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﻠﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯽ ﻭ ﺑﺎﺯ ﺑﺎ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﺪ .. ﭘﺲ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﮐﻢ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ .. ﺍﻭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻼﺧﺮﻩ ﮔﺮﺩﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ .. ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﮔﺮﺩﻭ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﺪﻫﯿﺪ .. ﻭ ﺑﺎ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﯾﮏ ﻋﺪﺩ ﺩﯾﮕﺮ ﮔﺮﺩﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﺮﺩﮐﻪ ﮔﺮﺩﻭﯼ ﺳﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﻣﺠﺎﻧﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ .. ﮔﺮﺩﻭ ﻓﺮﻭﺵ ﮐﻪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ﺯﺭﻧﮕﯽ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﮑﯽ، ﯾﮑﯽ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮔﺮﺩﻭﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺗﺼﺎﺣﺐ ﮐﻨﯽ. ﻣﺸﺘﺮﯼ ﺳﻤﺞ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺩﺭﺳﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﻋﻤﺮ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺵ، ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻭﻟﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺗﻮﺟﻪ،ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﻫﯽﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﻋﻤﺮﺕ ﺍﺯ ﮐﻒ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ .. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ، ﻧﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ، ﻧﻪ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯾﺪ🌺 👇👇👇 ۰ 📚@sarguzasht📚
💢ناپلئون بناپارت جمله ای داره که میگه "همیشه حرفی بزن که بتوانی آنرا بنویسی چیزی را بنویس که بتوانی آنرا امضا کنی و چیزی را امضا کن که بتوانی پایش بایستی🌺 👇👇👇 ۰ 📚@sarguzasht📚
💢كاش میتوانستم كلاه در دست در خیابانی شلوغ بایستم و از مردم، تمامی وقتهای تلف شده‌ی آنها را گدایی كنم.🌺 ✍برنارد برسون 👇👇👇 ۰ 📚@sarguzasht📚
💢شما می توانید برای خیلی چیزها پشیمان شوید اما هرگز از بودن نخواهید شد🌺 👇👇👇 ۰ 📚@sarguzasht📚
💢روزى و با هم بحثشان شد. مار می‌گفت: آدم‌ها از ترس ظاهر من می‌میرند، نه بخاطر نیش زدنم! اما زنبور قبول نمى‌کرد. مار برای اثبات حرفش، به چوپانى که زیر درختى خوابیده بود نزدیک شد و رو به زنبور گفت: من را نیش مى‌زنم و مخفى می‌شوم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمایى کن! مار چوپان را زد و زنبور شروع کرد به پرواز بالاى سر چوپان. چوپان از خواب پرید و گفت: اى زنبور لعنتى! و شروع به مکیدن جاى نیش و تخلیه زهر کرد. مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد. سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند: این بار زنبور نیش زد و مار خودنمایى کرد! چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید، از ترس پا به فرار گذاشت! او بخاطر وحشت از مار، دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادى هم استفاده نکرد… چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد! 👌بسیاری ازبیمارى‌ها و اینچنین هستند و آدم‌ها فقط بخاطر از آنها، نابود می‌شوند. پس همه چىز به برداشت ما از زندگى و شرایطى که در آن هستیم بر می‌گردد. برای همین بهتر است دیدگاهمان را به همه چیز خوب و مثبت کنیم. “مواظب زندگی خود باشید🌺 👇👇👇 ۰ 📚@sarguzasht📚