فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻روایت جدید از ترور #شهید_اسماعیل_هنیه
🔹نوع موشک استفاده شده علیه اسماعیل هنیه و میزان تخریب نشان دهنده این است که موشک کاربرد تاکتیکی داشته. یا موشک ضد زره بوده یا با کوادکوپتر و ریزپرنده تهاجمی عملیات انجام شده است.
#اسماعیل_هنیه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گِلِهی امام حسین علیهالسلام در خواب از یک زائر اربعینی!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر مخبر: پس از شهادت آیتالله #رئیسی هر بار که خدمت #حضرت_آقا رسیدم ایشان با تاثر میفرمودند:
آقای مخبر! خیلی حیف شد!!!😔😭😭
━═━--━⊰❀🦋❀⊱━--━═━
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●
سلام علیکم،
درست است که انجام بعضی امور در حیطه وظایف شخص یا اشخاصی هست اما خوب دیدن و تشکر هم باعث ایجاد انگیزه و تجدید قوا و روحیه گرفتن شخص یا اشخاص فاعل کار و هم سبب تقویت و ایجاد نکنند روحیه شکرگزاری در فرد شاکر میشود و همین امور ساده گاهی باعث رشد و تعالی خود افراد دیگران که ناظر هستد هم میشود پس خوبه این روحیه رو در خودمون تقویت کنیم.
من به شخصه بارها خواستم از کاشت درختان عناب که در محله ما و دور اطراف روستا کاشته شده از بانی این کار خیر و بسیار عالی تشکر کنم هر چند که به قول دوست بزرگواری که پیام قبلی را ارسال کردند بیشترین نفع این کار که صدقه جاریه هست به کسی که سبب کاشت این درختان شده میرسه اما تشکر باعث میشه روحیه بگیرن و حداقل بنده های خدا بدونن که کارشون درست بوده و...
بله کاملا درست فرمودن باید مطالبه هم بشه که اینکار هم ان شاءالله باعث رفع عیوب و نواقص و پیشرفت خواهد بود.
جزاکم الله خیرا
#ارسالیشما
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#رمان_آنلاین زن، زندگی، آزادی قسمت بیست و چهارم: طبق گفتهٔ جولیا این چند روز باقی مانده را می بایست
#رمان_آنلاین
زن ، زندگی، آزادی
قسمت بیست و پنجم:
استرسی شدید سراسر وجود سحر را فراگرفته بود، سحر برای رسیدن به خواسته اش ، دختری بسیار مطیع و فرمانبردار شده بود و برای همین در مقابل اصرار مادر برای خواستگاری پسر عمه اش، جواب مثبت داده بود و قرار بود شب جمعه که درست چهار روز دیگه میشد، خانواده عمه جان برای خواستگاری بیایند.
مادرش با ذوق و شوق به خواهرش نرگس زنگ زده بود و قرار بود و نرگس و همسرش هم پنج شنبه خودشون را به تهران برسانند.
سحر برای اینکه به مقصد برسد ، با ناز و ادهای دخترانه از مادرش خواسته بود که امروز صبح برای دوختن لباسی شکیل به خیاطی برود و عصر هم به خانه دوستش رها برود و روی تحقیقی که ادعا می کرد برایش بسیار با ارزش است کار کند.
سحر در اتاق را باز کرد، سرش را از لای درز در بیرون آورد و وقتی مطمئن شد که مادرش داخل هال نیست آروم با چمدان سفری کوچک در دستش بیرون آمد و تند تند روی انگشتان پایش پیش رفت وخودش را به در ورودی ساختمان رساند، در را به آرامی باز کرد، بدون اینکه کفشی بپوشد سریع خودش را به باغچه رساند و چمدان را زیر شاخ و برگ انگور پنهان کرد و با سرعت خودش را به ساختمان رساند.
سردی موزائیک های حیاط ، لرزی را در بدنش انداخت ،به طوریکه ناخودآگاه با دو دست،بازوهایش را در بغل گرفت
در هال را که بست ، صدای مادرش از توی آشپزخونه بلند شد: صبح زودی کجا رفتی مادر؟
سحر با من و من گفت: ه ..ه...هیچی، می خواستم یه چی به بابا بگم، فکر کردم رو حیاطه، الان متوجه شدم رفته...
مادرش چای را داخل استکان های دسته دار که به شکل گلدان بودند ریخت و گفت: واه ، بابات یک ساعت پیش رفت ، خوب چه کاریه؟ بهش زنگ میزدی
سحر استکان چای را برداشت و همانطور که از گرمی استکان چای که در جانش می پیچید لذت میبرد، با خود فکر می کرد آیا چه مدت باید بگذرد تا دوباره چنین صحنه ای برایش پیش آید؟! یعنی بعد از چند سال دیگر می تواند با کوله باری از علم و افتخار، از خارج به ایران بیاید و در کنار مادر و خانواده اش جای گیرد...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#رمان_آنلاین زن ، زندگی، آزادی قسمت بیست و پنجم: استرسی شدید سراسر وجود سحر را فراگرفته بود، سحر بر
#رمان_انلاین
زن ، زندگی، آزادی
قسمت بیست و ششم:
سحر صبحانه ای را که مادرش آماده کرده بود با طمأنیه خورد،لقمه ای از مربای هویجی که دست پخت مادرش بود دردهان گذاشت و همانطور که چشمانش را میبست سعی می کرد عطر هل داخل مربا و مزه اعجاب انگیز مربارا به جان بسپرد، چون معلوم نبود تا چه موقع نمی تواند ، این دستپخت خوشمزه را بچشد.
قاشق را داخل مربا آلبولو زد و لقمه ای هم از پنیر جدا کرد.
مادر که با دقت حرکات سحر را میپایید، با تعجب گفت: سحر ، مامان امروزت چت شده؟ انگار خیلی گرسنه ای؟ بقیه وقتا باید التماست می کردم یه لقمه نون خشک بخوری و...
سحر با خنده پرید وسط حرف مادر و گفت: نکنه برا خوراکی ها دلت میسوزه؟ می خوای نخورم؟
مادر با دستپاچگی گفت: نه...نه...منظورم این نبود که..
سحر هورتی از چایی گرفت و از جایش بلند شد و همانطور که استکان دستش را داخل ظرفشویی می گذاشت گفت: شوخی کردم مامان،ولی خداییش تا امروز نمی دونستم چقدر مرباهات خوشمزه ان...اصلا معرکه ان..
و با زدن این حرف به سمت اتاقش راه افتاد.
داخل اتاق شد، شانه ای به موهاش زد و با کلیپس صورتی رنگش موهایش را بالای سرش ثابت کرد.
نگاهی به تک تک وسائل اتاقش انداخت و خاطره ها در ذهنش زنده شد.
به سمت کمد لباسش رفت و درکمد را باز کرد، کمد لباس خالی تر از همیشه به نظر می رسید.
مانتو شیری رنگ و شلوار مشکی را برداشت تا بپوشد.
شال کرم رنگ با ریز گلهای زرد را روی سرش انداخت، چادرش هم که مدتی بود می پوشید روی سر انداخت.
داخل آیینه که پشت در کمد لباس بود ، به خود نگاهی انداخت ،تار مویی را که از زیر شال بیرون زده بود ، زیر شال فرستاد.
برگشت و آخرین نگاه را به کل اتاق انداخت و کوله روی میز را برداشت و درحالیکه بغض گلویش را فشار میداد ، از اتاق خارج شد .
مادرش داخل آشپزخانه ، مشغول شستن ظرفها بود، پشت سر او قرارگرفت و دستانش را دور او حلقه کرد، مادر را محکم به خودش فشار داد و تمام عطر تن او را به مشام کشید ، انگار میخواست این عطر را در وجودش ذخیره کند که در سالهای غربتش یادآور عزیزترین موجود روی زمین باشد،از پشت گردن مادر،سرش را جلو آورد و بوسه ای از گونه مادرش گرفت وگفت: کاری نداری مامان؟
مادر در حالیکه آب از دست هایش میچکید به طرف او برگشت و گفت: چقدر تغییر کردی سحر!! مگه قراره کجا بری که اینقد با بغض حرف میزنی؟!
سحر لبخندی ساختگی زد وگفت: من یه ساعت بخوام از شما جدا شم ،دلم میگیره
مادر لبخندی زد و گفت: خیلی خوب زبون نریز، الان که میری و برمی گردی ،اگه قرار باشه عروس بشی و مثل خواهرت بری شهر غربت چکار می کردی؟ بعد روی صندلی نشست وگفت: کی میای سحرجان؟
سحر خیره به نگاه مهربان مادرش گفت: اول خیاطی، بعدم میزم خونه رها، اونجا احتمالا اونجا کارم خیلی طول بکشه، رها هم تنهاست ،امشب را پیشش میمونم و صبح زود میام.
مادر که انگارهنوزهم ته ته دلش راضی به موندن سحر توخونه رها نبود، آهی کشید وگفت: برو اما قول بده اگر کارت خیلی طول نکشید ، امشب بیای خونه...
سحر زیر لب چشمی گفت و همتنطور که دستش را به نشانه خداحافظی تکان میداد از ساختمان خانه بیرون رفت.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#رمان_انلاین زن ، زندگی، آزادی قسمت بیست و ششم: سحر صبحانه ای را که مادرش آماده کرده بود با طمأنیه
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت بیست و هفتم:
سحر از ساختمان بیرون آمد، کفش های اسپرت نقره ای رنگش را که دیشب آماده کرده بود، پوشید، از پشت شیشه در هال، آخرین نگاهش را به داخل انداخت و همانطور که قطره اشک گوشه ی چشمش را میگرفت زیر لب گفت: خداحافظ مامان، خداحافظ خونه ی قشنگ بچگی هام ، در همین حین گوشی توی جیب لباسش به لرزه افتاد.
گوشی را بیرون آورد،خودش بود، با دستپاچگی تماس را وصل کرد وگفت: ا...ا...الو سلام..
صدای مردی که مشخص بود عصبانی ست در گوشی پیچید: سلام خانم کریمی،کجایین؟ نگاه به ساعتتون انداختین، نیم ساعت از قرارمون داره میگذره، من سر همون خیابونی هستم که گفتین...
سحر نفسش را آروم بیرون داد وگفت: من معذرت می خوام تا پنج دقیقه دیگه اونجام...
و به سرعت از پله های بالکن پایین آمد
کوله را روی دوشش مرتب کرد وچمدان مسافرتیش را که توی باغچه مخفی کرده بود برداشت و از در خانه بیرون زد تا خودش را سرخیابون به اون آقا که فامیلش حبیبی بود برساند.
پا داخل کوچه گذاشت و با احتیاط اطرافش را نگاه کرد که مبادا پدرش اون دور و برا باشه، وقتی مطمئن شد خبری نیست، دسته ی چمدان را کشید و با قدم هایی بلند شروع به راه رفتن کرد
از کوچه که خارج شد ، ماشین آقای حبیبی که سمند مشکی رنگی بود را دید و مستقیم به طرف او رفت.
آقای حبیبی با دیدن سحر، در جواب سلام او سری تکان داد و همانطور که دستش روی چمدان بود با احترام درب عقب ماشین را باز کرد.
سحر سوار ماشین شد، در را بست توی فرصت کوتاهی که آقای حبیبی چمدان را داخل صندوق ماشین میگذاشت، به کوچه و محله زندگی اش با دقت نگاه کرد، او می خواست تمام جزئیات اینجا را در خاطر بسپارد ، هر چند که همه چی اینجا در ذهنش حک بود.
ماشین حرکت کرد، آقای حبیبی نگاهی از آینه وسط ماشین به دخترک پیش رویش انداخت و همانطور که گلویی صاف می کرد گفت: چه خوب که چادر پوشیدین، اینجوری تا لب مرز کمتر توچشم هستیم ...
سحر غرق عالم خود بود و اصلا متوجه حرفهای راننده نبود..
قرار بود با این ماشین تا لب مرز بروند و از اونجا با یه کشتی به ترکیه و از ترکیه هم با پاسپورتی که جولیا قولش را داده بود یک راست به سمت لندن...
سحر از یک طرف دلتنگ خانواده، شهر و کشورش بود و از طرفی سرشار از ذوق بود ،چون رسیدن به آرزوهاش در یک قدمی اش بود...دیدن کشورهای بزرگ...برخورد با مردم دنیا و تخصیل در رشته پزشکی ،اونم کجا؟ انگلیس!!
جایی که به مخیله ی هیچ کدام از اطرافیانش نمی گنجید...
لبخند کمرنگی رو لب های این دخترک ساده اندیش نشسته بود و ماشین از شهر تهران خارج شد و جاده ای بی انتها پیش رویش قرار گرفت.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
نماهنگ فراموش میشم.mp3
3.17M
🔉🔊نواهنگ فوقالعاده محشر
و بسیار عالی و زیبای فراموش میشم
باصدای حسین ستوده
🎼این درده
محاله آدمی که مرده
باز برگرده
گرماتو نگیر ازم
آخه خاک سرده
#ما_ملت_امام_حسینیم
#پای_کار_امام_حسین_هستیم
#تو_هر_شرایطی_لبیک_یا_حسین
#محرم
#بحق_الحسین_الهی_العفو
#بحق_الزینب_عجل_لولیک_الفرج
#پیشنهاد_دانلود
⤴️از دست ندیها
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●
#خدایمن
میدانم آنجا که همه درها بسته اند
و کوچه ها همه بن بست
آنجا هم تو هستی و فریاد رسی❤️
شبتون خدایی✋
⭕️آقایون توجه کنید⭕️
دلیل اکثر جدایی ها و سردی رفتار های خانم ها بخاطر مشکلات شخصی شریک زندگیشان هست!
آقایون عزیز بخاطر مشکلتون دیگه وابسته به قرص و دارو نباشید.
با روش نوین و بدون عوارض بهتون کمک میکنم که از قرص و دارو های شیمیایی فاصله بگیرید برای همیشه.
برای ویزیت و بهبود مشکل به خانواده رویال ارگانیک بپیوندید و داخل کانال اطلاعات کسب کنید و اقدام کنید.👇
https://eitaa.com/joinchat/248054046Ce31a74f920
رویال معتبر است...
💠اَزهَمانروزیکهِصَحناَترا
نِشانَمدادهای
تارمیبینَمجَهانراگَرچهِچِشمَمسالِماَست...💔
💚< #اَلسَلامُعَلَیکْیٰااَبٰاعَبدِاللّٰه>💚
#سلام_ارباب_خوبم 😍✋
🪧#اربعین 🇮🇷🇮🇶
🪧#اربعین🇮🇷🇮🇶
#محرم
#کربلا #امام_حسین ع
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●
#سلام_امام_زمانم 😍✋
عشق آن دارم که تا آید نفس
از جمال دلبرم گویم فقط
حق پرستم، مقتدایم مهدی است
تا ابد از سرورم گویم فقط
#امام_زمان عج
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●
مداحی آنلاین - کربلایی شدن به کربلا رفتن نیست - امیر کرمانشاهی.mp3
5.59M
⏯ #زمینه #جاماندگان #اربعین
🍃کربلایی شدن به کربلا رفتن نیست
🍃کربلایی شدن فقط سفر با تن نیست
🎤 #امیر_کرمانشاهی
👌 #پیشنهاد_ویژه
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●
هدایت شده از سید محسن نصرالـهی
#وعده_صادق
#شهید_اسماعیل_هنیه
#غزل
باید که علی وار به میدان بزنیم
در معرکه اینبار حـریـصان بزنیم
آتش بروی لشکر وحشی یهود
در شأنـیت سـپـاه ایـران بـزنیـم
یـک بــار فقط بـرای تـاریـخ جـهـان
یک سیلی محکم به رقیبان بزنیم
هرچند عجولانه زدن در ما نیست
در جای معین چو حکیمان بزنیم
اینبار چنان ضربت سخت و کاری
در قـامــت کـشور دلـیـران بـزنـیـم
آن وعده صادق که کمی کمتر بود
این وعدهٔ پُربارحواله ازکریمان بزنیم
آه از غم سردار و شهیدانُ القدس
این دفعه برای خون مهمـان بزنیم
چندیست حمایت از یتیمان کـردیـم
شمشیر به عشق این عزیزان بزنیم
در لـحـظـه واپسین ظلم و تـزویـر
یک تیر خلاص بر این یهودان بزنیم
غـزه شده قـامت قیامـت ای داد
فریاد از این خون شهیدان بزنیم
✍️ سید محسن نصرالهی
🔹تصویری از فرزند شهید میلاد بیدی در کنار پیکر پدرش
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●
🔹نرخ کرایه ها در عراق ۱۴۰۳
📌کرایه #مهران تا نجف
🚌اتوبوس ۹ تا ۱۳ هزار دینار
🚎ون با ۱۵ تا ۱۸ هزار دینار
🚕 سواری ۲۵ تا 30 هزار دینار
📌کرایه #مهران تا کربلا 1403
🚌 اتوبوس 8 تا 12هزار دینار
🚎ون و مینیبوس 13 تا 15هزار دینار
🚕سواری مبلغ ۲۵ هزار دینار
📌کرایه مرز #شلمچه تا نجف 1403
🚎ون و 🚌اتوبوس 12 تا 15 هزار دینار
🚕سواری 25 هزار دینار
📌کرایه مرز #شلمچه تا کربلا 1403
🚎ون یا 🚌اتوبوس ۱۸ تا ۲۲ هزار دینار
🚕سواری ۲۸ تا ۳۲ هزار دینار
📌کرایه مرز #خسروی تا نجف 1403
🚌اتوبوس 12 تا 16 هزار
🚎ون بین 15 تا 19 هزار دینار
🚕سواری 25 تا 30 هزار دینار
📌کرایه مرز #خسروی به کربلا 1403
🚌 اتوبوس حدودا 10 تا 15 هزار دینار
🚎ون حدودا 15 تا 18 هزار دینار
🚕سواری حدودا ۲۵ هزار دینار
#سواری به عربی سیاره
#ون به عراقی میدل باس
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹آغاز پیشفروش غیرحضوری بلیت پروازهای اربعین از امروز
🔹وزارت بهداشت اعلام کرده با توجه به شیوع سرخک در عراق، قبل از سفر واکسیناسیون سرخک برای کودکان و نوجوانان زیر ۱۵ سال انجام شود.
#اربعین
🏴#کانال_خبرگزاری_صرم(صرم نیوز)
@sarm_news
⚫️●⚫️●