#طناز
#پارت_۳۹۴
.
- به عموت مربوطه؟
سرش رو تکون: طناز خواهش میکنم صبر کن بذار من هم...
از کوره در میرم با خشم میایستم:
_تو فقط سر عذاب وجدانت با من ازدواج کردی.اصلا با من مشورت نمیکنی و نمیگی چه اتفاقاتی داره برات میافته چرا هر روز تا دیر وقت ادارهای ؟ اونا کی بودن با تعقیب من تو رو تهدید میکنن؟
مهدیار بازو هام رو میگیره تو دستش:
_هیس عزیزم آروم باش.
- آروم نیستم مهدیار چون تو باهام صادق نیستی!.
ما قراره چند روز دیگه عروسی بگیریم و من حتی نگرانم تو دوباره تو عروسی قالم بذاری.
- من فقط سعی دارم ازت محافظت کنم.
- اون سمیرا کیه که باهاش چت میکنی؟ ارتباط این تهدید ها با منصور خان چیه؟
برای چی اون مرد غریبه میگفت به وقتش منصور خان میاد دیدن من؟
چشم های مهدیار متعجب میشه!
- داری از چی حرف میزنی اون مرد باهات حرف زده؟
- پس این تعقیب و گریز ها بهم مربوطه درسته؟
طناز
#طناز #پارت_۳۹۴ . - به عموت مربوطه؟ سرش رو تکون: طناز خواهش میکنم صبر کن بذار من هم... از کوره
#طناز
#پارت_۳۹۵
- طناز همه چیز بر میگرده به اون روزی که پدر بزرگت حاجی به من گفت پسر پدرم نیستم.
خیلی بهم ریختم و داغون شدم، میدونستم حاجی بدون علت این تهمت سنگین رو به کسی نمیزنه.
رفتم سراغ پدرم بابا محمد و یقهش رو گرفتم و گفتم حقیقت رو بگو.
بگو چی پشت ماجرای تو و مامان فرشته بوده؟
بابا محمد به حرف اومد و گفت که خیلی قبل تر اینکه با هم فرار کنن مامان فرشته به زور و اجبار نامزد منصور خان میشه.
منصور که پی به علاقه مامان فرشته و بابا محمد میبره عصبانی میشه و توهمون دوران محرمیت مامان رو باردار میکنه.
مشت محکم مهدیار روی میز منو از اعماق خاطرات تلخ گذشته بیرون میکشه.
یعنی منصور خان پدر واقعی مهدیاره؟ پس آقاجون دروغ نمیگفته!.
_بابا و مامان فرشته فرار میکنن رشت و من به دنیا میام، بعد تولد منم عقد میکنن و به اسم بابا محمد برای من شناسنامه میگیرن.
بعدم اتفاقات دیگه ای که از زبون خاله فرخنده و عمه شنیدی پیش میاد.
- خب ربط اینا به دیر اومدن های تو چیه مهدیار؟
تو یک بار این بحران رو پشت سر گذاشتی چرا هنوز بهش فکر میکنی؟
مهدیار سکوت طولانی میکنه، صورتش پریشون و انگار یک کوه روی دوشش داره.
- منصور خان بعد مرگ پدر بزرگم اداره فرش فروشی پدر بزرگم رو به عهده میگیره.
طناز
#طناز #پارت_۳۹۵ - طناز همه چیز بر میگرده به اون روزی که پدر بزرگت حاجی به من گفت پسر پدرم نیستم
#طناز
#پارت_۳۹۶
...اما ورشکست میشه و رو به قاچاق عتیقه میاره.
مرگش رو جعل میکنه و با اسم منصور مالکی دوباره برمی گرده به تجارت فرش و عتیقه.
الان پلیس مدتهاست دنبالشه، یک مدت به پدر تو مشکوک بودیم، بعد تونستیم مدرک ازش پیدا کنیم اما باز کافی نبود.
سرهنگ از من خیلی عصبانیه و از وقتی متوجه شده منصور مالک عموی منه در ظاهر، منو از پرونده کنار گذاشته.
اما من هر کاری میکنم تابتونم برگردم به اون پرونده.
- مهدیار سمیرا کیه؟!
- نباید به موبایلم دست میزدی.
- تو هم نباید از من پنهان کاری کنی.
- اسرار شغلی من خیلی مهمه،پنهان کاری برای یک پلیس معنایی نداره.
- یعنی سمیرا هم مربوط به همین کار هاس؟
دستم رو بین پنجه های مردونهاش قرار میده و میگه:
_سمیرا یجورایی خواهرمه طناز...