طناز
#پارت_۳۱۸ _._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. چشم های مهدیار مثل حوض پر خون میشه و ناباور پلک
#پارت_۳۱۹
_._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
مجبورم میکنه برگردم خونه.
بالشتم رو برمیدارم، تا تموم شدن این ماجرا من نمیتونستم به مهدیار اعتماد کنم.
به چهارچوب در تکیه میزنه: کجا به سلامتی؟
- من تو هال میخوابم تو اتاق.
-با اجازه کی جات رو عوض کردی؟
- با اجازه خودم.
دست به سینه می ایسته و میگه: از کی خودت تنهایی تصمیم میگیری؟ جای زن من همیشه کنار خودمه.
- چرا دست از انتقام مسخرهت نمیکشی؟
صورتش جدی میشه و بازوم رو محکم میچسبه: انتقام مسخرهی من با زندان رفتن پدرت و گیر انداختن شریکش منصور گره خورده ربطی به پدربزرگت نداره من این بار پشت این موضوع نیستم.
- پس کی آبروی من رو جلوی بقیه برده این کار کیه؟
مهدیار سکوت تلخی میکنه، یهو تو مغزم یک جرقه روشن میشه و سریع و نسنجیده فکرم رو به زبون میارم: کار مهدیسه آره؟ اون دخترهی خیره سر زهرش رو به من ریخت آخر.
_._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
🍂🍁🍂🍁🧡🍁🍂🍁🍂
برای دریافت رمان کامل #طناز💜
با 595پارت🤩😍
میتونید با واریز 45 هزار تومن به شماره کارت زیر و ارسال فیش واریزی به آیدی ادمین عضو کانال #وی_آی_پی #طناز🦋 بشید.
6219861935945401به نام خانم سهیلا صادقی (روی شماره کارت بزنید،کپی میشه) @s_majnoon 🍁 رمان در وی آی پی به پایان رسیده 🍁 🍂🍁🍂🍁🧡🍁🍂🍁🍂
طناز
#پارت_۳۱۹ _._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. مجبورم میکنه برگردم خونه. بالشتم رو برمیدارم،
#پارت_۳۲۰
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
- با امید حرف زدم مطمئن نیستم.
- چی واضح تر از اینکه خودش اون لباس و رو تختی ها رو جمع کرد و اونجا بود؟
- من تا نبینم باور نمیکنم.
- من باید برم تهران پدربزرگم رو ببینم، نمیتونم بیخیالش بشم مهدیار.
مهدیار جوابی نمیده.
- اگه مطمئن بشم این کار مهدیس بوده تحمل نمیکنم و انتقامم رو میگیرم.
باید با شما ها مثل خودتون رفتار کرد، من بارها دست دوستی سمت خواهرت دراز کردم اما نتیجه اون شد این اتفاق.
- خودم فردا پیگیری میکنم طناز من اینجا چغندر نیستم غیرت دارم خودم میفهمم.
پوزخند میزنم و نگاهم رو ازش میگیرم.
با دلخوری نفسی میکشه و به آشپزخونه میره و چای برای خودش دم میکنه.
نزدیک دو ماهه فرار کردم و یک هفته از رابطه مون میگذره و از روز اول این رابطه فقط دعوا بوده و دردسر.
باید میرفتم دیدن آقاجون، حالا که اون سکته کرده شاید دیگه کسی مانع دیدار من و مامان نباشه!
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*
جان من؛ کجایی
که بی تو
دلشکسته ام...
#قیصر_امینپور
🌸🌱
طناز
#پارت_۳۲۰ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. - با امید حرف زدم مطمئن نیستم. - چی واضح تر از ای
#پارت_۳۲۱
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
صبح با نوازش دست مهدیار از خواب بیدار میشم.
باورم نمیشه بالای سرم نشسته و داره با یک غم و حسرت عجیبی نگاهم میکنه و صورتم رو نوازش میکنه.
حالت نگاهش متاثرم میکنه با بغض لب میزنم: مهدیار من...
انگشتش رو میذاره روی لبم و زیر گوشم لب میزنه: وقتی بچه بودیم، من توی باغ یک خرگوش پیدا کردم و برات آوردم.
میخواستم جبران جوجه هایی که کشته بودم رو در بیارم.
آخه دلم با دیدن اشک چشم هات لرزیده بود.
وقتی خرگوش رو تو دستم دیدی خیلی ذوق کردی همه اشتباهتم رو بخشیدی و کنارم نشستی و همراه با هم با اون خرگوش بازی کردیم.
یاد خاطره خرگوش سفید خاکستری تو باغ میافتم، چقدر اون خرگوش رو دوست داشتم.
چون مهدیار برام خریده بودش.
انگار ما هر دومون همیشه سعی داشتیم عشقی که بهم داشتیم رو با زیر سایه دشمنی پنهان کنیم.
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
طناز
#پارت_۳۲۱ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. صبح با نوازش دست مهدیار از خواب بیدار میشم. باورم
#پارت_۳۲۲
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
- من اون خرگوش رو مدتها داشتمش تا اینکه مامان بخاطر حساسیتش گذاشتش تو حیاط اون فرار کرد.
خیلی براش گریه کردم مهدیار خیلی.
- میخوام ببخشیم طناز خواهش میکنم به این بخشش نیاز دارم.
من رو ببخش که نمیتونم گناه پدرت رو فراوش کنم و تو رو با چوب اون گناه میزنم.
- مهدیار کاش همه چیز درست بشه.
پشت دستم رو میبوسه و میگه: درست میشه نترس.
مانتو سبز لجنی که ست پیراهنش رو برای مهدیار خریده بودم میپوشم.
اونم روی پیراهنش کت و شلوار میپوشه و با هم به سمت تهران حرکت میکنیم.
قرار عقد رو عقب میاندازه و همه مدارک از جمله حکم دادگاه برای عقدمون و شناسنامه ها رو بر میداره.
توی ماشین خیلی عصبی و بداخلاق و دست منی که براش لقمه صبحونه گرفتم رو پس میزنه.
- میریم بیمارستان دیدن حاجی بعدش که مطمئن شدی فرستادن اون لباس کار من نبوده همین امروز عقد میکنیم خیال من راحت بشه.
سکوت میکنم مهدیار کلافه است با کمی خشم میگه: چشمت رو نشنیدم.
- چشم هر چی تو بگی.
لبخندی خسته میزنه و پشت دستم رو نوازش میکنه: چی میشد عقد میکردیم بعد میرفتیم تهران؟
- من دلم میخواد مادرم تو عقدم حاضر باشه حالا که حاجی میخواد من رو ببینه یعنی من رو بخشیده یعنی میتونم برگردم کنار خانوادم و یک عقد درست و حسابی بگیرم.
یعنی دیگه اون دختر فراری که عروسیش از هم پاشیده نیستم.
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
🍂🍁🍂🍁🧡🍁🍂🍁🍂
برای دریافت رمان کامل #طناز💜
برای آخرین بار میتونید با پرداخت ۴۵ هزار تومن به شماره کارت زیر و ارسال فیش واریزی به آیدی ادمین عضو کانال #وی_آی_پی #طناز🦋 بشید.
❌توجه داشته باشید که از هفته آینده هزینه وی آی پی افزایش خواهد داشت.❌
6219861935945401به نام خانم سهیلا صادقی (روی شماره کارت بزنید،کپی میشه) @s_majnoon 🍁 رمان در وی آی پی به پایان رسیده 🍁 🍂🍁🍂🍁🧡🍁🍂🍁🍂