.
دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد
ندانستم تو ای ظالم دلی آهن ربا داری...❤️
#وحشی_بافقی
✨♥️
طناز
#پارت_۳۲۴ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. آقاجون توی بیمارستان خصوصی نزدیک عمارت بستری شده
#پارت_۳۲۵
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
مهدیار وقتی از بالای سر آقاجون میاد بیرون به قدری عصبانیه که انگار آتشفشان وجودش رو فعال کردن.
با چشم هایی سرخ و خشمگین نگاهم میکنه سپس مچ دستم رو با خشونت میگیره و پیش چشم نگران مامان منو با خودش به سمت در خروجی بیمارستان میکشه.
- مهدیار کجا داریم میریم؟
جوابم رو نمیده از اون طرف مامان با نگرانی دنبال من میاد.
- مهدیار با توام ها.
من رو پرت می کنه تو ماشین مامان با نگرانی می گه: مهدیار چی شده پسر؟ آقاجون چی بهت گفت؟
مهدیار انگار مسته تو حال طبیعی خودش نیست.
پشت فرمون می شینه و قفل مرکزی رو میزنه.
مامان هر چقدر به شیشه میزنه مهدیار در رو باز نمیکنه.
مهدیار مثل شمر شده یعنی آقاجون چی بهش گفته؟
حتما از مادرش حرفی وسط کشیده، حرفی که حال مهدیار رو دگرگون کرده.
- آقاجون چی بهت گفته؟ چرا اینطوری میکنی؟
چرا روانی شدی؟
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای امام حسین،به آغوش بکش مرا...
❤️🩹
طناز
#پارت_۳۲۵ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. مهدیار وقتی از بالای سر آقاجون میاد بیرون به قدری
#پارت_۳۲۶
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
با برخورد محکم دستش به دهنم بی اختیار لب هام بهم دوخته میشه.
انقدر شکهام که تا چند ثانیه همین طور خشکم میزنه.
بعد اشک هام جاری میشه مهدیار واقعا مشکل داشت چرا نمیتونست عادی باشه؟
ماشین مثل جت سرعت داره با هم میریم یک خیابون نا آشنا من از ترس مهدیار تو صندلی جمع شدم و اشک میریزم...
با رسیدن به آپارتمان ناشناس اشک هام مثل سیل روون میشه.
- مهدیار چی شده تو رو خدا حرف بزن
من چه اشتباهی کردم تو داری اینجوری باهام رفتار میکنی؟
جوابم همه ضجه هام فقط خشونت مهدیاره!
- حرف نزن طناز هیچی نگو.
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
🍂🍁🍂🍁🧡🍁🍂🍁🍂
برای دریافت رمان کامل #طناز💜
برای آخرین بار میتونید با پرداخت 40 هزار تومن به شماره کارت زیر و ارسال فیش واریزی به آیدی ادمین عضو کانال #وی_آی_پی #طناز🦋 بشید.
6219861935945401به نام خانم سهیلا صادقی (روی شماره کارت بزنید،کپی میشه) @s_majnoon 🍁 رمان در وی آی پی به پایان رسیده 🍁 🍂🍁🍂🍁🧡🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی زیارت حسین(ع) را در دنیا و آخرت روزی ما قرار بده❤️🩹
❤️
طناز
#پارت_۳۲۶ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. با برخورد محکم دستش به دهنم بی اختیار لب هام بهم
#پارت_۳۲۷
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
به سختی از جام بلند میشم
گونه راستم هم بخاطر سیلی های متععد و بی رحمانه مهدیار باد کرده.
انگار این گرگ وحشی که به تنم تاخت مهدیار دیروز که قول داده بود تلخی های گذشته رو جبران کنه اون نبود.
احمق بودم واقعا ساده بودم که فکر میکردم با چهارتا دوستت دارم و محبت میشه یک آدم از درون پر از عقده رو درمان کرد.
مهدیار من رو دوست داشت، هنوزم داره ولی این آدم پر عقده و حسرته.
تو ۶ سالگی بابا محمدش رو از دست میده و میافته زیر دست ناپدری.
ازش چند بار شنیدم که درباره خشونت پدر خواندهش گفته بود.
منصور خان چهار پنج سال بالای سر اون و مهدیس بود و با روش های مختلف این دو تا رو آزار داده.
بعدم مرگ مادرش مقابلش چشم هاش، درگیری پدر من فرشته مادرش کشته میشه...
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
برای دریافت وی آی پی رمان#طناز
40 هزار تومن واریز کرده و فیش واریز رو برای ادمین ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞
چیـزی بـگو
بیـن خـودمان باشـد
مثلاً یڪ دوستت دآرمــ
وسـط آغوش..❤️
┄•●❥ ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با گریه میگفت؛
منکه داشتم زندگیمو میکردم،
حرمت من رو بیچاره کرد...
❤️🩹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قربون حال دلتون مولا جان🥺
#فاطمیه
💔
طناز
#پارت_۳۲۷ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. به سختی از جام بلند میشم گونه راستم هم بخاطر سیلی
#پارت_۳۲۸
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
اما مهدیار یک پلیس بود، تحصیلات داشت و دنیا دیده بود، باید تو این سالها روشی برای درمان عقده هاش پیدا می کرد نه اینکه همه چیز رو سر من خالی کنه.
با دلی شکسته و تنی رجیده لباس به تن میکنم و از در ساختمون میام بیرون.
تنها کسی که به فکرم میرسه باهاش تماس بگیرم سهیله.
میترسم مامان منو توی این حال ببینه و غصه بخوره.
سهیل بعد نیم ساعت خودش رو میرسونه و گویا این ساختمون رو میشناسه!
سوار ماشینش میشم و اون اول لبخندی عمیق به لب داره و در آغوشم میگیره بعد که متوجه کبودی سر و صورتم میشه اخم پر رنگی میکنه و میپرسه: تو ساختمون آقا مهدیار بودی؟
پوزخند میزنم، سهیل همیشه از مهدیار برای خودش بت ساخته بود غافل از اینکه بدونه مهدیار یک روانیه...
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._.
برای دریافت وی آی پی رمان#طناز
40هزار تومن واریز کرده و فیش واریز رو برای ادمین ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon
چاره ها رفت زِ دستِ دلِ بیچارهٔ من
تو
بیا
چارهٔ
من شو
که تویی چارهٔ من...!
#فیض_کاشانی
🌱✨
26.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما بچه های مادر پهلو شکسته ایم...
💔
عزایِ مادرمون شروع شد🖤