eitaa logo
طناز
9.5هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
136 ویدیو
0 فایل
تبلیغاتمون😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1759249087C4c9dc63f34
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤 ‌
طناز
#پارت_۳۳۰ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. مهدیار بعد از چند دقیقه سهیل رو کنار می‌زنه و میا
وااای یه پارت هدیه براتون آوردیم اینجا😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/402063792C3718525b2c ولی راضی به خوندن پارت ، بدون عضو شدن نیستیم❌ حتما عضو بشین ، یادتون نرهــ💕
طناز
وااای یه پارت هدیه براتون آوردیم اینجا😍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/4020637
عزیزان پارت جدید اینجاس😍 تو کانالشون ۲تا رمان فوق العاده هم میذارن😍
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
طناز
#پارت_۳۳۰ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. مهدیار بعد از چند دقیقه سهیل رو کنار می‌زنه و میا
‌ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. انقدر ترسیدم که نمی تونم تکون بخورم، مهدیار سهیل رو بیرون می‌کنه. سهیل پشت هم تهدید می‌کنه که نمی‌ذاره مهدیار منو ببره منم عین ابر بهاری هم اشک می‌ریزم. مهدیار من رو به زور به همون اتاق خواب کوفتی می‌بره و در اتاق رو قفل می‌کنه. صداش میاد که زنگ می‌زنه به دو تا ماموری که دوستش هستن تا سهیل رو از جلوی آپارتمان ببرن. دستگیر رو جا به جا می‌کنم و با التماس می‌خوام، تا پلیس خبر نکنه اما اون گوشش بدهکار نیست. بعد نیم ساعت پلیس میان سهیل رو که پشت در خونه نشسته با سر و صدای زیاد می‌برن. - برای چی سهیل رو تحویل پلیس دادی؟ به جای اینکه جوابم رو بده جلو میاد و با زور چونه منو می‌گیره سمت صورت خودش. انگشتش رو روی کبودی صورتم می‌کشه و می خواد صورتم رو ببــ-وس-ه که سرم رو عقب می‌کشم. اخم ترسناکی می‌کنه و مچ دستم رو چنگ می‌زنه: من رو پس نزن. - تو دیوونه‌ای سادیسم داری. - من از کاری که کردم اصلا پشیمون نیستم طناز تو با وجودت جلوی قاتل شدن منو گرفتی. - چی می‌گی تو مهدیار؟ دستش رو دور من حلقه می‌کنه و سرش رو می‌ذاره رو سینه‌ام: آقاجون چی بهت گفت؟ که نتیجش شد این وضعیت ما؟ - پدر بزرگت علاوه بر سکته قلبی سکته مغزیم کرده پشت سر مادرم چرت و پرت بهم بافت. _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌
🖤 ‌
🖤 ‌
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
طناز
#پارت_۳۳۱ ‌ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. انقدر ترسیدم که نمی تونم تکون بخورم، مهدیار سهیل
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. - دروغ می‌گی تو دنبال بهونه‌ای برای خشونت هات برای عقده گشایی وگرنه آقاجون فقط از فرشته خوب گفت و پشیمون بود چرا بهش فرصت زندگی نداده. - پشیمون بود که به مادرم من و بابام تهمت زد؟! - من دیگه خسته شدم از این بحث کهنه‌ی نخ نما شده از اینکه زندگی و جوونیم پاش بره. من میرم مهدیار امروز نتونم فردا من دیگه دلم باهات صاف نمیشه. مهدیار طولانی و عمیق نگاهم می‌کنه سپس مچ دستم رو می‌گیره و من رو به سمت حمام هدایت می‌کنه. - بیا دوش بگیر آب بخوره تنت آروم می‌شی فرشته‌ی من. با رفتن زیر دوش اشک هام یکی پس از دیگری جاری میشه، خیلی احساس بی کسی می‌کنم. پدرم یک گوشه زندان پدر بزرگم بیمارستان و شوهرم اینجوری پر از خشم و کینه منتظره تا بهونه‌ای پیدا کنه و بپره به من. من دیگه اون طناز شاد و خوشحال نیستم، انگار دل مرده شدم. از زیر دوش که میام بیرون حوله تنم می‌کنم که صدای برخورد محکم در میاد. صدای مامان و یک صدای کلفت که احتمالا متعلق به عموعه. _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ ‌
💞 چنان پيوسته ای در ما، که پندارم خود مایی...❣ ‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ ❣ ‌
‌ ‌ دستان تو نقاش ماهریست طرحی کشیده اند در من مختصر به نام عشق.... ‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥❣ ‌
با عصبانیت برگشت و گفت : چـــــــرا دنبالم میای؟ با بغض گفتم:  اخه خودت گفتی برو دنبال زندگیت... ‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ ❣ ‌
. اظـهار عشــق را به زبان احتیـاج نیسـت چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است 💞🦋💫
🖤 ‌
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ چرا تو خواب گریه میکردی، چی دیدی مگه؟ ❤️‍🩹 ‌
طناز
#پارت_۳۳۲ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. - دروغ می‌گی تو دنبال بهونه‌ای برای خشونت هات برای
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ مهدیار میره جلوی در صدای جر و بحث بینشون میاد. مامان اصرار داره من رو ببینه و عمو و مهدیار با هم درگیری لفظی پیدا کردن. عاقبت مامان موفق میشه پیاد تو با دیدن تن و بدن من و صورت کبودم غوغا به پا میشه انگار منفجرش کردن. پشت هم به مهدیار بد و بیراه می‌گه و بهش مشت می‌زنه‌. عمو به سختی از هم جداشون می‌کنه و وادار می‌کنه هر سه مون آروم دور هم بشینیم و حرف بزنیم. - دخترم برو حاضر بشو برگرد خونه. مهدیار تند و جدی می‌گه: دخترت دیگه زن منه. - کو شناسنامه؟ کو سند و مدرک؟ پوزخند می‌زنه و سرش رو با خشم تکون می‌ده: -پس خوبی به شما بزرگ زاده ها نیامده؟ تا امروز می‌خواستم دخترت رو عقد کنم ولی با رفتار تو و حرف های امروز حاجی آرزوی عقد رو به گور ببرید. صدای خورد شدن قلبم رو می‌شنوم و اشکام جاری می‌شن... 🥺😑🤦🏻‍♀️ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌برای دریافت رمان کامل ۴۵ هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401
به نام خانم صادقی @s_majnoon
هدایت شده از السلام‌علیک یا‌بقیة الله(عج)
🌱💚 سـلام بر تــو اے عـــهد خـــدا السلام علیڪ یاصاحب الزمانــ(عج) 💚🌱
💞 دلم را جــز تــو .. جـانـانی نمی بینم...❤️‍ 👤عـراقی ‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ ❣
طناز
#پارت_۳۳۳ _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ مهدیار میره جلوی در صدای جر و بحث بینشون میاد. م
_._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ به کل از مهدیار قطع امید می‌کنم، اون اصلا لیاقت زندگی با من رو نداره. می‌ایستم و رو به مامان می‌گم: - من اگه تا آخر عمرم ازدواج نکنم هم هیچ وقت زن عقدیِ مهدیار نمی‌شم. مامان وسایل خورد و ریزم رو توی کوله پشتی می‌ریزه و پشت سر عمو از خونه بیرون می‌ریم. مهدیار جلو میاد، انگار اون آدم قبل نیست، آقاجون چی بهش گفت که اون یه ذره وجدان تو وجودش رو هم از بین برد؟ - مطمئنی می‌خوای با مادرت برگردی؟ با چشم های بی حسم نگاهش می‌کنم، تا دیروز فکر می‌کردم چقدر عاشقشم از اینکه دوباره داشت ازدواجمون بهم می‌خورد، حس بدی دارم. - من نمی‌تونم کیسه بوکس تو باشم مهدیار. فکر می‌کردم ازم عذرخواهی کنه یا درخواست کنه بمونم و نرم ولی انگار اونم رو دنده لجبازیه و نگاهش رو ازم می‌گیره و می‌گه: -برو هیچ وقتم بر نگرد...(😐🤦‍♀) با قلبی شکسته و قدم هایی لرزون پشت سر مامان می‌رم، اون روزی که بهم ابراز محبت کرد هیچ فکرش رو نمی‌کردم با بدنی کبود و کتک خورد عین یک آدم شکست خورده و تحقیر شده پشت سر مامان و عمو برگردم به خونه باغ!... _._._._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._. ‌ ‌🤍✨._._._._._ ‌ ‌برای دریافت رمان کامل ۴۵ هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401
به نام خانم صادقی @s_majnoon
تُ نباشی ..❣ نفسَم بند ❣ و دِلم تنگ ❣ و جهانَم سردَست❣ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ ‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‎‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‍‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‍‌‌‌‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄•●❥ ❣ ‌