فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
روایتی ترسناک از تهمت و بردن آبروی مومن!
حجت الاسلام👇
#انصاریان🎙
💚
طناز
#پارت_۳۳۹ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. مامان دیگه امروز به بیمارستان نرفت، چون آقاجون دوبا
#پارت_۳۴۰
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
با شنیدن صدای زنگ خونه قلبم به تلاطم میافته، یعنی کی میتونست باشه این وقت روز؟
گوشی رو جواب میدم، باور نمیکنم صدایی که پشت تلفن میشنوم انگار دقیقا صدای مهدیاره.
همون تن صدا همون لحن اما کمی بم تر...
- سلام دخترم مادرت هست.
- ب...بله بفرمایید شما؟
- من منصور مالک دوست پدرت هستم، به مادرت خبر بده پدرت به زودی آزاد میشه.
از شنیدن اسم منصور تنم به لرزه میافته، مهدیار میگفت منصور مالک احتمالا همون منصور میران عموش باشه.
با قطع شدن تماس مامان به طبقه پایین میاد و با دیدن من متعجب میگه: طناز کی پشت تلفن بود؟ چرا رنگت پریده؟
جلو میاد اخم میکنه و با حرص میگه: ببینم اون پسره مهدیار بود؟
- نه دوست بابا بود گفت بابا به زودی آزاد میشه.
- الهی شکر خب زودتر بگو دخترم.
مامان میره سمت پله ها تا لباس بپوشه و با عمو بره دنبال بابا.
از اون طرف صدای ماشین و بوق که میاد میفهمم خاله فرخنده و بچه ها رسیدن.
هر وقت دیگه ای بود از دیدن سارا و پارسا به وجد میاومدم ولی حالا اصلا دل و دماغ دیدنشون رو نداشتم.
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
برای دریافت رمان کامل #طناز
۵۰ هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon
.
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشـق ای دل کی بوَد پشیمـانی ؟!
#شیخ_بهایی
♥️✨
طناز
#پارت_۳۴۰ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. با شنیدن صدای زنگ خونه قلبم به تلاطم میافته، یعنی
#پارت_۳۴۱
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
عمو و مامان میرن دنبال بابا از اون طرف زن عمو با اکراه منو صدا میزنه که بیام واحدشون مشغول پذیرایی بشم.
نمیدونم بخاطر من میگه یا قصد واقعیشه اما زن عمو در حین کار کردن میگه:
- عروسی زهره و سپهر که بر پا شد سارا رو برای سهیل خواستگاری میکنم.
به کل مشکلات اخیر ماجرای سهیل و هدیه رو از ذهنم پرونده بود.
راستش منم بدم نمیاومد سهیل دست از دوست هفت خطم هدیه بکشه و با دختر خوبی مثل سارا ازدواج کنه.
اما زن عمو مشخص بود این حرف رو برای حرص من زده، لابد با اون مغز فندقیش فکر کرده حالا که من و مهدیار رابطه مون بهم خورده من دنبال سهیل راه میافتم یا به سپهر چشم دارم که انقدر چشم و ابرو برام نازک میکنه.
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
برای دریافت رمان کامل #طناز
۵۰ هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon
.
اے راحت دل، قرار جانها برگرد
درمان دل شکستهےِ ما برگرد
مانديم در انتظارِ ديدار، اے داد
دلها همه تنگِ توست، آقا برگرد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
✨♥️
طناز
#پارت_۳۴۱ _._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._. عمو و مامان میرن دنبال بابا از اون طرف زن عمو با ا
#پارت_۳۴۲
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
از مواجه با بابا وحشت داشتم، اگه قبولم نمیکرد چی؟
برای ظهر همه جمع شده بودیم.
زن عمو سفره بزرگی پهن کرده بود.
سارا و من هر دو دیس بزرگی برمیداریم و میبریم سر سفره میذاریم.
زهره و سپهر کنار هم نشسته بودن، بنظر تو این مدت بهم علاقه مند شده بودن.
سارا میخواد پیش من بشینه که عمو کاووس پدرش بهش میگه: سارا بیا پیش خودمون بشین.
- آخه بابا جون طناز تنهاست.
- همین که گفتم.
سارا نگاهی شرمنده به من میکنه منم دستش رو میگیرم زیر لب میگم برو.
سارا و پارسا کنار عمو و خاله میشینن، زهره هم امروز کلا نادیده گرفته بود منو.
حدس میزدم کار سپهر باشه که مانع رابطه دوستی ما شده.
سهیل که غریبی من رو میبینه کنارم میشینه و به چشم غره های زن عمو بها نمیده.
با بغض تو گلوم کم کم از غذا میخورم جو خیلی سنگینه.
_._._._._._._._._.🤍✨._._._._._._._.
لطفا برای دریافت رمان کامل #طناز
۵۰ هزارتومن واریز کرده و عکس فیش رو برای آیدی زیر ارسال کنید.
6219861935945401به نام خانم صادقی @s_majnoon
.
من
حرف دلم را به
زبان كه نه
ميريزم داخل چشمهايم...
با پلك زدنم
تمام خواستنم را بخوان!
#علي_قاضي_نظام
🌱🌸