eitaa logo
سرزده
213 دنبال‌کننده
22 عکس
3 ویدیو
1 فایل
می‌خواهم بدانم مردم بیشتر از چه می‌ترسند؟تصور می‌کنم بیشتر از چیزهایی می‌ترسندکه آن‌ها را از مسیر عادتشان خارج میکند نقد و انتقادی هست @Hamidrezamohamadii
مشاهده در ایتا
دانلود
در راه کرمان یا در راه شهادت صدای انفجار دوم که آمد هرکس چیزی میگفت خیلی ها فکر میکردند انتحاری در کار است . هیج جا دیگر عادی و امن نبود. به هیچ دستاویزی در کار نبود که دلت به آن خوش باشد. فقط باید به شهادت و غربت و مظلومیت آنجا پناه میبردی و می‌ماندی. بچه ها روضه میخواندند یک گوشم به روضه یک دستم به گوشی ، مدام گوشیم زنگ میخورد. پدر و مادر ,دوست و آشنا... تازه در فکر رفقایم رفتم که ای وای الان کجایند؟ . یکی اشان که همه چیز این زندگی را که دو دستی گرفته ایم را او به حال خودش رها کرده غیبش زده بود ... کس خاصی را نمی‌گویم یکی از همان سرزده ها ، آره همین عامو مختار(امین) خودمان را میگویم رفته بود پائین به مجروحین کمک کند. من یکی تابش را ندارم دلیلش هم نمیدانم فقط میدانم برزخی شده بودم هر وقت میترسم به عادت برعکس خیلی ها فرار نمیکنم از وحشت حمله میکنم به چیزی یا کسی ولی آنجا فقط متوقف بودم تپیده بودم در خودم نه فرار نه حمله! چشم انداختم دیدم امین نیست . نیم ساعت بعد پیدایش شد. با دستان پر از خون ‌. دستش را که خونی دیدم گفتم نکند تیری و ترکشی خورده میخواستم بغلش کنم آخر تو عجب آدم از عقل معاش معاف شده ای هستی. چهره اش مثل همان قبل آرام بود‌. لامصب تکان نمی‌خورد آخر روزگار از درون تکانش داده من یکی با همه بالا و پائین شدن های زندگی جلوی او کم آورده ام. رو کرد به من و دوستم شهاب گفت یک سید روحانی جوان سرش روی دستام بود و روی دستم شهید شد. من هم بوسیدمش... ادامه دارد @sarzadee
در راه کرمان یا در راه شهادت لابه لای حرف های امین که داشت توضیح میداد از مجروحین و شهدایی که پایین دیده بود یکدفعه گفت چندتا خانم نسبتا کم حجاب عضو هلال احمر آنجا شهید شدند. چه بگویم از جا بلند شدم وقتی گفت کجا؟ دیدم همان جایی بود که ده دقیقه قبل از انفجار کنار همان چادر هلال احمر نشسته بودم. فقط ده دقیقه .... آنجا داشت مرگ و شهادت نابه هنگام می آمد و تو به همین سادگی کار میروی از ماجرا بیرون ! دیگر چیزی نگویم بهتر است. دو ساعت همان جا نشستیم و هوا تاریک تر شد و جمعیت رفته بود . همه اهل سها دور هم جمع شدیم می‌خواستیم دیگر برویم همینطور که به سمت پائین می‌رفتیم برای من انگار از مجلس خاک سپاری کسی می آمدیم ‌. دیگر فقط میخواستم پیش رفقایم باشم ‌هیج جا دیگر خبری نیست. دقیقا هیج جا.... اگر از من میپرسید سها کجاست و چه کار میکنند در آن؟ سها همین جاست همین موقعیت دقیقا تا اینجاهاش هم باید بروی تا ببینی کجاست.... بله همین جا کنار این آدم ها تا یکی قدمی شهادت رفته ای . بگذریم @sarzadee
در راه کرمان یا در راه شهادت... یکی از دوستان می‌گفت آنقدر از مرگ نوشتی در این مدت که تا نزدیکی هایش رفتی. گفتم شهادت یعنی کنار زدن خود تا عالمی دیگر به پا شود. تک تک این شهدای دیروز کرمان با هر اسم و نام و آوازه طنین آمدن چنین عالمی را در چنین جهان بی آینده و سرد و تاریک را سر داده اند. در راه آمدن به کرمان نوشتم آدمی وقتی به یک تقدیر نامعلوم و نامعینی چشم بدوزد شاید به سفری رهسپار شود. نمی‌دانستم نهایت چشم دوختن به چنین مغاکی شهادت است. سلام دادم به کرمان عزیز تا از دیاری که یار و آشنایی نیست ما را به دیار مهر و الفت راه دهند. پس باید دوباره در هنگام بازگشت به این دیار سلام داد. سلام بر کرمان عزیز سلام بر شهدای کرمان سلام بر حاج قاسم که تنها قاسمی هنوز هست! ... @sarzadee
پاسخ استاد طاهرزاده: با سلام اگر به گفته شما که به نظر بنده سخن درستی است .«شهادت نقطه عجز و فقر و ناپدید شدن اوست تا اجازه و رخصت بدهد تا عالمی برای بیداری ما بیاید. و آن فضا و عالم با ما سخن بگوید و ما را به آن عالم دعوت کند.» پس دیگر ما در شهادت به فکر رفتن نیستیم به فکر ماندن هرچه بیشتری هستیم و به نظر بنده حاج قاسم که قبل از رفتن اش شهادت را تجربه کرد و گفت آنچه را در مورد شهادت گفت ، در ازای حضور بیشتری بود که متوجه آن گشته بود .حضور انسان در وسعت انسانیِ خود که همه انسان‌ها را با حضور در تاریخ طلوع انسان کامل بیابند و یا نام آن را «دا - ذاین» بنامید.انسانی که در وسعت انسانی خود با همه جهان، خود را تجربه می‌کند و اینجاست که شعر و شاعری نیز طلوع حقیقی خود را به میان می‌آورد. حیف که شاعران تنهایند و برای فهم آنها باید عسرت شاعران را اندیشه کرد. @sarzadee
4953041.mp3
9.05M
چرا فرار میکنی به سمت سنگرای نو به کی قراره لو بدی عقب کشیدن منو @sarzadee
📝 سرچشمه(۱) یا سرآغاز نبود نقش دو عالم، که رنگ الفت بود زمانه طرح محبت، نه این زمان انداخت به یک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد فریبِ چشمِ تو صد فتنه در جهان انداخت ✅✅✅ قبلاً نوشته بودم بیا کمی تصورت را کنار بگذار. حالا آیا توان رفتن به آن سوی تصوراتت را داری؟ شاعر با زبان ما را مسافر خانه ی مهر و دوستی میکند. خانه ای که با تصورات ساخته شده و جهت یافته این زمان راه و مقصدی به آن نیست . در این خیال آسوده تا کی میخواهیم خود را به خواب بزنیم که ما منشا تصورات و آرزوها و اهداف مان نیستیم. هرچه هست برای آدمی با اراده ای بیرون از اراده و اختیار او تعیین شده است. به آن اراده چه بگوییم؟ اراده تکنیک؟ مگر میدانیم و میخواهیم بدانیم تکنیک چیست؟ مگر تکنیک اراده دارد تکنیک و مصارف تکنولوژی از کابل، تا نیوریوگ؛ قاهره به صف خریداران و استفاده کنندگان آن افزوده میشود. و هر روز در دست مردم فقیر و غنی قرار گرفته تا از آن استفاده کنند ! چه ساده دلی تو که تکنیک اراده دارد! بگذریم به دهانه ی آسمان هم که نگاه میکنی آسمان را خالی و انتزاعی میابی آسمان انتزاعی زمین را بی رمق تر از همیشه نشان میدهد. اگر ابر های آسمان تیر و تاریک و بر مدار ترس و وحشت میچرخند، زمین هم دیگر راه و مقصد نمی‌شناسد اصلا کسی با زمین کاری ندارد بلکه باید هر روز به جای نامعلومی به نام فضای مجازی برای کسب اطلاع و خبر و آموزش، جنگ و آشوب و اعتراض,اغتشاش ،کسب درآمد و موفقیت و هرچه دل تنگت خواست کوچ کرد. میبینیم که پای رفتن به سرچشمه و خانه ی دوست ، سست و لنگان است. دیواره ها و حصارهایی محکم و سختی تمام تصور و میل و خواست ما را در برگرفته است. دیواره هایی که نگهبانان عجیبی با زبان خشک و متصلب و رسمی و عادی از آن پاسبانی میکنند. تا به تصور و خیال آدمی هم خطور نکند که میتوان این سد و دیواره ها را کنار زد و به آن سوی دیگر رفت. ✅ شوخی عجیبی که این چند روز در خبر گذاری های بزرگ صبح و عصر جهان در خانه های مردمانی که تنهایی ، غربت تقدیر آنهاست در حال انتشار است که بزرگترین فاجعه و آشوب در این ده سال اخیر در این منطقه در حال وقوع است. نه! هیچ بحران و فاجعه ای در کار نیست. اصلا در این دوران بحران و آشوبی وجود ندارد و فاجعه و آشوبی هم رقم نمی‌خورد. بلکه فاجعه و آشوب و پریشانی سالها پیش اتفاق افتاده است و هر روز استمرار و بقا دارد. اگر این آشوب و فاجعه از چشمها و نظرها دور است چون ما داریم با این فاجعه به صورت عادی و روزمره زندگی میکنیم و در بطن آتشفشان قرار گرفته ایم. و مکر و فریب این زمان بر این امر نهفته است که این آشوب و پریشانی که در درون و وجود آدمی سالها پیش اتفاق افتاده است را پنهان کند. و همه چیز دست به دست هم میدهد این مکر و فریب پنهان بماند . و آدمی خیال کند با خیال آسوده میتواند زندگی را با اختیار خود ادامه دهد. با کدام زبان و سخن میتوان به سراغ سرچشمه رفت؟ در حالی که تصور ما سالهاست سرچشمه را گل آلود میبیند و خطر رفتن به خانه دوست را از یاد خود برده است. @sarzadee
📝📝📝 تفکر و شعر اگر نباشد آدمی سکر و مستی را از یاد خود میبرد. و ذات آدمی همین مستی و از خود برون شدن است ‌ . ✅✅ جهان امروز چنان بند اسارت خود را مثل یک تار نازک ناپیدا به پای انسان بسته است که آدمی توان مستی و از خود برون شدن را ندارد. همه در بند اسارت مسلمات و مشهورات و ملاک های این روزگار خود را محبوس کرده اند و جالب است که این غلبه را با میل و خواست خود پذیرفته اند و آنرا عین آزادی بشر میدانند.چه خوشتان بیاید یا نیاید همه در تاجگذاری سلطنت تکنیک و تکنولوژی خدمتگزار بی چون و چرا او هستند. او حتی نمی‌داند که در دامگه حادثه و بلا افتاده است. ما امروز در جهانی پر از حادثه و تهدید و مخاطره افتاده ایم. جهانی به غایت خراب اما آغشته به قدرت و توهم توانایی ! اما این جهان نیست که خراب است ماییم که خرابیم. و نمی‌خواهیم با این خرابی و خراب شدن مواجه شویم. در جهانی که همه به دنبال شور و انگیزه و اشتیاق هستند تا چند صباحی زندگی را با خیال موفقیت سپری کنند باید دنبال آن آذرخشی افتاد که ما را خراب کند. هرچه بیش تر ما را خراب کند نشان کوی دوست از همین هم خراب شدن پیدا میشود. کاش کسی پیدا شود و مرا خراب کند ؟. هرآنچه که برایت ساخته اند و تو آن را نساخته ای و فقط آن را پذیرفته ای خراب کند همه تصورات و کاسه کوزه هایت را بشکند. آتشی به پا کند که قراری برایم نماند. اگر راه خراب کردن و خراب شدن آدمی در زبان پدیدار شود شاید در طریق همسایگی خانه ی دوست قرار بگیرید. ادامه دارد.... @sarzadee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلسفه از ابتدا غریب بود! زمان ،فلسفه را تحمل نمی‌کند! @sarzadee
📝 غریب و آشنا گاهی که به کوچه و خیابان یا در یک جلسه یا هر جا که فکرش را بکنی میروم ناخواسته کسی یا رهگذری را میبینم که آشناست اما این آشنایی عمرش کوتاه میشود و آن آشنا ناشناس میشود . او میخواهد غریبه بماند و تو را هم در غربت نگه دارد. اما غربتی که میگویم تجربه شخصی من و او نیست. اگر ما برای هم غریب و جدا افتاده میشویم. چون هردوی ما از این عالم جدا افتاده ایم. ما چون از عالم و جهان دوریم در میانه راه غریب و ناشناس میشویم. دیگر بین من و او قصه ای هم آغاز نمیشود و همه نگرانی ها و انتظارها ، توجه ها ، بی تابی ها و حتی تاب آوردن ها، و چشم به راه بودن ها که با قصه ای میتوانست آغاز شود مجالی برایش نیست. تا دیگر ما فقط در دوری از هم به سر ببریم! آکنده از هر نوع بیم و هراس و خطر از آینده که نمی‌دانیم کی می آید؟ اما خواست من و او نیست که ناآشنا و غریبه باشیم بلکه عالم ما عالم قهر و جدایی است . حتی اگر آشنا شویم به هر سوی که برویم قهر و غلبه سر پنجه های خودش را شبکه وار از هرسو فعال میکند و گل دوستی و مهر را به قهر و کین می‌کشاند. ولی طریق آشنایی و دوستی راه و منزلی بس خطرناک دارد. منزل دوستی در این جهان در کشتی شکسته ای که در بیم موج های عظیم و مردابی هولناک به سر میبرد واقع شده و راه رفتن به سوی آن در طریق امن و آسایش میسر نیست! دیگر نه تنها قصه ای بین من و او نیست بلکه قصه ای بین هیچکس در نمیگیرد . اگر قصه ای در این روزگار باشد قصه ی دور افتادن ماست از عالم! اما کیست که بتواند قصه ی دور افتادن ما را از این عالم بگوید؟ @sarzadee
من که در آتشِ سودای تو آهی نزنم کِی توان گفت که بر داغ، دلم صابر نیست روز اول که سرِ زلفِ تو دیدم گفتم که پریشانیِ این سلسله را آخر نیست سَرِ پیوند تو تنها نه دلِ حافظ راست کیست آن کِش سَرِ پیوند تو در خاطر نیست ( سها سرزده ترین جای ممکن بود برام) @sarzadee
عادی و وطن ایران همین جاست که ایستاده ایم و نه فقط با در و دیوار و مردمش بلکه با دردها و مصیبت ها و حرمان ها و پیروزی ها و بهره مندی ها و شادی هایش آشنا هستیم ( و نمی-دانم چرا نمی خواهیم و نمی توانیم به وضع کنونی روح و خردش فکر کنیم) این ایران دیروز و امروز دارد و باید به فردایش هم فکر کرد و وقتی که فکر می کنیم در موقع و مقام و نه در فضای معلق و تهی بلکه با امکان های معین فکر می کنیم. این فکر با علایق قرین است. ما هر چه تظاهر به جهانی بودن بکنیم و نخواهیم از صورت همگانی شده رؤیای کانتی آزادی و صلح دائم یک قدم بیرون بگذاریم، از ایران و تاریخ و گذشته و آینده و دین و آئین و غم ها و شادی ها و دردهای گذشته و اکنونش و زبان و زمانی که در آن سکونت داریم نمی توانیم برکنار و غافل بمانیم. پس ایران هست و چون ایران هست، من هستم. من اگر ایرانی نبودم می بایست به جای دیگری تعلق می داشتم یا پناهنده و پناهجو و تبعیدی می بودم و در آن صورت از حقوق بشر هم (که آن را شرط لازم و کافی برای تحقق سعادت بشر می دانند) بهره ای نداشتم. (خلاصه کنم مردم عادی نمی توانند وطن نداشته باشند) رضا داوری اردکانی @sarzadee
📝هو الشهید ✅پارسال این کلیپ ۴ دقیقه ای را عزیزی برای من فرستاد. نمیدانم انگار یکسال است منتظر بودم دوباره دم تحویل سال ببینمش. آخر این جهان با همه ی سر و صدایی که دارد آنقدر سوت و کور است که این صدا برای من سرزده ترین صدای ممکن میتواند باشد. خود صاحب این سخنان و این کلمات در این فیلم سال هاست که سرزده از جایی که هم میدانم و هم نمیدانم به صورت نامتعارفی سر و کله اش پیدا شد. گفتم نامتعارف که بگویم که من خیلی وقت است که هرچه به زندگی عادی نگاه میکنم میبینم که آدمی در زندگی به امور عادی و متعارف نمی‌تواند مانوس باشد. آدمی به امور عادی زندگی انس ندارد هرچند که در دایره خواستن و نخواستن هایش باشد. یک لحظه چیزی را میخواهد و در عین حال همان چیز را نمیخواهد. این خواستن و نه خواستن های ما شادی و دل خوشی را می‌آورد که توام با غصه و پشیمانی است. و اما انس از خواستن و نخواستن و در یک کلام با اراده ما آغاز نمیشود. آدمی در آغاز با چیزی که از جایی ناشناخته و نامعلوم و به صورت سرزده می آید مانوس میشود. لحظه ای که اراده او را در هم میشکند . و این شکستن و شکسته شدن پس زمینه آن چیزی نیست مگر سکوت !!! سکوت است که مجال و رخصت سخن گفتن و حرف زدن و شکستن خود را به ما میدهد. و این لحظه شکسته شدن سکوت آدمی زمانی سرزده و نا به هنگام است. آری گفتم سرزده که بگویم , این کلمه برای خودم دست و پا نکرده ام که به این و آن بگویم: تو سرزده ای! سرزده بیش تر برای من یک موقعیت است . موقعیتی در حد فاصله ای میان وراجی کردن و سکوت ! در میان همه وراجی کردن های روزمره ما از شوخی گرفته تا فحش و ناسزا و اظهار علاقه و تنفر همه دست در دست یکدیگر میدهند تا مبادا آن پس زمینه سخن گفتن یعنی سکوت و مرگ آشکار شود. سخنهای عادی و دل‌مشغولی ها و وراجی ها ما سکوت یا مرگ را پنهان نگه میدارد. اما این شاعر و متفکر است که آن پس زمینه را که میل به پنهان شدن دارد را عیان میکند. ما بعد از خواندن شعر شاعر یا همین سخنان ۴ دقیقه ای انگار ندایی بی صدا را میشنویم که توان شنیدن آن را به صورت عادی و با انتخاب های روزمره نداریم. مرتضی با همان صدایی غریب و در عین حال آشنای خود آن پس زمینه را با طنین صدای خود احیا میکند. ما بعد از دیدن این چهار دقیقه در در دل وراجی کردن خود با سکوت عجیبی مواجه میشویم . و این سکوت طنین صدای مرگ است. انگار مرتضی ما را میان آنچه گفته شده و تمام شده است و آنچه نگفته است مقیم میکند . ماندن میان آنچه گفته شده(تمام شده) وگفته نشده است ماندن میان دو عدم است . و ما میان این دو عدم فرصت زیستن داریم. ✅سلام خدا بر مرتضی آوینی که آغاز هر سال با نام و یاد او و شهادتش شروع میشود!!!! @sarzadee
Mohsen Chavoshi - Bi Badan (320).mp3
11.26M
یه جوری گریه کن، دنیا بفهمه که مادرم اینجاست... پریشونم مادر محسن چاوشی ...(جهان دیوونه ای میخواست بی دردسر من بودم)
انسان ارباب موجودات نیست انسان چوپان هستی است. @sarzadee
(وجود رُل عدم را بازی میکند) ✅✅✅جایی از عزیزی شنیدم که ما در بُعد و دوری از هم به یکدیگر نزدیک میشویم . و در نزدیکی به یکدیگر دور و جدا افتاده میشویم. این معمای عجیب وجود آدمی است. پس گمان نکنیم که آدمی با اراده ی خود تصمیم به قرب و بُعد میگیرد. چرا که قرب و بُعد «طی کردن مسافت و یا حد فاصله ای» بین چیزی و یا کسی برای رسیدن به او نیست. که با اراده من شروع شود و به پایان برسد. من اگر با یاد او هستم در دورترین نقطه ممکن با او میتوانم به سر ببرم. حتی مثل یک سایه نامرئی یا یک دست پنهان است که رد پایش همه جا هم هست و هم نیست. مثل یک مجرم بی گناه عمل میکند. با اینکه همه انگشت اتهام ها به سمت اوست اما در هیچ دادگاهی اسنادی علیه او پیدا نمیشود. او عین اثر است اما هیچ اثری از او نیست. هیچ وقت نمیشود دست او را رو کرد تا بازی هستی ادامه پیدا کند. به قول آن شاعر «ای همه هستی زتو آیا تو هم هستی؟» شاعر با پرسش خود ما را متحیر کرده که چرا ردی از تو باقی نمی ماند ولی همه جا همه ی تردید ها و اما و اگرها به سمت توست. به واقع حکما و عرفا و شاعران ما این پرده را کنار نمی‌زدند تا معما حل شود معما نباید حل شود اصلا همه داستان این است که معما را کسی میخواهد حل کند که خودش معما است(وجود تو معمایی است حافظ). به این خاطر معما به طرز عجیبی معما باقی میماند . شوق به معما با حل کردن معما پایان یافته است. و ارضا نمیشود. بلکه همه مسئله این است که این معما باقی بماند اما متکلمین عزیز در جدالی کلامی میخواستند بازی را لو بدهند ‌و پای او را وسط بکشند آنها به او گفتند واجب الوجود! یا همان ابر موجود شاید تاب بازی وجود در رُل عدم را نداشتند . بگذارید شوخی کنم حالا بعد از تعلق نام واجب الوجود به او همه دردسرهای کلامی برای اثبات عدالت و عدل خدا که او آیا این واجب الوجود ظلم میکند یا نه ؟ چرا این همه شر و شرور و ظلم در این دنیای اوست ، شروع میشود. چون میخواستند در این محکمه و دادگاه پای او را وسط بکشند هرچند که در این دادگاه میخواهند وکیل مدافع او باشند و او را تبرئه کنند که نه آقا ذات مقدس او برئ از این اتهامات بشری است. بگذریم! راستش چند وقتی است بنا بر یکسری از ماجراها شخصی و غیر شخصی فکر میکنم وجود رُل عدم را بازی میکند. وجود اگر نقش عدم و نیستی را بازی نکند سریعا خود را مثل یک منظره بلاهت بار در منظر و رویت همگان قرار میدهد. نه اشتباه نکنید که او میخواهد گوشه تاریکی خود را از منظر همگان استتار کند. این از بازی هستی و تاریخ بیرون رفتن است. او در عین آشکار بودن و روئیت پذیر کردن ، خود را پنهان میکند. او نمیخواهد دامنش از آنچه در طوفان حوادث و بلاها میگذرد پاک و مصون باشد بلکه او در همین جایی که دور به نظر می‌رسد خود را به نمایش میگذارد و به ناگه از آنجا خود را عبور میدهد که انگار نشانه ای از او باقی نمی ماند. تا همه چیز مثل یک راز یا یک معما بدون جواب باقی بماند. رَد او را نمیشود در آنچه که هست پیدا کرد . به قول آن رمان نویس ، راز جهان در چیزی است که آشکار شده است، راز جهان نامرئی نیست. @sarzadee
✅✅✅ حالا که دارم همه چیز را اخیرا لو میدهم اما نه اشتباه نکنید لو نمی روم . بگذارید از" رند " هم برایتان بگویم . رند عالم سوز حافظ به نظرم شخصیت اول حافظ است که خوب رُل عدم را بازی میکند. او در مسجد ، مدرسه، میخانه، خانقاه سرک می‌کشد و از کوچه ی رندان به سلامت میگذرد. درباره ی رند حافظ بعداً خواهم نوشت . او به طریق و راه رندی قدم گذاشته است . اما راه رندی راه بدنامی است و این راه سرزنش و ملامت دارد. اما او ابایی از این سرزنش ندارد. او حتی حاضر است بدنامی را به جان بخرد چرا که اهل نیک نامی در راه رندی که راه خطر کردن است راهی نیست. نیک نام راه صواب و دور از اشتباه را میخواهد و پروایی جز نام و عنوان خود را ندارد و او فقط به خود می بالد و از نقش عدم هراسان است او نمی‌تواند این نقش را بازی کند و نیک نام نمیخواهد پنهان و دردسترس نباشد او میخواهد بالفعل و موجود بماند . اما امان از رند که نمیخواهد تعیینی پیدا کند و اما نه به معنای گریزان شدن از همه چیز بلکه او بیشتر از همه خودش را در دامگه حادثه و بلا می اندازد ولی بلازده و حادثه زده نمیشود و با هردامی که پهن میشود خودش را در طور این حادثه می اندازد تا جان دوباره بگیرد. او بازی وجود و عدم را خوب میشناسد. و حاضر است نقش اول این قصه باشد. به قول عزیز ما در لگد کوب حوادث جان دیگر یافتم چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم ادامه دارد..... @sarzadee
زندگی ,تصمیم من و او نیست. زندگی خودش را از جانب خود آشکار میکند. فقط باید رخصت و اجازه داد که چه پیش می آید. باید مَلال این استقامت و ایستادن تا مجال دادن به آنچه که پیش خواهد آمد را به جان بخری و بیازمایی! @sarzadee
"حالا بگویید ببینم چه جور آدمی هستید. زود باشید. همین حالا شروع کنید و زندگی‌تان را بگویید." من دستپاچه شدم و با تعجب گفتم: " داستان ؟ چه داستانی؟ کی به شما گفته که زندگی من داستانی دارد؟ من هیچ داستانی ندارم که حرفم را برید: "چطور زندگی‌تان داستانی ندارد؟ پس چه‌جور زندگی کرده‌اید؟" چطور ندارد! بی داستان! همین طور! به قول معروف دیمی! تک و تنها! مطلقا تنها! شما میفهمید "تنها" یعنی چه؟" "یعنی چه؟ یعنی هیچ‌وقت هیچ‌کس را نمی‌دیدید؟" "نه، دیدن که چرا! همه را می‌بینم. ولی با این همه تنهایم!" "یعنی با هیچ‌کس حرف نمی‌زنید؟" "به معنای دقیق کلمه، با هیچ کس!" "گوش کنید، می‌خواهید بدانید من چه جور آدمی هستم؟" "البته!" "به معنی دقیق؟" "بله، به دقیق‌ترین معنا!" "خب، من یک نقش‌ِ نمایشم! بازیگر یک نقش، از آن‌ها که در زندگی پیدا نمی‌شود!" «شب های روشن» داستایوفسکی
قسمت اول : رئیس جمهور آینده آیا رئیس جمهور باید اجرائی باشد؟ به جای پاسخ به این سوال باید کمی منشاً این سوالات و از ای قبیل سوالات را کاوید؟ که برآمده از چه خواستگاه و مناسباتی این سوالات برمیخیزد تا پاسخ دادن به آن؟ (به ترتیب از چپ به راست) @sarzadee