eitaa logo
سایه
186 دنبال‌کننده
308 عکس
20 ویدیو
2 فایل
در سرم می‌جوشد فوران واژه، و دلم چون برکه خانه امن گیاه شعر است... @sayeh_sayeh برای معاشرت @sayehjan پیج اینستاگرامم: ferfery_jan@
مشاهده در ایتا
دانلود
این روزها دوباره بحثش داغ شده است.باز هم دشمنی هایشان مجال ظهور پیدا کرده است و باز هم جنایت میکنند تا به خیال خامشان اسلام و جمهوری اسلامی را نابود کنند.کومله و دمکرات را میگویم.بارها از بزرگترهایم شنیده بودم که جنایت های بسیاری در غرب کشور کرده اند.کتاب ...را هم خوانده بودم دو سال پیش،اما کتاب «عصرهای کریسکان» آن هم در این روزهای پر التهاب پاییز ۱۴۰۱ خباثت و رذالتشان را بیشتر برایم عیان کرد. از جنایت ها و کشتار وحشیانه مردم بی پناه زیاد شنیده بودم اما قانون های خلاف عفت و بی ناموسی هایشان را نه.«عصرهای کریسکان» کتابی است از سرگذشت واقعی مردی که خودش کرد بود و از قبل از پیروزی انقلاب راه پر افتخار مبارزه را انتخاب کرد و در زمان دفاع مقدس هم ایثارگرانه جهاد کرد.یکبار اوایل جنگ،یکبار هم بعد از جنگ اسیر زندان های دهشتناک دمکراتها میشود.در این کتاب تنها گوشه ای از اعمال شقاوتمندانه گروهک های ضد انقلاب و ظلمشان به همشهریان و اقوام خودشان نشان داده میشود، نه همه قساوتی که در آن روزها مردم مظلوم کردستان از این به ظاهر مدافعان حق استقلال و آزادی کردها تحمل کردند. در این روایت پرکشش همراه مرد جوانی میشویم که از جانش برای آرمان آسمانی اش میگذرد و بارها جان خودش و همسر جوانش و پنج کودک کوچکش در خطر مرگ حتمی قرار میگیرد اما اراده الهی بر چیز دیگری بود.اگر دنبال کتابی هستید تا از وقایع دوران انقلاب اسلامی و جنگ در کردستان با زبانی داستانی مطلع شوید یا به داستان علاقه مندید این کتاب با سیر روان داستانی تاریخی اش گزینه بسیار مناسبی است،هر چند به نظرم برای همه ما واجب است تا این دست کتاب ها را بخوانیم و به دوستان خود معرفی کنیم تا هیچگاه رشادت ها و جانفشانی جوانان عزیز سرزمینمان که خون خود را نثار آبیاری درخت انقلاب کردند تا مام میهن را از چنگ درندگان رها کنند را از یاد نبریم. ۲۲آذر۴۰۱ 🌸سایه 🌸 @sayeh_sayeh
نرم و نازک مثل حریر،ظریف اما قوی،لطیف اما بااراده.حریر نام کتابیست که داستان آن در یک بستر تاریخی واقعی در سال ۱۳۰۶ روایت میشود و تمام شخصیت های داستان که با نام های واقعی خود نقش نمایی میکنند وجود خارجی داشته اند و سوابق تاریخی و زندگینامه شان قابل دسترسی و مراجعه است.البته دو شخصیت اصلی داستان و اقوامشان تخیلی هستند اما خیلی استادانه در کنار شخصیت ها و رویدادهای واقعی چیده شده اند. کتاب زبانی روان و صمیمی دارد و پر است از ضرب‌المثل ها و تکیه کلام های شیرین عامیانه که با داستان پر هیجانش خواننده را به دنبال خود میکشاند و چون مبنای تاریخی دارد برای اطلاع از حوادث روزگار رضاخان و کشف حجاب هم مناسب است.البته اگر خواننده ای کنجکاو باشید و با دیدن هر اسم جستجویی هم در اینترنت انجام دهید چیزی بیشتر از یک رمان خوشخوان و جذاب به دست خواهید آورد.اطلاعات تاریخی نابی از علما و کاخ نشینان و زنانی که اولین ها بودند در رواج بی حجابی و خواهید دید که پروژه دین زدایی و کشف حجاب حتی از اواخر دوره قاجار توسط بهایی ها و روشنفکران تحصیلکرده در غرب در حال اجرا بوده و رضا خان هم دست نشانده ای برای اجرای بهتر و سریع تر این نقشه های پلید. ۲۴اذر۴۰۱ 🌸 سایه 🌸 @sayeh_sayeh
تنها گریه کردم،تنها در دل شب در سکوت خانه،آنجا که اشرف سادات کودک مریض در دست سرگردان بیمارستان ها بود را به یاد شب ها و روزهای سرگردانی خودم در بیمارستان ها گریه کردم، آنجا که توسل کرد و جواب گرفت برای بیچارگی خودم و بیجواب بودن توسل هایم،آنجا که پسرش را روانه میکرد و بعد هم شهیدش را در آغوش میگرفت برای آرزوهای برباد رفته ام برای پسرم.... قصه اشرف سادات هم مثل تمام قصه ها با یکی بود و یکی نبود آغاز میشود.با بچگی ها و شیطنت هایش.پا به پا با او روزها را میگذرانم،روی درخت ها،پای دار قالی،با گردن‌بند و گوشواره اش ذوق میکنم و با او از حمله کلاغ ها می هراسم.با آمدن خواستگار، شرم، گل لپ هایم را سرخ میکند و با همان عکس، من هم خواستگارش را پسند نمیکنم.با عروسی اش شاد میشوم.بیمار که میشود دلم برای جوانی اش میسوزد.مادر که میشود حس مادرانگی من هم عود میکند.محمد که مریض است تمام شب بیداری ها و مریض داری های خودم از کودک تبدارم جلو چشمم رژه میرود و چشمم میبارد و میبارد.با او توسل میکنم و با او من هم شفا میخواهم.دروغ چرا،چیزی شبیه غبطه هم میخورم به حالش که خوش به حالش که خدا حاجتش را داد.در کشاکش انقلاب حس میکنم من هم در کوچه پس کوچه ها در حال دویدن و فرار از دست مأموران هستم،ضربان قلبم بالا میرود.دلم خون میشود برای مردم.امام که می آید من هم با اشرف سادات خوشحالم،جنگ که میشود خودم را میان خانه امنش در حال کمک به جبهه میبینم،کنار همه زنها سبزی پاک میکنم،لباس میدوزم،ترشی و مربا میپزم از بس که این کتاب زنده است. با اشرف سادات مادری میکنم،با او محمد را راهی جبهه ها میکنم،با او از هر بار آمدن محمد به خانه هیجان زده میشوم،شب آخرین اعزام با او بغض کردم و گلویم از شدت این بغض درد گرفت.اما،اما،اما امان از وقتی که شهیدش آمد،دیگر بغضی نبود،اشک آرام روانی رو گونه خیسی نبود،هق هق گریه ای بود که شانه هایم را تکان میداد،تنها در دل شب،از بس که زنده است این کتاب. ماجرای درد پایش و خواب و شفایش در دلم اشتیاقی برانگیخت که به دنبالش بگردم.بخواهم که نشان منزلش را پیدا کنم و خودم را به او برسانم و التماس کنم برای حاجت من هم دعا کند،زمزم تربت و پارچه سبزش را طلب کنم و خانه گرمش را ببینم،از بس که زنده است این کتاب. این کتاب را نباید خواند،خواندنی نیست این کتاب.این کتاب را باید زندگی کرد.عشق به خدا و میهن و ولایت را باید از اشرف سادات آموخت و زندگی کرد،گذشتن از همه چیز و پای عهد ماندن را باید اینجا یاد گرفت. کتاب «تنها گریه کن» را بخوانید.سرگذشت اشرف سادات مادر شهید محمد معماریان.سرگذشتی پر از فزار و نشیب از زنی که جان و خانه و زندگی و فرزندش را در راه عقیده اش در طبق اخلاص گذاشت و تا امروز دست از این ایثار برنداشته است.روایت زنانی که در روزهای پر التهاب دفاع مقدس فداکارانه در پشت جبهه ها برای بخشیدن لبخندی به لب رزمندگان ساعتها تلاش میکردند.آنقدر داستان برای من جذاب و دلچسب بود که کتاب را در یک روز خواندم.به نظرم بخوانیدش تا بدانید ایران به دست چه کسانی ایرانی اسلامی شده است. ۲۷آذر۴۰۱ 🌸سایه🌸 @sayeh_sayeh
باید دلی به وسعت دریا داشت تا بتوان غمی به وسعت دریا را در آن جای داد.کتاب دریادل خاطرات خانم فاطمه دهقانی، همسر شهید ابوالفضل رفیعی است که در آن با لهجه زیبای مشهدی و با سادگی ذاتی خودش خاطرات زندگی پر فراز و نشیبش را بیان میکند.بیان صمیمی کتاب و قلم خوب نویسنده، خواننده را به ادامه مطالعه ترغیب میکند. اما با تمام این ها در کتاب اشکالاتی است که مرا وامیدارد هیچگاه این کتاب را به اطرافیانم پیشنهاد نکنم،زیرا که این اندیشه به شدت ذهنم را میخراشد و مخصوصا با خواندن بخش ابتدایی کتاب سوالهایی در ذهنم چرخ میخورند که آیا اینکه تمام جزییات زندگی بیان شود صحیح است؟چرا نویسنده همه خاطرات شخصی همسر شهید با شهید را که تقریبا همه اطمینان داریم عموما مردها راضی نیستند که این خاطرات یا حرف های خصوصی برملا شود را در کتاب آورده است؟در رابطه با این شهید که همان خاطرات نشان میدهد غیرتی روی همچین چیزهایی دارد به نظرم جفا و ظلم و حق الناسی در حق شهید محترم بود.حال همسر شهید در گفتگوی دو نفره با نویسنده سر درد دلش باز شده است و هر چه در دل داشته است تعریف کرده،آیا نباید نویسنده با زیرکی خود هر آنچه که ممکن است در مخاطب نسل جدید و گاهی با فرهنگ کمی غریب با طیف معتقد، اثری عکس بگذارد وارد کتاب نکند؟حذف خاطراتی از شهید که نه تنها به روایت خدشه ای وارد نمی‌کرد بلکه میتوانست داستانی شسته و رفته تر را ارائه دهد. آخرین وداع شهید با فرزندانش،سختی های یک زن جوان تنها با چهار فرزند کوچک،بیخبری از حال و روز و سرانجام همسر و زندگی بعد از شهادت افراد خانواده همه بصورتی جذاب روایت شده است.بعد از خواندن قسمت های دیدار با رهبری و درگذشت خانم بزرگ و خود خانم دهقانی به خودم که آمدم گونه هایم خیس بود.در کل کتابی بود که خودم از خواندنش کم و بیش و البته با اغماض از بعضی اشکالات راضی هستم اما فقط میتوانم به یک یا دو نفر در بین حلقه بزرگ دوستانم پیشنهادش دهم چون اثر منفی کتاب بر آنها و جبهه گیری شان نسبت به فرهنگ شهادت و جهاد و افراد مذهبی خیلی بیشتر از اثر مثبتش خواهد بود.به هر حال هر کتاب برای اینکه در دسترس عموم مردم قرار گیرد نوشته و چاپ میشود و اینکه با نوشته مان قشر مذهبی را در نگاه افراد دیگر در مظان اتهام به بعضی خصلت های نه چندان خوب اخلاقی قرار دهیم، پسندیده نیست.امیدوارم در چاپ های بعدی قسمت های زایدی که نبودنشان صدها بار پر منفعت تر از بودنشان هست حذف شود. !!! 🌸سایه🌸 @sayeh_sayeh
امروز وقتی چشمانم را باز کردم با خانه ای روبه رو شدم که نیمی از آن را آب رادیاتور فرا گرفته بود با عمقی حدود سه چهارسانت.همسرم خانه بود.فرش ها را جمع کرد.زمین را تی کشید.کارها را سر و سامان داد.با قالیشویی هماهنگ کرد عصر بیایند برای بردن فرش و موکت های خیس.فقط سختی من نگهداشتن بچه ها در خانه خالی از فرش بود.همان را هم تا کمی از ظهر گذشته با پدرش هماهنگ کرد و پسر بزرگم به خانه پدربزرگش رفت. امروز از صبح ساعت ده تا حدود پنج عصر، کتاب «پاییز آمد » را به صورت صوتی گوش دادم.خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی.کتاب آنقدر جالب بود و جذبم کرد که نتوانستم نیمه رهایش کنم.خاطرات دختر نازپرورده ای که با دیدن شور و اشتیاق برادر جوانش که به خیل مبارزان انقلاب پیوسته بود و با مطالعه کتاب های اعتقادی فراوان،انقلابی و عضو سپاه شد.در همان روزهای کار و اوایل جنگ دلباخته پاسداری جوان که به خواستگاری اش آمده بود میشود و علیرغم مخالفت خانواده با هم ازدواج میکنند.داستان روزهای عاشقانه شان،ماجرای پر از غم دخترشان،نامه های پر از مهر و آموزنده شان،اخلاص و ایمان و اعتقاد قوی شان،صبوری فخرالسادات و درک بالای احمد همه و همه آنقدر زیبا به تصویر کشیده شده است که روح نا آرام را به نوشیدن معجون آرامش نهفته در زندگی پرتلاطمشان دعوت میکند. بعد از خواندن کتاب لحظه ای خودم را جای فخرالسادات گذاشتم.مخصوصا آن قسمت کتاب که خانه و زندگیش پر از آب شده بود.اگر امروز وقتی با خانه‌ای پر آب روبه رو میشدم و همسرم نبود چه میخواستم بکنم؟اگر روزهایی که باردار بودم یا روزهایی که فرزندانم بیمار بودند همسرم کنارم نبود چه میکردم؟همسران جوان شهدا تمام روزهای جوانی که جان میل بودن با یار دارد چگونه دوری را تاب آوردند؟تمام روزهای زندگی که بی وجود همسر و یاور سخت است و نمی‌گذرد، برای این زنان صبور با ایمان با چند فرزند کوچک چگونه گذشت؟چقدر ما مدیون این مردان از جان گذشته و همسران صبور و فرزندان درد بی پدری کشیده شان هستیم... این کتاب را خیلی دوست داشتم.واژه واژه اش در جانم نشست.اشک هایم را روان کرد.عاشقانه ای پاک پر از ایمان و اعتقاد.به تمام کسانی که دوست دارند کتابی در رابطه با همسران شهدا بخوانند «پاییز آمد» را پیشنهاد میکنم.از دستش ندهید. 🌸سایه🌸 @sayeh_sayeh