eitaa logo
سایه
186 دنبال‌کننده
308 عکس
20 ویدیو
2 فایل
در سرم می‌جوشد فوران واژه، و دلم چون برکه خانه امن گیاه شعر است... @sayeh_sayeh برای معاشرت @sayehjan پیج اینستاگرامم: ferfery_jan@
مشاهده در ایتا
دانلود
شب پنجشنبه قرار بود ساک ببندم تا برای صبح که راهی سفر میشویم آماده باشم.بچه ها را که خواباندم دیدم بدون گوش دادن به چیزی نمیتوانم کار کنم.شنیدن جنگ و صلح را هم تازه تمام کرده بودم،کمتر از یک ساعت قبل.رفتم سراغ طاقچه و کتابی که قرار بود بخوانیم. کتاب «کاش برگردی» را انتخاب و پلی کردم.آنقدر کتاب جذاب بود که با اینکه قرار بود صبح زود راه بیفتیم دلم نمی آمد قطعش کنم و بروم بخوابم.تا ساعت دو بیخودی کارهایی که لازم نبود را هم انجام دادم تا زمان بیشتری داستان را گوش دهم.منی که خیلی به تمیز کردن خانه قبل از سفر اعتقاد ندارم کل خانه را مثل دسته گل کردم و حین کار گوشم به داستان ننه رقیه بود و چه خوب داستانی بود این داستان... قصه ننه رقیه مرا به کودکی های زکریا برد،به خاطرات قالیبافی های زنهای همسایه مان در قم،به شیطنت های عالم بچگی های خودمان در خانه با خواهر و برادرم،به عمق ایمان ریشه کرده در جان پدر و مادر که آنرا قطره قطره در کالبد بچه هایشان میچکانند.چه خوب تعریف میکرد ننه رقیه همه چیز را و چه خوب تربیت کرده بود پسرش را.چقدر یاد گرفتم از ننه رقیه و چقدر طلب کردم نگاه و دعای شهیدش را برای زندگی پسرانم.چقدرررر اشک ریختم برای فاطمه سه ساله زکریا،برای دل تنگ و خون مادر،برای تنهایی الهه و نبودن سنگ قبری که سوز آتش دلشان را کمی کم کند.چقدر ما مدیونیم به خانواده شهدا. کاش برگردی روایت مادر شهیدی است که سالهای عمر پسرش را بسیار خواندنی تعریف میکند جوری که نیمه رها کردنش و صبر برای تمام کردنش سخت است.بیشتر کتاب را شب گوش دادم و صبح بعد از سوار شدن در ماشین بقیه کتاب را تا انتها.با اینکه اوایل کتاب پر از سرزندگی و نشاط و شوخی بود اما اواخرش نمیتوانستم هیچ جوری جلوی سیل اشک هایم را بگیرم.دلم برای خانواده ای که چشم انتظار پیکر فرزندشان بود پاره پاره شد.با جستجویی که در نت داشتم متوجه شدم پیکر مطهر شهید در سال ۹۹ بعد از پنج سال به آغوش مادر و همسر و دخترش بازگشته است. من هر چه بگویم حق مطلب ادا نمیشود.باید این کتاب را خواند و خاطرات ننه رقیه را مزه مزه کرد.داستان زندگی شهید زکریا شیری متولد سال ۶۵ و پرواز کرده سال ۹۴ از شهدای مدافع حرم قزوین.مرحبا به قلم روان آقای رسول ملاحسنی. ۲۷بهمن۱۴۰۱ 🌸سایه🌸 @sayeh_sayeh
چندین مرتبه در گروه های همخوانی شنیده بودم که به این کتاب با لحنی کمی استهزا گونه عنوان کتابی با روایت صورتی داده بودند.بارها در طاقچه جلوی چشمم آمد و بخاطر همین توصیفات نخوانده بودمش.در راه برگشت از سفر بودیم.دو ساعتی مانده بود تا برسیم خانه.با همسرم یک کتاب صوتی گوش داده بودیم و دیگر صدای غرولند بچه ها که خسته راه بودند نمیگذاشت صدای دیگری شنیده شود.هندزفری را در گوشم گذاشتم و دل به دریا زدم و یادت باشد را از طاقچه خریدم و شروع کردم به گوش دادن.رسیدیم خانه نتوانستم بی خیال شنیدنش شوم.تا فصل هشتم را یک سره گوش دادم.دلم میخواست تا آخر پیش بروم اما خیلی خسته بودم.صبح که بیدار شدم فقط فکر دو فصل باقی مانده بودم.ساعت هشت صبح شنیدنش تمام شد. برخلاف شنیده هایم کتاب خیلی جذاب بود.روایتی شنیدنی از زبان دختری که پاک زندگی کرد و پاک ازدواج کرد و پاک عشقش را ابدی کرد.بیشتر از قسمت های به قول دوستان صورتی کتاب چیزی که مرا خیلی به فکر فرو برد ایمان و مراقبه و تقوای شهید حمید سیاهکالی بود.در آن سن کم چطور توانسته بود به آن درجه از زهد و ورع برسد.آنقدر این قضیه برایم جالب است که دلم میخواهد داستان این شهید هم از زبان مادرش روایت شود تا ببینم چه نکاتی رعایت شده که این شهید چنین رشد و تربیت و پروش یافته است.مطمئنا مثل کتاب کاش برگردی دقت در تربیت و حق الناس و حرام و حلال زمینه ساز چنین رشد شخصیتی ای بوده است.کاش با عنایت این شهیدان همه پدران و مادران در تربیت فرزندانشان موفق باشند. این کتاب یک روایت عاشقانه است،خیلی هم عاشقانه.آنقدر عاشقانه که با خودت فکر میکنی یعنی واقعا در این دور و زمانه هم از این عشق ها وجود دارد؟یعنی یک جوان شصت و هشتی هم میتواند اینجور دلبرانه عاشقی کند؟اینجور که حتی عشقش دل تو را هم ببرد؟از عشق حمید میگویم و آن همه دقت و ملاحظه برای اینکه مبادا معشوق حتی به اندازه سنگینی یک چادر مشکی دلگیر شود.عشق حمید به خدا و این همه مراعات آداب حضور در پیشگاه خداوند.رهی که علمای بزرگ شاید دهها سال طول بکشد تا به آن برسند این جوان با کدام استاد اینگونه برق آسا طی کرده است؟؟از حرارت این عشق که شعله هایش آتش به جان حمید زد، عمق جانم گرم است و دوست دارم تا همیشه این گرما در دلم ماندگار باشد. آنقدر روایت فرزانه ساده و شیرین بود که حس میکردی تو هم از آن امامزاده و سفرهای راهیان نور خاطره داری،از آن خانه کوچک کوله باری از یادها بر دوش داری و وقتی فرزانه آخرین بار در خانه است پنجه های بی رحم بغض را بر گلوی خودت حس میکردی.دوست داشتی تو هم،هم گریه با فرزانه نبودن حمید را انکار کنی و داد بزنی و بنشینی در انتظار پاسخش.دوست داری بشنوی که حمید بگوید یادت باشه و فرزانه با خنده بگوید یادم هست،یادم هست... کاش یادمان بماند این همه از خودگذشتگی و ایثار را.کاش یادمان بماند که بنده بودن سن و سال نمیشناسد،خودسازی میخواهد و محاسبه نفس.کاش یادمان بماند برای چه پا در این دنیای فانی گذاشته ایم.کاش یادمان بماند هدف قرب است در هر سرزمینی.این کلام خود شهید است. در اواخر کتاب که فهمیدم شهید سیاهکالی و شهید زکریا شیری در کنار هم به شهادت رسیده اند باز هم یاد ننه رقیه افتادم.کل حضور این دو شهید در سوریه ۱۴ روز بوده است.از ۲۰ آبان تا ۴ آذر که به شهادت رسیدند.کتاب برای من خیلی درس داشت و خیلی خوشحالم که خواندمش. بعد از مطالعه کتاب کلیپ های شهید و مصاحبه با همسر شهید و صحنه های تشییع پیکر را هم جستجو کردم و دیدم و باران اشک هایم بند آمدنی نبود.چه روح بزرگ و چه عروج با شکوهی.خوشا به حال این مدافعان دل از کف داده حرم خانم جان.... اول اسفند ۱۴۰۱ 🌸سایه🌸 @sayeh_sayeh
کدام آب به غیر از اشک میتواند آتش گر گرفته در دل را بمیراند،اما نه،حتی از اشک هم کاری ساخته نیست.داغی اشک بیشتر شرر می اندازد به این خاکستر غم.چرا من نمیدانستم چه میگذرد بر مردم فوعه و کفریا.کاری از دستم برنمی آمد؟دعا که میتوانستم بکنم برایشان. آه از دل مادران در همه لحظه های گرسنگی و تشنگی کودکانشان.آه از دل مادران در زمان بیماری دلبندشان در محاصره.آه از دل مادران بر سر پیکر بی جان جگرگوشه هایشان.آه آه آه....و آه از شرم و ناتوانی پدرها... چه میگویم من؟چه میدانم اصلا؟صوتی سه ساعته شنیده ام و اینجور بی‌تاب شده ام،فقط از شنیدن یک صد هزارم آنچه بر سر مردم محاصره شده در فوعه و کفریا آمده بود.چه کشیدند آنها که زیستند این تلخی ها را.ای امان از ظلم و ظالم.ای امان از شیطان صفتی آدمیان هرزه.ای امان از جنگ و مرگ و ویرانی.ای امان از جهل آنانکه سینه چاک دلسوزی دشمنند.چه میدانند از تلخی زهر مزه روزهای وادادگی... این کتاب را بخوانید.گوشش دهید.به همه آشنایانتان معرفی کنید.با غم هایش اشک بریزید و با دردهایش استخوان هایتان بسوزد.کاش همه عبرت بگیریم.بدانیم این است سرانجام دل سپردن به آواز دهل دشمن.این است نهایت آزادی ای که دشمن برای ما آرزویش را دارد و تازه این خوب ماجراست.برای ما هزار بار بدتر میخواهند،هزاااار بار.کاش بدانیم جز اتحاد و علم و عمل نجاتمان نمیدهد.کاش دست از تفرقه برداریم.کاش کاش کاش دشمن را بشناسیم. تا حزن نامه این مادر سوری را نشنوی نمیدانی چه میگویم.مادر که باشی با هر جمله اش کل وجودت اشک میشود و سرریز میکند از چشمانت و باز حس میکنی باید بیشتر ذوب شوی.مادر که باشی با شنیدنش قلبت سنگین میشود و مجبور میشوی حتی در هوای اسفند به بالکن بروی تا بتوانی نفس بکشی.هوا کم می آوری حتی از شنیدن دردی که دیگری زندگی اش کرده.نه اینکه حتی خودت را بتوانی در آن بلا تصور کنی،نه،نمیتوانی،طاقتش را نداری،با یک خدا نکند و دور باشد و تکان دادن سر به دو طرف تصور خودت و خانواده ات در آن شرایط را از خودت دوووور میکنی،حتی تصورش را هم... من این کتاب را شنیدم.متن و خوانش کتاب به قدری خوب بود که به همه توصیه میکنم گوشش دهند.میدانم الان شاید حال و روز دل خیلی هایمان خوب نباشد اما به این کتاب گوش دهید.ببینید چه بر سر شیعیان هم دوره مان آورده اند.اگر آگاه نباشیم چه بر سرمان می آورند.کاش آنها که در راس کارند هم بشنوند.کاش بدانند سرنوشت ملت امانتیست در دستشان.کاش خیانت جای خدمت را نگیرد که اگر بگیرد بعد از آن است که جلاد جای شهید در بوق و کرنا ستایش میشود.حرف بسیار است و هنوز صورت من از اشک خیس.خواستم همین الان که کتاب تمام شد و دلم غم دلهای مردم محنت کشیده فوعه و کفریا را چشیده است آن را به شما هم معرفی کنم. 🌸سایه🌸 @sayeh_sayeh
از خیلی وقت پیشتر ها اسم کتاب شازده احتجاب را میشنیدم.جا به جا در سایت های مختلف هم دیده بودمش.اما هیچگاه فرصت نکرده بودم بخوانمش.دو روز پیش که شنیدن سمفونی مردگان برای بار دوم تمام شد رفتم سراغ کست باکس.پادکست هایی که دنبال کرده بودم را بالا و پایین میکردم که چشمم روی نام چندین کتاب بیشتر مکث میکرد.از بین آن همه اسم وسوسه کننده شازده احتجاب را انتخاب کردم.کتاب صوتی شازده احتجاب با خوانش ناصر زراعتی. از همان ابتدای کتاب موج جریان سیال ذهن شازده مرا هم میبرد در هزارتوی تاریخ.به سیاه روزگار قاجار با آنهمه عیاشی و ظلم به رعیت میکشاندم.مخصوصا که این روزها مشغول خواندن چند کتاب تاریخی هم هستم و تازه تاریخ سلسله قاجار را تمام کرده ام،بیشتر فلان الدوله ها و بیصار السلطنه ها پیش چشمم رژه میروند. کتاب نقل چند ساعت پایانی عمر شازده احتجاب یا همان خسرو آخرین فرد از یک خاندان اشرافی قجری است.شبی در راه آمدن خانه مراد را که یکی از نوکران پدربزرگش بوده میبیند.مرادی که در همه صحنه های مرگ بوده و همیشه خبر مرگ می آورده است.دیدن مراد به شازده این حس را میدهد که او نیز امشب خواهد مرد.به خانه ی خالی و سوت و کور که نماد نابودی و ویرانی و انقراض است میرسد.با دیدن قاب عکس های اقوام درگذشته اش خاطرات از جلو چشمانش رژه میروند. شازده با سفر در زمان و حرف زدن با خودش شخصیت خسته و درمانده، مرگ‌اندیش و مأیوس‌ و بی هویت خودش را به خواننده میشناساند.ظلم های خاندان قجری را به مردم،زنان و حتی فرزندان خودشان نشان میدهد.بیشترین کسی که در این خاطرات نقش دارد فخرالنسا همسر شازده که دختر عمه اش هم میباشد است. فخرالنسا نماد زن با فرهنگ و اهل مطالعه آن عصر است.ظلم شازده به فخرالنسا و فخری کلفت خانه به خوبی در این مرور خاطرات به تصویر کشیده شده است. این رمان اسباب معروفیت هوشنگ گلشیری در سال ۱۳۴۸ بود.گلشیری به طرزی بدیعانه و ساختارشکنانه با قلمی پر ایهام و پیچیده به سبک جریان سیال ذهن داستان فروپاشی و اضمحلال یک خاندان را به کمک رویاها و خاطرات شازده روایت میکند.بعد از خواندن کتاب رفتم و فیلمش را هم پیدا کردم و دیدم.فیلمی سیاه سفید با بازی جمشید مشایخی،فخری خوروش و کارگردانی بهمن فرمان آرا در سال ۵۳. این بخش از گفته های فخرالنسا به خوبی روزمره خان های قجری و اوج دغدغه های آنان را نشان میدهد.فخر النسا به خسرو می‌گوید: «چرا نیاکان ما همه‌اش به فکر مزاج مبارک و بواسیر مبارک هستند و یا اگر از این خبرها نباشد اگر یکی را پیدا نکنند که سرش را مثلاً لب همان باغچۀ خانۀ شما گوش تا گوش ببرند، چرا سوار می‌شوند و با انهمه میرشکارباشی، منشی باشی، تفنگدارباشی، ملاباشی، حکیم باشی می‌زنند به کوه و صحرا و می افتند به جان مرال و پازن و دراج و خرگوش و چه و چه، تازه وقتی خسته و کوفته برمی گردند چرا یکی دیگر را صیغه می‌کنند؟ و صبح یکی را خلعت می‌دهند، یکی را سر می‌برند و اموالش را مصادره می‌کنند؟» 🌸سایه🌸 @sayeh_sayeh
امروز از صبح تا ظهر کتاب «از به» را صوتی گوش دادم.دوستش داشتم.هرچند اولش کمی سخت بود تا اسامی و روابطشان در ذهنم ثبت شوند اما بعد از چند فصل شخصیت ها برایم جا افتادند.سبک کتاب خیلی خلاقانه بود.کتابی در موضوع دفاع مقدس که مشخصا به زندگی یک خلبان جانباز پرداخته است.تمام کتاب در خلال نامه های چند شخصیت به هم روایت میشود.هر چند ظاهر شخصیت ها چندان در ذهن قابل بازسازی نیست بخاطر سبک کتاب که نامه هست و در نامه امکان توصیف کم هست اما ذهنیات و اخلاق شخصیت ها به خوبی تصویر میشوند. اسم کتاب در ابتدا برایم بی معنا بود.اما به محض خواندن دو فصل از کتاب چرایی این نامگذاری مشخص میشود.لحن خاص هر شخصیت هم از نقاط قوت کتاب بود.لغات تخصصی مربوط به خلبانی و هواپیما زیاد بود اما من چون گوش میدادم وقفه ای برایم ایجاد نکرد و خیلی حساس نشدم بهشان.خواندن یا شنیدنش را توصیه میکنم. 🌸سایه🌸 @sayeh_sayeh
در یک اقدام متهورانه غروب هم کتاب صوتی «کورسرخی» را با صدای نویسنده کتاب گوش دادم.کتابی که در آن نویسنده ۹ برش از زندگی واقعی خودش را روایت کرده است.کتابی که گویی تاریخ پر از جنگ و خون و کشتار و مظلومیت افغانستان را بیان میکند.درد و غم بی وطنی و بی خانه بودن و مهاجرت را.زمان گوش دادن به کتاب فقط چهار ساعت است که من چون از قلم نویسنده و بیانش خوشم آمد با همان سرعت معمولی گوش دادم.با سرعت بیشتر خیلی سریعتر هم میتوان گوش داد.کتاب پر است از توصیف ها و عبارات تاثیر گذاری که عمق غم ریشه دوانده به جان مردم همسایه مان را نشان میدهد.روایت ها در فاصله زمانی سالهای ۶۵ تا ۹۵ اتفاق افتاده اند.از پنج سالگی تا سی و پنج سالگی نویسنده. آنچه که بیشتر از همه در خلال این نه روایت منتقل میشود دردیست که افغان ها در زندگی پر از نا امنی و به دنبال خانه شان دارند.بچه هایی که در خاکی غیر از خاک وطن می بالند و حتی به برگشت به وطن هم نمی اندیشند.دیگر وطن برایشان معنایی ندارد.زن هایی که همسر مردانی غیر افغان میشوند.جمله ای از کتاب دائم در سرم تاب میخورد:«حال هر سرزمین را باید از حال زن هایش شناخت» 🌸سایه🌸 @sayeh_sayeh
دیروز کتابی را گوش دادم که مرا به روزهای دانشجویی دوره کارشناسی برد.سر کلاس های استاد اخوان.یاد هنر برای هنر و art for the sake of art و مکاتب ادبی و…همه برایم زنده شد.اسکار وایلد با آن موهای فرق از وسط و دست زیر چانه اش جلوی چشمانم آمد.تمام مدتی که داستان را گوش میدادم دلم برای کلاس ۲۰۷ دانشگاه الزهرا پر میکشید. کتاب با صدای آرمان سلطان زاده خوانش میشد و همین برای لذت بردن از یک کتاب صوتی کافیست.جالب اینجاست که آقای سلطان زاده اگر شنگول و منگول را هم بخوانند تا آخر داستان نمیشود بیخیال شنیدن شد. داستان در مورد پسر جوان زیبایی است که روح خود را به شیطان می فروشد تا جوان بماند.بیشتر از این اگر بگویم داستان تمامش لو میرود.من قبلا فیلمش را دیده بودم و سر کلاس ها ماجرا را به صورت خلاصه به زبان اصلی خوانده بودم.امشب دوباره فیلم را هم دیدیم،نسخه سال ۲۰۰۹.یعنی وقتی فیلم کتاب هایی که خوانده ام را میبینم دلم میخواهد کارگردان ها را به چند قسمت نامساوی تقسیم کنم.خب آخر برادر من،کارگردان محترم،آقای دایرکتور، بیچاره اسکار وایلد فلک زده کلی فحش خورده داستان را نوشته،خب همان را بساز دیگر.مثلا چه فضیلتی دارد داستان از قبل نوشته شده و معروف دنیای ادبیات را با سلیقه بی مزه ات تغییر می دهی؟شده است روال همیشگی،هر بار بعد از دیدن فیلم های کتاب ها باید از دست این کارگردان ها کلی حرص بخورم🤦🏻‍♀️. اسکار وایلد در این کتاب بر خلاف عقیده اش که هنر نباید درس بدهد و فقط زیبایی را نشان میدهد درس های زیادی به خواننده اش میدهد. ▫️اینکه چقدر انتخاب همنشین در سعادت یا بدبختی انسان موثر است و معاشرت با افراد ناپاک روحمان را به سمت پلیدی سوق میدهد. ▫️اینکه گناه بر جسم و ظاهر اثر نمیگذارد و اثرش بر روح آدمی است.اگر هر گناه مانند داستان کتاب بر ظاهر و صورت مان اثر می گذاشت چه بسا دیگر کسی برای فرار از رسوا شدن هرگز عمل زشتی مرتکب نمیشد. ▫️اینکه نظر و رای دیگران درباره فرد میتواند باعث زوال فرد یا بروز و شکوفایی استعدادهایش شود. ▫️اینکه هر فرد برای ادامه مسیر زندگی اش مخیر است بین خیر و شر انتخاب کند. ▫️اینکه در نهایت انسان از بین میرود اما آثارش باقی می مانند.مانند آثار هنری و حتی تصویر خود دوریان گری که بعد از مرگش باقی ماند. ▫️اینکه یک کتاب بد چقدر میتواند روح را به وادی تاریکی و گناه بکشاند و اثری ماندگار بر روح بگذارد.کتاب زرد و لرد هنری نماد شیطان و الگوی بد بودند. ▫️اینکه پرداختن به لذت ها روح را به تباهی میکشاند.شاید در لحظه از لذت گناه سرمست شویم اما روحمان در آرامش و خوشحالی نخواهد بود. نقاشی نماد روح و وجدان دوریان گری و نقاش نماد فرد دلسوزی که میخواهد راهنما باشد . اسکار وایلد نویسنده ای ایرلندی(۱۸۵۴) که گرایشات منحرف جنسی داشت و به این علت دو سال هم در زندان بود و البته طبق گفته ها فراماسون هم تشریف داشتند در سال ۱۹۰۰ در ۴۶ سالگی به علت مننژیت از دنیا رفت.آثارش بعد از مرگش شهرت زیادی پیدا کردند. 🥰 🌸سایه🌸 @sayeh_sayeh
🪓🪓🪓جنایت و مکافات همین ابتدای متن باید اعتراف کنم مرحبا به شما آقای داستایوفسکی! عجب اسم جنجالی و پر کششی روی رمانتان گذاشته اید.روسیه نیمه های قرن نوزدهم را تصور میکنم که مردمش رمانهای قبلی داستایوفسکی را خوانده اند.در پاورقی به صورت سریالی «جنایت و مکافات» را دیده اند و حالا بی تاب خواندن این اثر جدیدش به صورت کتاب هستند.در سرمای مسکو جلوی کتابفروشی ها صف کشیده اند و لابد میگویند:«آقا یکی هم به من بدین،چند روبل میشه؟؟» داستان درباره جوانی دانشجویی است که فکر کردن و نوشتن مقاله ای در مورد ابر انسانها و دست بازشان در انجام هر عملی به سمت قتل میکشاندش.البته روح از دنیا بریده رودیا و منفعل بودنش در تلاش برای امرار معاش و فقر ناشی از آن هم در دست زدن به جنایت بی تاثیر نبود. من قبلا خلاصه شده این کتاب را خوانده بودم و اینبار موفق شدم متن کامل کتاب را با ترجمه پرویز شهدی و صدای علی عمرانی از نوار گوش دهم.با اینکه داستان را میدانستم اما صدای وجدان راسکلنیکف و افکار درهم و برهمش خیلی برایم جذاب بود.داستایوفسکی در یک داستان دو فرد را نشان میدهد که دستخوش افکار مالیخولیایی ناشی از قتل یا مسبب قتل بودن می شوند. یک نفر پایان خودکشی را برای خودش در نظر می‌گیرد و دیگری اعتراف به گناه نزد پلیس را.و آنکه تسلیم قانون میشود با تحمل رنج دوران محکومیت شانس داشتن زندگی دوباره و چشیدن طعم خوشبختی را خواهد داشت. برایم این پشیمان نبودن رودیا از جنایتش و حرفهایش در دادگاه که برخلاف وقایعی بود که در داستان شرح داده بودند هم جالب بود.اینکه گفته بود به خاطر فقر این کار را کرده و حالا پشیمان است.درحالیکه در طول داستان بارها نشان داده شده بود که بخاطر همان عقیده اش که در مقاله اش هم ذکر کرده بوده قتل را انجام داده و هیچگاه هم ابراز ندامت نکرده بود. این همدلی کردن با جوانی قاتل هم خودش داستانیست.مثل زمانی که فیلمهای پلیسی میبینیم و طرفدار مجرم ها هستیم.اینجا هم داستایوفسکی طوری داستان را پیش برده بود که من بارها نگران شدم مبادا رودیا گیر بیفتد یا دلم میخواست جوری بهش بفهمانم سویدریگایلوف پشت در اتاق نشسته و دارد به اعترافاتش پیش سونیا گوش میدهد. داستایوفسکی در این رمان آنقدر بدون شعار دادن، پیام های اخلاقی و روانشناسانه نابی را به مخاطب منتقل میکند که گمان میکنم حتی اگر خواننده بتواند در مقابل وسوسه رجوع چندباره به کتاب و خواندش ایستادگی کند، محال است بعضی صحنه ها و دیالوگ ها از ذهنش پاک شود. حالا که کتاب را گوش داده ام خواندنش را هم حتما در برنامه ام قرار خواهم داد.بعضی کتاب ها بیشتر از می و مینا روح را از آزردگی های روزمره جدا میکنند و در عین حال برای همان رنج ها نسخه های ناب میپیچند.جنایت و مکافات برای من از این دسته کتاب ها بود. 🌸 سایه 🌸 @sayeh_sayeh