فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢#نفوذامنیتی_ایران
♦️ اذعان رسانههای صهیونیستی به نفوذ #مهمّ امنیتی ایران توسط دو نیروی ۲۱ ساله
#ازرگ_گردن_نزدیکتریم !
#ایران_مقتدرقوی
@seYed_Ekhlas🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢زمان شاه عالی بود!!
همه چی داشتیم جاده خیابان و....
👈ارومیه پهلوی
و ارومیه #جمهوری_اسلامی
♦️کل شوینده هایِ دنیا را هم با فن آوری تحریف بکار بگیرید نمیشه پهلوی را سفید شویی کرد !
#واقعیت_جلوی_چشم_ملت_است
نه در ذهن سلطنت طلبان مزدبگیر
#انقلاب_ایران
@seYed_Ekhlas🇮🇷
💢غربگرایان ازغرب چه یاد گرفتند؟!
♦️امروز در پی حادثه برخورد یک با لگرد نظامی با یک هواپیما که منجر به کشته شدن نزدیک به 60 نفر در آمریکا شد
#نکته:همه ی مسئولان از چپی وراستی و خیلی از مشهورین هنری یک صدا افکار عمومی آمریکا را به آرامش دعوت می کنند
♦️آیا غربگرایان وطنی ما این رفتار ها را هم از غرب یادگرفتند؟
یا فقط شیفته ی سگ بازی و....غرب شده اند؟!
#غربگریانِ_وامانده
@seYed_Ekhlas🇮🇷
#تکریت_11
ﺧﺎﻃﺮات آزادگان
🔹 روز بیست و هفت خرداد شصت و شش، ساعت از نه صبح گذشته بود، ولی هنوز درها را باز نکرده بودند. نگهبانها رد می شدند. پوزخند میزدند.
میگفتند: کلید گم شده!
فهمیدیم نقشه ای در کار است. بالاخره در باز شد و از روی لیست تعداد زیادی اسم خواندند و آنها را بیرون بردند.
♦️ از لای پنجره بیرون را نگاه می کردیم. بچه ها را جمع کردند. بعد دسته جمعی مثل گرگهای وحـشـی بـه جانشان افتادند. آن قدر با کابل و باتون آنها را زدند که همه از حال رفتند. بـه قول یکی از بچه ها، صحرای کربلا بود. دست و پا و سرهای شکسته و خون آلود؛ آه و ناله و بدنهای در هم شکسته؛ آن قدر زدند که خودشان خسته شدند. کنار پنجره ایستاده بودیم و اشک میریختیم ولی کاری از دستمان برنمیآمد.
♦️همه را گوشه ای رها کردند. آنها آرام ائمه را صدا می زدند و با گریه و ناله به آنها متوسل میشدند. چهار ساعت به حال خود رهایشان کردند. خونریزی و تشنگی امانشان را بریده بود. نگهبانها لیوانهای پر آب را نشان می دادند و بعد آب را روی زمین میریختند و قهقهه میزدند. با خود فکر کردم انگار حکایت بستن آب و غربت شیعه در این سرزمین تمامی ندارد.
♦️توی آسایشگاه کلاس برگزار میکردیم اما این کلاس های درس به اقتضای اسارت شکل خاص خودش را داشت. یکی از بچه ها روحانی بود ولی عراقی ها نمی دانستند. دورش را می گرفتیم برایمان تاریخ اسلام و احکام و اخلاق می گفت. از رسالت پیامبر (ص) و قبل و بعد از هجرت مسلمانان به حبشه و... .
♦️کلاس زبان هم داشتیم. بعضیها دانشجو بودند. وقتی روزنامه های انگلیسی را برایمان می آوردند دور استاد جمع می شدیم. بعد او جمله به جمله ترجمه میکرد و بچه ها فقط با کمک حافظه و بدون هیچ قلم و دفتری حفظ می کردند.
فرمانده هایی که شناسایی نشده بودند کلاس سیاسی نظامی برایمان برگزار می کردند.
♦️تاسوعای امام حسین(ع) تیغ آوردند و وادارمان کردند اصلاح کنیم. بعد برای اولین بار تلویزیون آوردند و روشن کردند. برای هر آسایشگاه یک تلویزیون.
نگاه کردن اجباری بود. بین ساعت هشت و نیم تا ده شب برنامهمنافقین پخش میشد. مسعود رجوی و مریم رجوی برای حزبشان تبلیغ می کردند و اسرا را تشویق به پیوستن به آنها مینمودند. هر اتفاق و وسیله جدید برای ما به معنی شکنجه های جدید بود. باید تا آخرین برنامه بیدار می ماندیم و حق صحبت نداشتیم. با آمدن عکس سرور ملی شان ـ صدام - بايــد چهارزانو با احترام و در سکوت مطلق به چهره اش چشم می دوختیم. انتخاب کانال با ما نبود و گاه
♦️فیلمهای بسیار زننده و مستهجنی پخش می شد. بعثی های بهانه جو به چهره ها دقیق میشدند. هر کس که سرش را پایین می انداخت یا نگاه نمیکرد بیرون میکشیدند و شکنجه می کردند. خلاصه این مهمان ناخوانده قربانیهای زیادی از ما گرفت.
با آمدن محرم، عراقی ها به تکاپو افتادند.
♦️سیم خاردارهای حلقوی دوراردوگاه آنقدر زیاد بود که وقتی می ایستادی تا دور دست چیزی غیر از آنها نمی دیدی. با این حال سیم خاردار آوردند و از ما که جماعت اشتغلون بودیم خواستند، حلقه ها را اضافه کنیم.
آماده باش شروع شد. نگهبانها بیشتر شدند و مرخصی ها لغو شد؛ معتقد بودند در این ایام احتمال خرابکاری از طرف مـا وجـود دارد. از محرم می ترسیدند. می گفتند: «شما ایرانیها با عزاداری در این ماه، دوپینگ میکنین!». به امید ایجاد اختلاف، اسرای بندها را جابه جا میکردند، اما به لطف خدا موفق نشدند.
♦️ماه رمضان اذیتهای متناسب خودش را داشت. کار اجباری در گرمای طاقت فرسا و تنبیه بدنی؛ ولی ما با همان جیره غذایی ناچیز روزه می گرفتیم. همیشه با افزایش آزار و اذیت دشمن، گرایش به معنویات افزایش می یافت.
از وقتی که به ما اجازهٔ کشاورزی داده بودند مدتی می گذشت. چنبر خیارها رسیده بود. یک روز خیارهای قلمی و باریکتر را جمع کردیم و برای نگهبان ها بردیم. به خیارها نگاه کردند. یکی از آنها عصبانی جلو آمد و با دست، زد به ظرف و همۀ خیارها را پرت و پلا کرد.
دهانمان از تعجب باز مانده بود و هاج و واج نگاهشان می کردیم.
نگهبان معترضانه گفت:
♦️ عجب! فکر کردین زرنگین؟ چرا خوبها و بزرگها روخودتون میخورین و کوچکها رو برای ما می یارین؟ با این حال خودشان را خیلی قبول داشتند. وقتی هر ماه یک بار کمی میوه به ما میدادند کلی منت سرمان میگذاشتند. هر بار باد به غبغب انداخته می گفتند:
- شما توی عمرتون این جور میوه ها در ایران دیدین؟
طبق قوانین بین الملی بایستی در هفته سه بار به اسیر میوه و دسر می دادند. هر دو هفته و گاه ماهی یکبار یک پرتقال کوچک یا یک گلابی یا انار برای چهار نفر و گاه یک هنداونه کوچک یا ده حبه انگور یا چند خرما برای ده نفر میدادند. از همین مقدار کم هم نگهبانها می دزدیدند. بعد از سیر شدن خودشان اگر چیزی میماند به اسیر میرسید.👇
وضع یخ بدتر بود. برای صد و بیست نفر در شبانه روز، یک و نیم قالب یخ میدادند. کف زمین سیمانی بود یخ را داخل گونی یا لباس های پوسیده بچه ها می پیچیدیم بعد توی نایلون میگذاشتیم نایلونها از آشپزخانه دستمان می رسید. اگر سطل آب داشتیم یخ را تکه تکه می شکستیم و میگذاشتیم داخل آن. خوردن آب قانون داشت؛ این طور نبود که هر کس دلش خواست سر سطل برود و آب یخ بخورد. سهیمه هر نفر یک چهارم لیوان بود که به نوبت تحویل می گرفت.
تکریت11
#خاطره_اسارت
@seYed_Ekhlas🇮🇷
🔻 هنگ سوم
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
♦️ شب بعد به وسیله همان زره پوش مخصوص ارتباطات که رانندگی آن به عهده سربازی زبردست بود راهی خط مقدم شدم.
به دلیل ترس از انفجار مین در زیر چرخهای زره پوش، بالای آن نشستم. زره پوش به علت باتلاقی بودن مسیر، به کندی حرکت می کرد. پس از نیم ساعت وارد مقر تاکتیکی هنگ شدم. فرمانده و معاون او را در داخل تانک فرماندهی که داخل سنگر #مخفی شده بود، ملاقات کردم.
افراد هنگ به دلیل بارانهای سیل آسا و نبودن پناهگاه در شرایط بسیاری بدی بسر میبردند. آنها در سنگرهای بدون سقف موضع گرفته بودند تا از #آتش باری نیروهای ایرانی در امان باشند. لازم به یادآوری است که هر کدام از هنگها دارای یک زره پوش برای برقراری ارتباط و حمل مجروحین بودند.
♦️شام را با آنها خوردم و تعدادی از آسیب دیدگان را در مقر هنگ معالجه کردم. در حدود ساعت ده شب راهی گروهان سوم شدم. ستوان یکم «کنعان» فرمانده این گروهان داخل حفره کوچکی نشسته بود. تعدادی از بیماران در آنجا جمع شدند و من نیز هر چه دارو همراه داشتم به آنها دادم. ستوان «کنعان» از من خواست تا منطقه را ترک کنم، چون بنا به گفته او خطر زیاد بود و نیروهای ایرانی در #فاصله ۸۰۰ متری آنها قرار داشتند.
♦️حدود ساعت دوازده شب منطقه را ترک کرده و به سوی مواضع نسبتاً امن خود باز گشتم. از آنجا رویدادهای درگیریهای محور چذابه را پیگیری می کردم. در محور ما درگیری به صورت تبادل آتش سلاحهای گوناگون ادامه داشت. بیشترین تلفات محور ما درمیان افراد هنگ بود. براثر این تبادل آتش سرگرد دوم «ثامر العزیری» افسر توجیه سیاسی تیپ مجروح شد. اما از خوش اقبالی او هلیکوپتری در منطقه به زمین نشست و او را سریعاً به بصره منتقل کرد و از مرگ نجاتش داد.
♦️پس از چندین شب خوابیدن در داخل آمبولانس، تصمیم گرفتم پناهگاه مناسبی برای خود بسازم. بدین منظور کانال خشکی را انتخاب کرده، پناهگاه ساده ای که مرا در برابر سرما و باران حفظ می کرد، ساختم.
در آن روزها اتفاقات عجیبی را شاهد بودم. مثلاً روزی چند فروند از هلیکوپترهای خودی اشتباهاً مواضع #نیروهای هنگ ما را مورد حملات موشکی قرار دادند. روزی دیگر یک فروند میگ ۲۳ از سوی نیروهای ایرانی مورد اصابت #موشک سام قرار گرفت و سرنگون شد، اما خلبان آن جان سالم به در برد. او به وسیله چتر نجات از هواپیما بیرون پرید و از بخت خوش او باد او را به طرف پشت مواضع ما راند و در آنجا به زمین نشست. نکته جالب اینجا بود که نیروهای ما تصور می کردند که هواپیمای ساقط شده متلعق به نیروی هوایی ایران است. آنها به سرعت به طرف خلبان دویدند. هر کدام میکوشیدند تا زودتر از دیگران او را دستگیر کرده و #جایزه بگیرند، اما به محض این که به او نزدیک شدند معلوم شد که او یک سروان خلبان عراقی است. خلبان را به مقر تیپ بیستم آورده و از آنجا به مقر لشکر پنجم انتقال دادند. طی مدتی که در آنجا بودم سروان «عبدالکاظم» که به تازگی مسئولیت ضد اطلاعات هنگ به وی محول شده بود، به #بهانه خستگی، بیماری و نیاز به استراحت هم اتاق من شد. پناهگاه من کوچک و تنگ بود و حضور او بر من سنگینی میکرد. از این جهت ناگزیر بودم تمام وقت روز را در بیرون پناهگاه بگذرانم و شبها برای خواب به آنجا باز گردم. وجود او آزادی گفتگو و گوش کردن به رادیو به ویژه رادیوی #تهران را از ما گرفته بود. او یک افسر ساده لوح، کم سواد و عنصر حزب بعث بود.
در اینجا میخواهم یک
#اتفاق خنده دار مربوط به این افسر را بازگو کنم. روزی سربازی با یک نامه از سوی فرمانده هنگ پیش او آمد. فرمانده خواستار ارسال مهمات شده بود. این افسر یکی از دژبانها را فرا خواند و از او خواست تا مراتب را به دست اندر کاران امور اداری اطلاع دهد. هنگامی که مهمات را آوردند او شروع به شمردن آنها منجمله گلوله های خمپاره ۱۲۰ میلیمتری کرد. از این کار او شگفت زده شدم. چون هشت ماه پیش خمپاره اندازها را از گردان ما برده بودند، پس چگونه افسر ضد اطلاعات ارتش از این امر بی اطلاع بود؟ سرباز که بیرون رفت، قضیه را به او گفتم. وی دو مرتبه سرباز را صدا زد و به او گفت: «خمپاره اندازهای ۱۲۰ میلیمتری را از گردان منتقل کرده اند.» او از فارغ التحصیلان دوره های ویژه بود و هنگامی که برای مدت کوتاهی وارد دانشکده افسران احتیاط شد دوره دبیرستان را هم به پایان نرسانیده بود. سروان عبدالکاظم مدت یک هفته پیش من بود و سپس به خط مقدم بازگشت و بدینسان از آن کابوس هولناک نجات یافتم.
#هنگ_سوم
@seYed_Ekhlas🇮🇷
💢سوخو 35 ها
#شریک_راهبردی
♦️تلویزیون دولتی روسیه: تحویل تمام #سوخو35 ها در ماه مارس و آوریل 2025 به ایران انجام خواهد شد؛
پ ن
♦️تا کنون بیش از 25 فروند از #سوخو35تحویل ایران شده
#شُرکایی_راهبردی
@seYed_Ekhlas🇮🇷
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا ﴿اسراء ۸۱﴾
دشمنان سعی میکنند انقلاب را از یاد مردم ببرند؛
اما دهه فجر، انقلاب را به یاد مردم میآورد.
سعی میکنند امام را از یاد مردم ببرند؛ اما دهه فجر، تجسّم اراده و عظمت امام بزرگوار ماست.( ۱۳۸۰/۱۱/۰۳)
@seYed_Ekhlas🇮🇷
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢#ضیف_یعنی_مهمان
#الشهیدمحمددیایب_ضیف
#عندربهم......
لحظهٔ اعلام شهادت محمد ضیف از بلندگوی مسجدی در کرانهباختری
♦️محمد الضیف، فرمانده کل گردانهای عزالدین القسام یکی از طراحان اصلی عملیات طوفانالاقصی بود.
#محمد دياب ابراهيم المصری بهدلیل تغییر دائمی محل سکونتش، #الضیف یعنی مهمان لقب گرفت.
#شهدایِ_طرق_القدس
@seYed_Ekhlas🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢فرزندان فرمانده
💢#به_سنگ_بگوییدشهداشیشهِ_عطرند....
♦️بیشترین شعاری که در این ماه های اخیر همه جا، از اردوگاه های آواره های فلسطینی ازلبنان گرفته تا تظاهرات های اردن وکرانه باختری شنیده میشد، همیشه همین بود ؛ " #حط_السیف قبال السیف و 👇
♦️احنا رجال محمدالضیف
👈شمشیر دربرابر شمشیر قرار دهید ،که #مامردان_محمدضیف هستیم ...
#فرزندان_فرمانده
#مردان_خدا_
#حماس_مقاومت
@seYed_Ekhlas🇮🇷
#اینجا(هراز)غرب صنعاست
♦️یکی از عجایب دنیا قلعه
#جبل_شرقوف" است که بنا به روایت مردم یمن این قلعه توسط جنهای حضرت سلیمان ساخته شده است وجداً که رسیدن به آن بسیار مشکل است سوالی که پیش میاد ...
چگونه انسان میتونسته مصالح ساختمانی را به اون مکان برسونه؟!
محل آن در هراز، غرب صنعا، پایتخت یمن است.
#یمن_سرزمین_کهن
#یمن_سرزمین_پایمردیها
@seYed_Ekhlas🇮🇷