eitaa logo
*صدای الهه*
125 دنبال‌کننده
868 عکس
221 ویدیو
231 فایل
میان تاریکی تو را صدا کردم سکوت بود و نسیم که پرده را می برد . در آسمان ملول ستاره ای می سوخت ستاره ای می رفت ستاره ای می مرد ✅دلنوشته هایی از جنس بیداری @SEDAYE_ELAHE ☆کتاب صوتی ☆معرفی کتاب ☆موزیک ☆دلنوشته های خودم ☆اشعارشاعران بزرگ
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای رسیدن به آرامش دو چیز را ترک کن: یکی اینکه بخواهی دائم در مورد دیگران قضاوت کنی یکی اینکه بخواهی دائم مورد تأیید دیگران باشی. 🌸سلام 🌸امروزتون مملو از شادی و آرامش 🍃❤️🍃 @SEDAYE_ELAHE 📿
💠 روز 💠 💎 چگونه با أدب باشیم؟! 🔻امام حسن عسکری علیه‌السلام: كَفاكَ اَدَبا تَجَـنُّـبُكَ ما تَـكْرَهُ مِنْ غَيْرِكَ ✳️ براى ادب تو همين بس كه آنچه را از ديگران نمی‌پسندى، از آن دورى كنى. 📚 بحارالأنوار: ج ۷۸، ص ۳۷۷ 📚 @SEDAYE_ELAHE
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم 👤رهی معیری @SEDAYE_ELAHE
*صدای الهه*
اگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم 👤رهی معیری @SE
سبک نگارش و دیدگاه‌های رهی معیری رهی معیری در سرودن شعر کلاسیک و به ویژه غزل، استعدادی کم‌نظیر داشت. او در سبک‌ها و قالب‌های متعددی دست برده بود، اما اغلب اشعار او را می‌توان در دو سبک‌ شعری هندی و عراقی جای داد. او در سبک هندی پیرو صائب تبریزی و در سبک عراقی متأثر از سعدی بود. علاوه بر این دو شاعر، رهی از شیفتگان مولانا، حافظ، نظامی و مسعود سعد سلمان بود. محتوای سروده‌های رهی، اغلب درمورد باده و مستی، طبیعت و رنج دوری از یار بود. همچنین اشعار سیاسی، اجتماعی و طنز درخور توجهی نیز در سروده‌های وی دیده می‌شد. با خواندن اشعار انتقادی رهی معیری می‌توان به دغدغه‌مندی وی در قبال حقوق و نقش زنان در جامعه پی برد. زبان رهی ساده، دلنشین و به دور از هرگونه تکلف بود. او در سرودن شعر وسواسی شدید داشت؛ اشعار معیری تا حدی کم‌نقص هستند که یافتن بیتی سست در غزل‌های وی، امری بسیار مشکل است. @SEDAYE_ELAHE
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک قاچ کتاب📚📚📚 برای دوست هیچ چیز راز نیست و برای دشمن همه چیز راز است. 📚پاگرد ✏محمدحسن شهسواری @shahrzade_dastan @SEDAYE_ELAHE
Baba Leng Deraz(Part 1)(S1-101).pdf
1.75M
📚بابا لنگ دراز 📝جین وبستر جلد اول 🌸🌸🌸 @SEDAYE_ELAHE
Baba Leng Deraz(Part 2)(S102-239).pdf
2.46M
[ File : Baba Leng Deraz(Part 2)(S102-239).pdf ] 📙بابا لنگ دراز 📝جین وبستر جلد دوم 🌸🌸🌸 @SEDAYE_ELAHE
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزی پسری خوش چهره در یکی از شهرها در حال چت کردن با یک دختر بود، پس از گذشت دو سال، پسر علاقه بسیاری نسبت به دختر پیدا کرد، اما دختر به او گفت: «میخواهم رازی را به تو بگویم.» پسر گفت: «گوش می‌کنم.» دختر گفت: «من می‌خواستم همان اول این مسئله را با تو در میان بگذارم، اما نمی‌دانم چرا همان اول نگفتم، راستش را بخواهی من از همان کودکی فلج بودم و هیچ‌وقت آن‌طور که باید خوش قیافه نبودم، بابت این دو ماه واقعا از تو عذر می‌خواهم.» پسر گفت: «مشکلی نیست.» دختر پرسید: «یعنی تو الان ناراحت نیستی؟» پسر گفت: «ناراحت از این نیستم که دختری که تمام اخلاقیاتش با من می‌خواند فلج است، از این ناراحتم که چرا همان اول با من روراست نبودی، اما مشکلی نیست من باز هم تو را می‌خواهم و عاشقانه دوستت دارم.» دختر با تعجب گفت: «یعنی تو  هنوز می‌خواهی با من ازدواج کنی؟» پسر در کمال آرامش و با لبخندی که پشت تلفن داشت گفت: «آره عشق من.» دختر پرسید: «مطمئنی دیوید؟» پسر گفت: «آره و همین امروز هم می‌خواهم تو را ببینم.» دختر با خوشحالی قبول کرد و پسر همان روز با ماشین قدیمی‌اش و با یک شاخه گل به محل قرار رفت، اما هرچه گذشت دختر نیامد. پس از ساعاتی موبایل پسر زنگ خورد. دختر گفت: «سلام.» پسر گفت: «سلام، پس کجایی؟» دختر گفت: «دارم می‌آیم، از تصمیمی که گرفتی مطمئن هستی؟» پسر گفت: «اگر مطمئن نبودم که به اینجا نمی‌آمدم عشق من.» دختر گفت: «آخه…» پسر گفت: «آخه نداره، زود بیا. من منتظر هستم.» و پایان تماس… پس از گذشت دو دقیقه یک ماشین مدل بالا کنار پسر ایستاد. دختر شیشه را پایین کشید و با اشک به آن پسر نگاه می‌کرد. پسر که مات و مبهوت مانده بود، فقط با تعجب به او نگاه می‌کرد. دختر با لبخندی پر از اشک گفت: «سوارشو زندگی من…» پسر که هنوز باورش نشده بود، پرسید: «مگر فلج نبودی؟ مگر فقیر و بدقیافه نبودی؟ پس… من همین الان توضیح می‌خواهم.» دختر گفت: «هیس، فقط سوار شو…» آری، دختر یکی از ثروتمندترین افراد آن شهر بود. آنها ازدواج کردند و بهترین و عاشقانه‌ترین زندگی را ساختند. دخترک سال‌ها بعد داستان عاشقانه زندگی خود را برای همه تعریف کرد و گفت: «هیچ‌وقت نمی‌توانستم شوهری انتخاب کنم که من را به خاطر خودم بخواهد، زیرا همه از وضعیت مالی من خبر داشتند و نمی‌توانستم ریسک کنم… به همین خاطر تصمیم گرفتم که با یک ایمیل گمنام وارد دنیای چت شوم، سه سال طول کشید تا من دیوید را پیدا کردم، در این مدت طولانی به هر کس که می‌گفتم فلج هستم با ترحم بسیار من را رد می‌کرد، اما من تسلیم نشدم و با خود می‌گفتم اگر می‌خواهم کسی را پیدا کنم باید خودم را یک فلج معرفی کنم. می‌دانم واقعاً سخت است که یک پسر با یک دختر فلج ازدواج کند، اما دیوید یک پسر نبود… او یک فرشته بود.» 《پایان》🍃 @SEDAYE_ELAHE
پاییز را ساده منگر .. پاییز اتحاد جنون آمیز برگ است با نور عاشقانه برگی‌ست که همرنگ خورشید شده است... 💠 @SEDAYE_ELAHE 💠
آرزو امشبـم ; آرزو میکنم در دنیای رنگارنگ با هـــر کـه روبـرومیشـی باطن خوبی داشته باشه نه ظاهـر خـوبی❤ شبتون بخیر✨ 💠 @SEDAYE_ELAHE 💠
Aslan - Masih & Arash.mp3
6.59M
موزیک ♫︎✨ @SEDAYE_ELAHE ‌ ╭┈─┈┈─┈┈─┈┈─┈ ♡ ㅤ    ❍ㅤ     ⎙ㅤ     ⌲ ˡᶦᵏᵉ  ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ    ˢᵃᵛᵉ     ˢʰᵃʳᵉ‌ ╰┈──┈┈──┈┈──┈ ‌‌ &
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕علم = انصاف⚖ امام صادق عليه السلام فرمود: شخصى نزد رسول خدا آمد و سؤال كرد: اى رسول خدا علم چيست؟ فرمودند: انصاف. پرسيد: سپس چيست؟ فرمود: گوش دادن به آن پرسيد: سپس چيست؟ فرمود: حفظ آن. پرسيد: سپس چيست اى رسول خدا؟ فرمود: عمل كردن به آن. پرسيد: سپس چيست اى رسول خدا؟ فرمود: گسترش آن. 📙(مشكاة الانوار، ص133) 📚 @SEDAYE_ELAHE
افسرده ترم از نفس باد خزانی کان نوگل خندان نفسی هم نفسم نیست صیاد ز پیش آید و گرگ اجل از پی آن صیدضعیفم که ره پیش و پسم نیست 👤رهی معیری @SEDAYE_ELAHE
*صدای الهه*
افسرده ترم از نفس باد خزانی کان نوگل خندان نفسی هم نفسم نیست صیاد ز پیش آید و گرگ اجل
بهترین کتاب‌های رهی معیری کتاب سایه عمر: کتاب سایه عمر شامل اغلب غزلیات و رباعیات معیری است که در سال 1343 به انتشار رسید. «داغ تنهایی»، «نغمه‌ی حسرت» و «فریاد بی اثر» چند نمونه از اشعار ماندگار رهی معیری به شمار می‌روند.  کتاب آزاده: کتاب آزاده تمام ترانه‌ها و تصنیف‌های سروده‌شده توسط رهی معیری را در خود جای داده است. این مجموعه پس از فوت رهی به چاپ رسید. علاقه‌مندان به مطالعه‌ی آثار رهی معیری می‌توانند تمام اشعار انتشاریافته‌ی او (از قبیل کتاب الکترونیک سایه عمر و کتاب pdf مجموعه‌ اشعار رهی) را در کتابراه بیابند. @SEDAYE_ELAHE
چرا باید کتاب بخوانیم؟؟؟ 3⃣بهتر می‌نویسید 🧡 زمانی که کتاب می‌خوانید، مغزتان تکنیک‌های نویسندگی و واژه‌ها را جذب می‌کند. همین موضوع باعث می‌شود که زمانی که می‌نویسید، به‌شکل ناخودآگاه آن سبک‌ها را در ذهنتان داشته باشید و از آن‌ها استفاده کنید. همچنین خواندنِ کتاب، دایره‌ی لغات شما را افزایش می‌دهد؛ حتی اگر معنیِ واژه‌ای را ندانید، می‌توانید به‌شکلِ طبیعی و از واژگانِ اطرافش، معنی آن را بفهمید و در نوشتنتان از آن‌ها استفاده کنید 📚 @SEDAYE_ELAHE
یک قاچ کتاب📚📚📚 کار کتاب همین است که دنیا را ببینی، بی‌این که یک وجب از جایت تکان بخوری. 📚همنام ✍جومپا لاهیری @shahrzade_dastan @SEDAYE_ELAHE
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 ❣ داستان کوتاه 🔻 🌼🍃روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود؛ روباه از خارهای خارپشت می ترسید و نمی‌توانست به خار پشت نزدیک شود. 🌼🍃خارپشت با کلاغ نیز دوستی داشت، کلاغ هم به پوشش سخت خار پشت غبطه می خورد. روزی کلاغ به خار پشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمی تواند تو را صید کند. 🌼🍃خار پشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته اما پوشش من نیز نقطه ی ضعفی دارد. هنگامی که بدنم را جمع می کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد. 🌼🍃کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خار پشت بود. خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی، زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد. کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش، تو دوست من هستی، چطور می توانم به تو خیانت کنم؟ 🌼🍃چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد، زمانی که روباه می خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: برادر عزیزم، شنیده ام که تو می خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری. روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد، سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند. 🌼🍃هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟! ❣این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد. 🌼🍃این تجربه ای است برای همه ی ما انسان ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان ها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد. Ξ✿ @SEDAYE_ELAHE