eitaa logo
دانلود
4_5812448094297526095.mp3
5.51M
📢 شماره ۴۳۱ 💠داستان اربعین 💠یک بار دیگر پرده موکب را کنار زدم. خودش بود. داشت کفش‌های درهم ریخته جلوی موکب را مرتب می‌کرد. چیزی هم زیر لب می‌خواند و اشک می‌ریخت. با حسی سرشار از عصبانیت، شاید هم شرمساری نگاهش کردم. دلم نمی‌خواست من را ببیند و بشناسد. حتما می‌شناخت. 🆔 @sedayeenghelab_ir
431.mp3
5.51M
📢 شماره ۴۳۱ 💠داستان اربعین 💠یک بار دیگر پرده موکب را کنار زدم. خودش بود. داشت کفش‌های درهم ریخته جلوی موکب را مرتب می‌کرد. چیزی هم زیر لب می‌خواند و اشک می‌ریخت. با حسی سرشار از عصبانیت، شاید هم شرمساری نگاهش کردم. دلم نمی‌خواست من را ببیند و بشناسد. حتما می‌شناخت. 🆔 @sedayeenghelab_ir
SedayeEnghelab-Dastan Sharm (2).mp3
6.16M
📢 شماره۹۱۵ 💠داستان 💠شرم ✍نفیسه محمدی 🎙دیوانه شده بود. دیوانگی که شاخ و دم نداشت. همین کارها، یعنی دیوانگی محض. چندبار خیز برداشت تا شیشه مغازه را پایین بیاورد، اما به هر زور و ضربی بود، جلویش را گرفته بودند. زیر بار نمی‌رفت. مدام فکر می‌کرد فریبش داده‌اند یا قصدشان این است که کلاه سرش بگذارند. باقی کتاب‌ها را جمع کرد و توی جعبه گذاشت. دو سه جمله هم زیر لب نثار کتابفروشی کرد و از مغازه بیرون آمد. کلی برای این کتاب زحمت کشیده بود. حالا نصف کتاب‌ها را برده بودند و شاگرد کتابفروشی همراه پیرمردی که همیشه آنجا پرسه می‌زد، حرف‌های نامعلومی می‌زدند. معلوم بود کتابفروش نیمی از کتاب‌ها را فروخته و خودش آفتابی نمی‌شد که جواب پس بدهد. شاگرد مغازه هم نمی‌توانست حامد را آرام کند.... 🆔 @sedayeenghelab_ir ➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖