💯#قاضی_درستکار
✍در زمان مهدی عباسی، (عاتبه بن یزید) قاضی بغداد بود.
روزی هنگام ظهر عاتبه همراه با دفتر دیوان قضاوت بر مهدی وارد شد و از او خواست که دفتر را از او بگیرد و استعفای او را بپذیرد.
پرسید:
سبب استعفا چیست؟
قاضی گفت:
🔹دو نفر برای حل مشکلی نزد من آمدند و هر کدام دلیل و شاهدی آوردند که محتاج به تأمل و اندیشه بود.
آنها را رد کردم تا شاید بروند آشتی کنند و نزاع بر طرف شود.
یکی از آنان متوجه شده بود که من به رطب علاقه دارم؛ لذا مقداری رطب عالی تهیه و به خادم هم پول قابل توجهی داده بود که آن را به من برساند.
🔹تا چشمم به رطب افتاد، به خادم گفتم:
به صاحبش برگردان!
امروز دوباره آن دو نفر برای قضاوت آمدند. دیدم در نظر من صاحب رطب مقدم و محبت من به او بیشتر است.
این است داستان من که هنوز هدیه را قبول نکرده، آن گونه تمایل به صاحب رطب دارم. بعد از قبول هدیه چه خواهد شد؟
🚨من می ترسم فریب هدیه ها را بخورم و نتیجه اش فساد در میان مردم باشد؛ لذا مرا معاف دار!
📚مجله مبلغان مهر و آبان 1385، شماره 83
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande