eitaa logo
نوشته‌های مهدی جمشیدی
9.2هزار دنبال‌کننده
515 عکس
145 ویدیو
31 فایل
مهدی جمشیدی (نویسنده و فرهنگ‌پژوه)
مشاهده در ایتا
دانلود
،،،،،،،،،، نامه‌ی یک‌صد نفر از اساتید برجسته‌ی حوزه در اعتراض به تعلل و تعارف و انفعال مسئولان عالی در برابر حرام شرعی و سیاسی کشف حجاب، حکایت از چه واقعیت ناگفته اما عیانی دارد؟! جز این است که عالمان راستین نیز همچون عامه‌ی مؤمن، «اراده‌ی عالی‌مقامان» را گرفتار سستی و محاسبات محافظه‌کارانه یافته‌اند؟! https://virasty.com/Mahdijamshidi/1705845848993812477
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻درس‌گفتار: واقعیت قدسی در قاب خام (ساخت‌شکنی در تحقق و روایت راهپیمایی بیست‌ودوم بهمن) https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗒 «رهبری» نمی‌تواند در تصمیم‌گیری‌های موردیِ دستگاه‌های گوناگون دولتی، مدام وارد بشود و بگوید این باشد، این نباشد. نه قانون این اجازه را می‌دهد، نه منطق این اجازه را می‌دهد. دستگاه‌ها مسئولینی دارند؛ چنانچه مسئولی در موردی اشتباهی دارد، باید «مجلس» استیضاح کند؛ یا «رئیس جمهور» مانع بشود. وظیفه‌ی رهبری، آنجایی است که احساس کند یک حرکتی دارد انجام می‌گیرد که «مسیر نظام» را منحرف می‌کند. اینجا وظیفه‌ی رهبری است که به هر شکلی که ممکن است بِایستد و نگذارد؛ ولو «مورد جزئی» باشد. بنده راجع به برجام، دو مورد مشخّص خاص را گفتم زیر بار نروید. این مورد، جزئی بود امّا زیر بار رفتن در این مورد جزئی، به‌معنای تحمّل تحمیل آمریکایی‌ها بود؛ این همان «انحراف» است. درباره خرید هواپیما هم من تذکّر دادم؛ هم به خود وزیر راه، هم به رئیس جمهور، هم در جلسات گوناگون گفتم. ما حتّی به قرارگاه اقتصاد مقاومتی گفتیم شما موظّفید ببینید خرید این هواپیماها در کجای اقتصاد مقاومتی قرار می‌گیرد، امّا اینکه مانع بشویم، «وظیفه‌ی ما» نیست. ۱۳۹۵/۰۴/۱۲ https://khl.ink/f/33694
🔻مناظره‌ی زنده تلویزیونی با عنوان: نسبت مسأله‌ی تحول با انتخابات (تحول به کدام سو و از کدام مسیر؟) 🖇 با حضور: مصطفی مهرآیین مهدی جمشیدی 🗒 شبکه یک، برنامه جریان 📍در اینجا ببینید: https://telewebion.com/episode/0xb0dc8c5
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻مناظره‌ی برنامه‌ی جریان(۱) سنت فکری ما؛ عقلانی یا غیرعقلانی؟! 🖇 مشاهده در تلوبیون: https://telewebion.com/episode/0xb0dc8c5
🔻ساخت‌شکنیِ نظری در مناظرۀ سیاسی(۱): در اسارت تفکر ترجمه‌ای 🖊 مهدی جمشیدی در مناظره‌ای که پنجم بهمن‌ماه در برنامۀ جریان با آقای مصطفی مهرآیین داشتم، به‌جای ارائۀ مستقلِ مطالبی که آماده کرده بودم، از همان آغاز، به سراغ «نقادی» و «جراحیِ» منطقیِ نظرات ایشان رفتم و کوشیدم مفاهیم و گزاره‌های ایشان را «واسازی» و «راستی‌آزمایی» کنم. در این میان، بهترین راه عبارت بود از این‌که در برابر گفته‌های ایشان، «پرسش‌های شالوده‌شکنانه» بنشانم و به این واسطه، «تناقض‌های درونیِ عقلانیّتِ تجدّدمآبانۀ» ایشان را برای مخاطب، آشکار سازم. اما از لحظه‌ای که برای ایشان آشکار شد که من عامدانه و متمرکز، در پی «آشکارسازیِ تناقض‌ها» هستم، بی‌تاب شدند و پی‌درپی، جملات مرا قطع کردند، اما با این حال، مجموعه‌ای از چالش‌های زیرساختی و نقادی‌های تطبیقی را بیان کردم که عبارت بودند از: ۱. ایشان گفتند: نظام سیاسی، صدای مخالفان را نمی‌شنود و من در پی آن هستم که «اندکی اختلال» ایجاد کنم. پرسیدم: مسأله، «اختلالِ اندک» است، یا واقعیّت این است که جریان فکریِ شما در طول دهه‌های گذشته، هم بخش عمده‌ای از «دانشگاه‌ها» را در اختیار داشته و هم در «قدرت سیاسی»، حضور داشته است؟! و اگر این طور است، آیا باید از «اختلالِ نهادینِ رسمی» به واسطۀ حیات و حضور اندیشه‌های جریان شما سخن گفت یا شنیده‌نشدن و مهجوریّت؟! آیا ایدئولوژی لیبرالیستی در اثر واگرایی‌های دهۀ هفتاد به این سو، چه در عرصۀ عمومی و غیررسمی و چه در قدرت رسمی، یکی از «بازیگران اصلی» نبوده است؟! ۲. ایشان گفتند: میان «حکومت» و «بخش زیادی از مردم»، شکاف افتاده و از این جهت، مردم در ماجرای سال گذشته گفتند که حکومت، دچار دیکتاتوری شده است. پرسیدم: آیا اغتشاش‌های سال گذشته که در آن، حدود «دویست هزار نفر» شرکت داشتند، به‌معنی «بخش زیادی از مردم» است؟! و آیا برخلاف تحلیل شما، این تعداد اندک از معارضان و مخالفان سیاسی، نشان نمی‌دهد که نظام در وضع «تحکیم اجتماعی» قرار دارد؟! و آیا وجود این کمّیّت از مخالفان سیاسی در تمام جوامع و حکومت‌ها، طبیعی نیست؟! ۳. ایشان گفتند نظام، همواره خودش را فقط مشتمل بر مجموعه‌ای فضایل و خدمات می‌داند و به هیچ خطایی اعتراف نمی‌کند. پرسیدم: رهبر انقلاب به چه دلیل مسألۀ «تحوّل» را مطرح کرده‌اند؟! آیا خودِ ایشان تصریح نکردند که به علّت آن‌که دچار «بیماری‌های مزمن» شده‌ایم و برخی «عقب‌ماندگی‌های جدّی» داریم، باید به دنبال تحوّل باشیم؟! این سخنان که در «سال هزاروچهارصد» مطرح شده و پیش از اغتشاش‌های سال گذشته است، نشان نمی‌دهد که تنبّه به تحوّل، هم برآمده از درک وجودِ مشکلات بنیادی است و هم ناشی از خودآگاهیِ منتقدانه و غیراضطراریِ حاکمیّت؟! حال آیا سرچشمۀ خوداصلاحیِ حاکمیّت، فشار اجتماعی است یا پویاییِ درونیِ حاکمیّت؟! ۴. ایشان گفتند ریشۀ اصلیِ وضعِ کنونی، دوپارگی و نوسان ما میان سنّت و مدرنیته است و ازاین‌رو، هم متفکّران انقلاب، گرفتار دوگانگی در قالبِ مدرنیسم اسلامی هستند و هم قانون اساسی و هم جریان‌های سیاسی و هم مردم؛ چنان‌که آقای [امام] خمینی هم از دین سخن می‌گفت و هم از مردم، یا مطهری هم دین‌پژوه بود و در پی نقد مارکسیسم، اما در عین حال، این وضعیّت، طبیعی است. پرسیدم اوّلاً، آیا به لحاظ منطقی و ماهوی، اسلام به‌عنوان یک «دینِ توحیدی و جامعه‌پرداز»، با تجدّد به‌عنوان یک «عالَمِ تاریخیِ طاغوتی و سکولار»، قابل‌جمع است یا حاصل این جمع، فرسوده‌شدن اسلام و تبدیل آن به «دینِ سکولار» است؟! ثانیاً، آیا مردم و تکیۀ سیاسی بر مردم، برآمده از تجدّد است و در سنّت اسلامی، سخن از «بیعت» و «شورا» و «عماد دین بودنِ مردم» به میان نیامده و حکومت دینی پیامبر و حضرت امیر، بیگانه با اعتماد و اتکای بر مردم بوده است؟! و آیا چون الگوی ساختاریِ جمهوریّت در اسلام مطرح نشده، می‌توان گفت اسلام برای مردم، نقشی در نظر نگرفته و مردم‌اندیشی و مردم‌گرایی، ره‌آورد تجدّد است، یا مسأله این است که «ساختارهای اجتماعی» - و نه ارزش‌ها و غایات - ساختنی و اقتضائی و نوبه‌نوشونده هستند؟! ثالثاً، آیا می‌توان از یک‌سو، دوپارگیِ هویّتی را «علّت‌العلل مشکلات» دانست و از سوی دیگر، این امر را «طبیعی» انگاشت؟! مگر جز این است که امر طبیعی در جهان انسانی، فاقد جنبۀ مَرَضی است و نمی‌تواند مولّد مشکل باشد؟! مگر تجدّد، در امتداد تاریخیِ طبیعیِ ما قرار دارد و با منطق درونیِ جامعۀ ما هماهنگ و همسو است که بتوان امتزاج و ادغام با آن را «ممکن» و «طبیعی» انگاشت؟! آیا تعرّضِ «استعمار» و «نظم سلطه»، امر طبیعی است که بتوان این استحالۀ تحمیلی را طبیعی قلمداد کرد؟! https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻مناظره‌ی برنامه‌ی جریان(۲) منطق سیاسی رهبر انقلاب؛ انحصار یا تکثر؟! 🖇 مشاهده در تلوبیون: https://telewebion.com/episode/0xb0dc8c5
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مناظره‌ی تلویزیونی با عنوان: نسبت مسأله‌ی تحول با انتخابات 🖇 با حضور: مصطفی مهرآیین مهدی جمشیدی 🗒 شبکه یک، برنامه جریان 📍در اینجا ببینید: https://telewebion.com/episode/0xb0dc8c5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻مناظره‌ی برنامه‌ی جریان(۳) نسبت مردم با نظام؛ شکاف یا همگرایی؟! 🖇 مشاهده در تلوبیون: https://telewebion.com/episode/0xb0dc8c5
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻مناظره‌ی برنامه‌ی جریان(۴) نسبت سنت با تجدد؛ تهذیب یا تأسیس؟! (باید این قید را درباره‌ی این پاره از سخنم اضافه کنم که من، «ادعا»ی علی شریعتی را مطرح کردم که می‌گفت در پی عرضه‌ی روایت انقلابی از اسلام است، اما او در «عمل»، دچار التقاط گردید و حاصل تفکرش، روایت مارکسیستی از اسلام شد). 🖇 مشاهده در تلوبیون: https://telewebion.com/episode/0xb0dc8c5
🔻ساخت‌شکنیِ نظری در مناظرۀ سیاسی (۲): در اسارت تفکّرِ ترجمه‌ای 🖊 مهدی جمشیدی ۵. ایشان گفتند نظام به دلیل دوپارگی هویّتی‌اش، از یک سو ناچار است جانب ایدئولوژی خودش را بگیرد و در پی هدف‌های جهانی و آرمان‌های منطقه‌ای و فراملّی باشد؛ و از سوی دیگر، به زندگی و معیشت مردم بپردازد، اما این وضع، نارضایتی اجتماعی در پی داشته است. پرسیدم: اوّلاً، چرا «ایدئولوژیِ انقلابی» را در «فتوحات جهانی»، منحصر می‌کنید و از آرمان‌های انقلابی در درون «مرزهای ملّی»، غفلت می‌ورزید؟! مگر جز این است که انقلاب می‌خواست و می‌خواهد که در درجۀ نخست، زمینۀ ساختاری و رسمی را برای استکمال معنوی و رونق مادّیِ ایرانیان فراهم کند و یک «دولت- ملّتِ نمونه» پدید آورد؟! مگر جز این است که ساخت «تمدّن اسلامی»، در مرحلۀ پنجم و پس از مراحل «انقلاب» و «نظام» و «دولت» و «جامعه» قرار دارد و این مراحل چهارگانه، جملگی آرمان‌های ملّی و ایرانی قلمداد می‌شوند؟! چگونه مردم، قربانیانِ ایدئولوژیِ انقلابی هستند در حالی همین خطّ تاریخی، توانسته میان پیشرفت مادّی و معنوی، جمع برقرار نماید و در شرایط انقباضی و چالشی، «فتوحات فن‌آورانۀ حیرت‌انگیز»ی را در پی داشته باشد؟! ثانیاً، تحریم‌هایی که اکنون بر ما تحمیل می‌شود، به دلیل «آرمان‌های فراملّی» ماست یا به دلیل پیشرفت در «صنعت هسته‌ای» که ماهیّت اقتصادی (نه ایدئولوژیک) و ملّی (نه جهانی) دارد؟! ثانیاً، آیا نباید حضور عظیم مردم را در تشییع «حاج‌قاسم»، نماد عینی و جلوۀ بیرونیِ همراهی مردم با تفکّر مقاومت و آرمان بیداری اسلامی و مقاومت در منطقه قلمداد کرد؟! رابعاً، آیا دوگانه‌های «دنیا/ آخرت»، «مادّه/ معنا»، «مردم/ خدا»، «لذّت/ سعادت»، «سود/ کمال» و ... همگی برآمده از «الهیّات مسیحی» نیستند که نهضت روشنگری در برابر آنها شکل گرفت و در نهایت نیز به این‌جهانی‌گری (سکولاریسم) انجامید؟! آیا اگر چنین شکافی در الهیّات مسیحی وجود داشته، ما می‌توانیم آن را به «الهیّات اسلامی» تعمیم بدهیم و ذیل این ترجمه، مسألۀ وارداتی و معضلۀ تصنّعی برای خویش ببافیم و بسازیم؟! ۶. ایشان گفتند نظام، مردم را ملامت و تحقیر می‌کند و آنها را فتنه‌گر و اضافی و زائد می‌شمارد و می‌خواهد مردم را از معادلۀ سیاسی، حذف کند. پرسیدم: اوًلاً، اگر این‌گونه است چرا نظام، نظریۀ «مردم‌سالاریِ دینی» را مطرح کرده و دست‌کم در زبان، این‌قدر مردم را ستایش می‌کند و اراده و خواست آنها را مؤثر و مولّد می‌انگارد و دستِ نیاز به سوی آنها دراز می‌کند؟! چرا نظام، «توجیهِ وجودیِ» خویش را به حضور و فاعلیّت مردم، گره زده است و مشارکت سیاسیِ مردم را می‌طلبد و از «مشارکت حداکثری» سخن می‌گوید؟! آیا نظامی که اعتنا و اهتمامی به مردم ندارد، مشارکتِ حداکثریِ مردم را می‌طلبد و اعتبار و استحکام خویش را به همراهی و هواداری مردم گره می‌زند؟! ثانیاً، اگر مردم به حاشیه رفته‌اند و بی‌تأثیر هستند، این‌همه تلاش جریان‌ها و نیروهای سیاسی در آستانۀ انتخابات برای جذب بدنۀ اجتماعی به چه دلیل است؟! «مردمِ محذوف»، به چه کار می‌آیند؟! ثالثاً، اگر مردم از قدرت برکنارند و هیچ‌کاره و نظاره‌گر شده‌اند، پس چرا قدرت سیاسی در ایران، این اندازه «نوسان» و «تلاطم» دارد و از پی هر دولت، دولت دیگری برمی‌آید که با آن تفاوت دارد؟! رابعاً، چرا برخی از «نیروهای سیاسی و روشنفکری»، حکم و وصف و حال خویش را به تودۀ مردم نسبت می‌دهند و اگر غیرخودی و معارض و تکرارکنندۀ صدای دشمن انگاشته می‌شوند، وانمود می‌کنند که مقصود از این تعابیر، «مردم» هستند؟! ۷. ایشان گفتند سنّت ما، ناعقل است و تجدّد، عقل؛ به این معنی که سنّت ما به دلیل خدابنیانی، یا استدلال عقلی را برنمی‌تابد و یا ضدّعقلی است. پرسیدم: اوّلاً این که مگر وجود «خدا»، امر فراعقلی یا فروعقلی است که اگر یک سنّت فکری بر آن استوار باشد، ناعقل انگاشته شود؟! مگر نمی‌توان خدا را با «دلایل خالصِ عقلی» اثبات کرد؟! این‌که سنّت فکریِ ما معطوف به خداست، به این معنی است که عقل در آن، قلمرو محدود دارد و پیش‌فرض‌های نامعقول بر عقل، تحمیل می‌شوند، یا به این معنی است که قدرت استدلالِ عقلی، به خدمت غایات و مقاصد دینی گمارده شده است؟! عقلِ دینی، ناعقل است یا عقلِ خادمِ الهیّات و در عین حال، مستقل و مستدل؟! ثانیاً، بر فرض هم که بتوان در کلام اسلامی چنین گفت، آیا فلسفۀ اسلامی، چنین حکمی دارد و برهان‌های فلسفی، مبتنی بر پیش‌انگاره‌های اثبات‌نشده یا ناموجّه هستند یا از «بدیهیّات» برمی‌خیزند؟! سنگ‌بنا در فلسفۀ اسلامی، «اصول متعارفۀ عقلی» است یا این گزاره که «خدا وجود دارد»؟! https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻ساخت‌شکنیِ نظری در مناظرۀ سیاسی (۳): در اسارت تفکّرِ ترجمه‌ای 🖊 مهدی جمشیدی ۸. ایشان گفتند نظام جمهوری اسلامی، عناصری از تمامیّت‌خواهی را دارد و آن‌گاه نیز تعداد زیادی از مؤلفه‌های دولت توتالیتر را بر نظام، منطبق کردند. پرسیدم: آیا معتقد به اصالت «نظریۀ اجتماعی» هستید و یا اصالت «واقعیّت اجتماعی»؟! اگر نظریه باید حاکی از واقعیّت باشد و به اندازۀ واقع‌نمایی‌اش نیز معتبر است، چرا نظریۀ دولت توتالیتر را به عنوان «پیش‌فرض تحلیلی» انتخاب کرده‌اید و می‌کوشید با جرح‌وتعدیلِ غیرعلمی و واقعیّت‌سازی، این قالب پیشینی را بر جمهوری اسلامی تطبیق بدهید؟! چرا آنچه را که نیست، می‌سازید و چرا آنچه را که هست اما موردی و اندک است را بزرگ‌نمایی می‌کنید و روایت پهن‌دامنه از آن ارائه می‌دهید؟! چرا شواهد نقیضِ نظریۀ دولت توتالیتر را نمی‌بینید؟! و چرا از سخن آغازین خود که نظام جمهوری اسلامی را مصداقِ دولت توتالیتر معرفی کردید، بازگشتید و اینک مدعی هستید که فقط عناصری از توتالیتاریسم را می‌توان به این نظام، نسبت داد؟! چگونه از آن تعمیم مطلق به این انطباق جزئی رسیدید؟! مگر تجربۀ زیستۀ شخصیِ شما و جریان فکریِ شما، امر عام و اجتماعی است که بتوانید از آن، نتیجۀ کلّی بگیرید و دربارۀ منطق حاکمیّت، داوری کنید؟! آیا جز این است که آنچه که بر شما رفته است - حتی اگر روایتی که از آن عرضه کردید، درست باشد - امر شخصی است و نه امر اجتماعی، درحالی‌که برای قضاوت دربارۀ دولت، باید نسبت آن را با امر اجتماعی، فهم کرد؟! ۹. ایشان گفتند نظام در پی متفاوت‌ستیزی است و تکثّرها را برنمی‌تابد. پرسیدم: مگر نظام به‌طور رسمی اعلام نکرده که در جامعۀ ما، لایه‌های مختلف و متنوّع حضور دارند اما همگی در تعلّق‌خاطر به دین، مشترک و متّحد هستند؟! مگر گفته نشده است که دیانت، «مراتب» و «درجات» دارد و همگان، یکسان نیستند و نباید از همه، توقع واحد داشت؟! مگر نظام به «عرصۀ خصوصی» وارد شده و به تجسّس رو آورده است؟! و مگر جز این است که در عرصۀ عمومی، «معیارهای فرهنگیِ حداقلی» را در نظر گرفته و توقعی بیش از این، از کسی نداشته است؟! آیا اگر چادر، صورت مطلوبِ پوشش برای نظام است، آن را به همۀ زنان تحمیل کرده و پوشش‌های دیگر را برنتابیده است؟! جز این است که نظام در عرصۀ عمومی، «منطق پیوستاری» و «رویکرد رنگین‌کمانی» داشته و برای دین‌داری، «حداقل‌ها»یی را لحاظ کرده و توقع فزون‌تر نداشته است؟! آیا سیاست نظام در امر حجاب، همان نگاه حداکثریِ دین بوده که حدود سختی را معرفی کرده یا حتی این حدود را نیز نادیده گرفته و متناسب با عرف، قدری «تنازل» هم کرده است؟! در این میان، با کسانی که حتی به همین «حداقل‌ها» نیز تن در نمی‌دهند چه باید کرد؟! کشف حجاب و برهنگی، عبور از حداقل‌ها نیستند؟! با آنان که از مرزهای هویّتیِ ما بیرون می‌روند و ارزش‌های فرهنگیِ جامعه را با چالش و تزلزل مواجه می‌سازند، چه باید کرد؟! آیا نباید برای تفاوت و تکثّر، حداقل‌های دینی را به عنوان چهارچوب لحاظ کرد و آنها را از جامعه طلبید؟! این‌که «انحراف‌» و «آسیب‌» و «ساختارشکنیِ‌» فرهنگی را «تفاوت» و «تکثّر» و «تنوّعِ» فرهنگی بخوانیم، ریشه در نسبیّت فرهنگی ندارد؟! ۱۰. ایشان گفتند مدیریت جامعه به دست نیروهای امنیتی افتاده و ازاین‌رو، امکان گفتگو از دست رفته است. پرسیدم: پس این‌همه «مخالفت‌های آشکارِ جریان‌ دگراندیش» در عرصۀ عمومی چیست؟! چگونه است که در رسانه‌ها، این‌همه به نظام و سیاست‌های کلّی، نقد می‌شود و صدها مسأله و اشکال بیان می‌گردد؟! اگر باب گفتگو مسدود شده، پس این کرسی‌ها و نشست‌ها و میزگردها در دانشگاه‌ها و رسانه‌ها و ... که اغلب نیز جهت‌گیری انتقادی و چالشی دارند، چگونه شکل گرفته‌اند؟! مگر جز این است که نقادی‌ها و انکارها و ابطال‌های نیروهای دگراندیش از سطح دولت‌ها و نهادهای دیگر، به لایۀ «سیاست‌های کلّیِ نظام» و «شخص ولیّ‌فقیه» نیز رسیده است؟! جریان دگراندیش، در پی چه وضعی بیش از این است؟! آیا اگر دست‌کم برخی از دگراندیشان، قانون را زیر پا نهادند و مرتکب جُرم شدند، نباید با آنها برخورد کرد؟! آیا اگر نهادهای امنیتی، پرده از برخی ارتباط‌های خاصِ اینان با بیگانگان برداشتند، نباید حساس شد؟! آیا وقتی دشمن از فرهنگ و رسانه، استفادۀ امنیتی و سیاسی می‌کند، نهادهای امنیتی ما نباید در این عرصه حضور داشته باشد؟! آیا گفتگوی بدون ادب و اخلاق و توأم با ساختارشکنی و معارضه، امری است که بتوان انتظار داشت نظام سیاسی در برابرش، ساکت و بی‌موضع باشد و از خود دفاع نکند؟! https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯🔊 🔸 صوت کامل کرسی علمی- ترویجی اوصاف اجتماع تمدنی در خوانش هویت اندیشانه 🎙 با حضور: ✍️ دبیرعلمی: مسعود اسماعیلی 📅 یکشنبه ۱۵ بهمن ماه ۱۴۰۲ 🏢 تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی 🆔 @iictchannel
🔻تجربۀ مشترک، نسخۀ متفاوت 🖊 مهدی جمشیدی آقای کیومرث اشتریان در یادداشتی در روزنامۀ شرق، این فکر را مطرح کرده که چهل میلیون نفر از جمعیت ایران در اثر تجربه‌های تاریخی مشترک، به این نقاط مشترک رسیده‌اند: باور به وحدت سرزمینی، دینداری، دموکراسی‌طلبی، توسعه‌خواهی، کارآمدی، علایق فرهنگی و علایق محیط‌زیستی. در میان این گروه، پنج میلیون نفر در حکم هستۀ مرکزی هستند و درجۀ بالاتری از خودآگاهی را دارند و ازاین‌رو می‌توانند خط‌دهنده و مولّد یک جنبش مدنی و اجتماعیِ کلان باشند که مشتمل هستند بر فعّالان اصول‌گرایی، اصلاح‌طلبی، محیط‌زیستی، عدالت‌خواهی، ایران‌دوستی، آزادی‌جویی فرهنگی و... . این جماعت، اوّلاً در پی تحوّل هستند اما براندازی را طلب نمی‌کنند؛ ثانیاً، سیاستی فکر می‌کنند اما در لایۀ غیردولتی و اجتماعی کنش دارند؛ ثالثاً، سیاسی هستند اما از جریان‌های سیاسی که منازعه‌های منفعت‌محور دارند فاصله گرفته و به دنبال توسعه هستند؛ رابعاً در این گروه، انقلابی‌ها به دلیل این‌که در چهارچوب کلام سیاسی می‌اندیشند و در نتیجه، ظرفیّت سازگاری اجتماعی ندارند، حضور ندارند. دربارۀ این موضع، نکته‌ها و نقدهایی در میان است. ۱. نخست این‌که «آرمان‌ها»ی یاد شده، «نسخه‌ها» و «روایت‌ها»ی گوناگونی دارند و در حکم مشترک لفظی هستند؛ چنان‌که در دهه‌های گذشته، جریان‌های سیاسی رایج نیز بر سر همین فقره‌ها کشمکش داشته‌‍‌اند و در پی نفی و انکار آنها نبوده‌اند. سخن بر سر این نیست که آرمان‌های یاد شده، مطلوب هستند یا نه، بلکه نزاع و اختلاف از جایی آغاز می‌شود که «چگونه» و بر اساس چه «سازوکارها»یی می‌توان به هدف‌ها دست یافت و به آنها جامۀ عمل پوشانید. این آرمان‌ها، یافته و ثمرۀ سال‌های اخیر نیستند، بلکه برآمده از انقلاب اسلامی هستند و بیش از چهار دهه است که معطوف به آنها، گفتگوها و مباحثه‌های فراوانی صورت‌بندی شده‌اند و اغلب نیز حاصلی جز فهم اختلاف‌ها و تمایزها نداشته است. بنابراین، نقطۀ آغاز تکوین مسأله، «راه‌حل‌ها» و «منطق‌ها» است نه آرمان‌های کلّی و تفسیرپذیر. جالب این‌که در طول دهه‌های گذشته تاکنون نیز، همۀ جریان‌های سیاسی و فکری، بخت خویش را آزموده‌اند و نسخه‌ها و راه‌حل‌های خود را در درون قدرت رسمی، به محک تجربه نهاده‌اند. ما از هر جهت، با یک تجربۀ تاریخیِ عینی و متنوّع روبرو هستیم و نباید به سطر نخست بازگردیم. ۲. بنابراین، اینک زمانۀ تفوّق منطقی است که هم پشتوانۀ نظریِ متقن دارد و هم در عمل، کفایت و کارآمدی خویش را به اثبات رسانده است. اگر هم قرار است ائتلاف و اتّحادی صورت‌بندی شود، نباید حاصل جمع و میانگین نیروهای اجتماعی و سیاسیِ گوناگون باشد؛ چون همان‌طور که اشاره شد، مخرج مشترکی وجود ندارد و این قبیل «هم‌گرایی‌های عمل‌گرایانه» به دلیل این‌که واقعیّت معرفتی ندارند، در عمل به چندپارگی حاکمیّت و نوسان‌ها و تلاطم‌های بازدارنده می‌انجامند. به‌بیان‌دیگر، مسألۀ اساسی، «تکامل سیاسی» است و نه «تکثّر سیاسی». اگر تصوّر کنیم که مسأله، تکثّر سیاسی است، در پی آن خواهیم بود که با منطق سهمیه‌بندی و تقسیم قدرت، همگان را راضی کنیم و در زیر چتر «آرمان‌های مبهم»، گرد هم آوریم، اما اگر مسأله، تکامل سیاسی باشد، درس‌آموخته‌های تاریخی را به کار خواهیم بست و بهترین «نسخه‌ها» و «روایت‌ها» را بر خواهیم گزید و بر شتاب حرکت تکاملیِ انقلاب خواهیم افزود. آزمون و خطا و تکرار تکانه‌های دوری و چرخش‌های ملامت‌بار، کافی‌ست؛ اینک باید در فکر «جهش تاریخی» بود و پیرامون برترین سازوکارها، اجماع نخبگانی و توافق اجتماعی پدید آورد. ۳. دو اندیشۀ «دولت جوانِ حزب‌اللهی» و «حلقه‌های میانی» که نیروهای پیشرانِ گام دوّم انقلاب هستند، به همین سبب مطرح شده‌اند و برخلاف اندیشۀ پیش‌گفته، ریشه در تکامل‌خواهی سیاسی و طلب و تمنّای جهش تاریخی دارند، نه هم‌گرایی‌هایی خیالی و ذهنی که چند صباحی بیش، دوام ندارند و فرصت‌های گذران را می‌سوزانند. هر چند نگارندۀ آن یادداشت، «نیروهای انقلابی» را از دامنۀ ائتلاف اجتماعیِ خویش – که ناکجاآبادی موهوم و نشدنی است - خارج ساخته، اما واقعیّت این است که نسخۀ عملیِ نیروهای انقلابی و روایت آنها از آرمان‌ها، صواب و نافع است و بدین جهت است که مخرج مشترکِ تجربه‌های تاریخی به اندیشۀ صورت‌بندیِ دولت جوانِ حزب‌اللهی در لایۀ سیاسی و تشکیل حلقه‌های میانی در لایۀ اجتماعی رسیده است. درهای قدرت سیاسی به روی نیروهای متنوّع، باز بوده و هر یک از خویش، کارنامۀ عینی به جا گذاشته‌اند و می‌توان دربارۀ آنها قضاوت کرد. اینک نباید رضایت و توافق نیروهای سیاسی و اجتماعی را اصل فرض کرد و در پی اجماع‌سازی تصنّعی و بی‌حاصل بود، بلکه باید یک گام به پیش رفت و در میان نسخه‌ها و روایت‌ها، دست به انتخاب عاقلانه زد. منتشرشده در: http://fna.ir/3hpwvo https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
🔻امکان‌های سوخته در سال پنجاه‌وهفت 🖊مهدی جمشیدی ۱. از نیمۀ سال پنجاه‌وهفت، برای اصحاب نظر و تعمّق روشن شده بود که حکومت پهلوی، به پایان راه رسیده و دیگر نمی‌تواند به وضع پیشین بازگردد. «تزلزل» و «بی‌ثباتی»، سراسر حکومت را به تسخیر خود درآورده بود و نشانه‌های سقوط، سربرآورده بودند. شاه در قدرت نشسته بود و نهادها پا بر جا بودند، اما اقتدار، فرو ریخته بود و قدرت رسمی، دیگر رنگی از شوکت و هیبت نداشت. احساس ضعف و ناتوانی، نه‌فقط در ارتش و ساواک و دولت رسوخ کرده بود، بلکه حتی درون شاه را نیز به تصرّف خود درآورده بود و چون قدرت در او منحصر و به او مشروط شده بود، دیگران نیز بیش از آنچه که اقتضای حس و شم‌شان بود، پریشان و سرگردان شده بودند. شاه نه‌تنها به دلیل بیماریِ پنهان نگاه داشته‌شده‌اش، بلکه به دلیل آن‌که کار حکومت خود را ازدست‌رفته و در آستانۀ زوال می‌دید، خود را باخته بود. او حتی انگیزۀ چندانی برای سرکوب نیز نداشت؛ چون احساس می‌کرد که داستان سلطنتش، دیگر حتی با استفادۀ تمام‌عیار از ابزارهای سرکوب نیز به صفحۀ پایانی‌اش نزدیک شده است. تمام امکان‌های سیاسی و نظامی او، ناگهان تهی و بی‌مایه شده بودند و مقاومت برای او بی‌معنا شده بود. مردم نیز دریافته بودند که قدرت شاه، تَرَک برداشته و دیگر، شاه نخواهد توانست به موقعیّت قبلی بازگردد. ازاین‌رو، جسورتر و مصمّم‌تر شده بودند و می‌دانستند که این بنای سیاسی، «تجدیدپذیر» و «اصلاح‌شدنی» نیست و باید هرچه زودتر از آن عبور کرد. این امر، به نوعی «اجماع اجتماعی» تبدیل شده بود و همگان در نفرت از شاه و سلطنت، توافق و همگرایی داشتند. ۲. ارتش شاه نیز اگرچه تجهیزات فراوان داشت و سران فاسد و خون‌ریز، اما انگیزۀ مواجهه نداشت. ارتش، یک صورت بزک‌کرده داشت که فقط می‌توانست در مقام نمایش و ظاهرسازی، خود را قوی و مقتدر نشان بدهد و حس هراس ایجاد کند، اما در عمل و واقعیّت، میان‌تهی و مردّد بود. ایدئولوژی خاصی نیز در درون ارتش، مستقر نبود، بلکه همه‌چیز به شخص شاه، وابسته بود. شاه هرچه که توانسته بود، همۀ لایه‌های قدرت را به خود مشروط کرده بود و مجال رشد به هیچ نیرویی حتی در سایۀ خود نداده بود. بدین‌جهت، تزلزل شاه به معنی «ازدست‌رفتن همه‌چیز» فهم می‌شد. ارتش نیز در چنین «موقعیّت شخصی‌شده»‌ای به سر می‌برد و از خود اراده‌ای نداشت. حتی هایزر نیز نتوانست از طریق به میدان آوردن حمایت آمریکا، ارتشِ متلاشی‌شده و بی‌اراده را سامان‌دهی و به کودتا و سرکوب، وادار سازد. از سوی دیگر، بدنۀ ارتش دریافته بود که مسأله، جریان‌های مارکسیستی نیستند و برخلاف گفته‌های شاه، مارکسیسمِ شبه‌اسلامی در برابرشان قرار نگرفته است، بلکه این توده‌های مردم هستند که نارضایتی‌های‌شان به اوج رسیده و دیگر شاه و اساس سلطنت را نمی‌خواهند. ساواک نیز در اثر سیاست باز، کم‌عمل و منزوی شده بود و قادر نبود کاری از پیش ببرد. ساواک از نظر اجتماعی، افزون بر این‌که هولناک بود، به‌شدّت بدچهره و بدنام نیز بود و خودش به‌طور مستقل، به یکی از جنبه‌های منفور بودن حکومت پهلوی تبدیل شده بود. ساواک در دورۀ پیش از این، همۀ توان خود را به عرصه آورده و سرکوب و فشار و تحدید را به نهایت رسانده بود، اما اینک در یک «وضعیّت متناقض» قرار گرفته بود که امکان چندانی برای عمل نداشت. این‌بار، ساواک در محاصرۀ شرایط ناخواسته و جبری قرار گرفته بود و در مقابل جامعه، سرشار از حس انفعال و وادادگی شده بود. ۳. شاه که سیاست باستان‌گراییِ خویش را شکست‌خورده می‌دید، در این اواخر می‌کوشید با ارجاع به اسلام، از خود دفاع کند؛ چنان‌که نیروهای انقلابی را «مارکسیست‌های شبه‌اسلامی» می‌خواند تا شاید جامعه از انقلاب، فاصله بگیرد و سودای انقلاب را به فراموشی بسپارد. در جامعۀ ایران که هویّت عمیقِ دینی داشت و همۀ مناسبات خود را با اسلام، صورت‌بندی کرده بود، هیچ دافعه‌ای بیش از این نبود که «انقلاب»، به «مارکسیسم» ربط داده شود و ادعا شود که غلبه بر شاه به معنی روی‌کارآمدن کمونیسم در ایران است. ازاین‌رو، روندی از طرف ساواک در این سال‌های اخیر شکل گرفته بود که باید آن را «مارکسیسم دولتی» خواند. شاه با مواجهۀ بینابینی با نیروهای مارکسیست، می‌کوشید وانمود کند که نهضت و انقلاب، ماهیّت مارکسیستی دارد و با رفتن شاه، بساط دین نیز برچیده خواهد شد. بااین‌حال، از آنجا که مبارزۀ انقلابی ریشه در فرهنگ و تفکّر اسلامی داشت و مردم از نزدیک، نیروهای انقلابی و بیش از همه، شخص امام خمینی را می‌شناختند، این حربه نیز مؤثّر نشد. 🖇 منتشرشده در: http://iict.ac.ir/sal1357 https://eitaa.com/sedgh_mahdijamshidi
https://virasty.com/Mahdijamshidi/1707644615062511925 تهران. راهپیمایی بیست‌ودوم بهمن ۱۴۰۲. بدنه‌ی اجتماعی انقلاب، دوباره آشکار شد: «انبوه و گسترده»، «معتقد و مؤمن»، «متعهد و وفادار»، «بانشاط و پرحرارت»، «فرانسلی و بدون‌گسست». واقعیت اجتماعی، حاکی از تداوم انقلاب است؛ ریشه‌های اجتماعی انقلاب، همچنان زنده هستند و بزرگ‌ترین اجتماعات مردمی را می‌آفرینند.
🔻گفتگو درباره‌ی امکان‌های استقرار حجاب (ظرفیت‌های حل مسأله‌ی حجاب) 🖇 ۲۲ بهمن ۱۴۰۲ شبکه‌ی افق، برنامه‌ی خیابان آزادی 📍در اینجا ببینید: https://pwa.telewebion.com/episode/0xb6382c5
🔻رهبری که کار رسولانه کرد: صورت‌بندی ارادۀ مردم در انقلاب ایران 🖊مهدی جمشیدی ۱. «انقلاب» را شوریدن مردم در برابر نظام سیاسی برای درافکندن طرح نو و عبور بنیادین از وضع موجود تعریف می‌کنند اما به‌طور معمول، اشاره نمی‌کنند که در این میان، چه تعداد از «مردم» باید حضور داشته باشند و انقلاب، حاصل ارادۀ چه کمّیّتی از مردم است. در اینجا باید از زاویۀ دیگری به واقعیّت اجتماعی نگریست و انقلاب را در چهارچوب کیفی و تاریخی روایت کرد؛ به این معنی که باید در انقلاب، ارادۀ کلّی و عمومیِ جامعه به حرکت درآید و نشان داده شود که جامعه، برانگیخته و فعّال شده است و تداوم شرایط کنونی، میسّر نیست. در تجربۀ انقلاب اسلامی، این واقعیّت به گونه‌ای درخشان و چشمگیر، نمایان شد؛ به‌طوری که جامعه به صورت یکپارچه و تمام‌عیار، به صحنۀ مبارزه وارد شود و بسیج انقلابی در گستره‌ای وسیع شکل گرفت. در این انقلاب، مفهوم «ارادۀ تاریخیِ مردم»، متجلّی شد و به چشم آمد؛ چنان‌که حتی شاهدان و ناظران بیرونی نیز به‌روشنی دریافتند که در ایران، یک اتّفاق اجتماعی پدید آمده و انقلابی که ریشه «باطن جامعه» دارد، صورت‌بندی شده است. در این لحظه از تاریخ، انقلاب در ضمیر ایرانیان، درونی شده بود و یک ارادۀ عام و تجمیع‌شده به وجود آمده بود که در خیابان‌ها و شعارها و اعتصاب‌ها و مساجد و ... دیده می‌شد. تمامیّت جامعه به طرز معجزه‌آسایی، هم‌سخن و یک‌صدا شده بود و نمی‌خواست در ایران، کمترین اثری از شاه و سلطنت بر جا بماند. در واقع، افق بینشیِ مردم به یک نقطۀ مشترک رسیده بود و خواسته‌ها و اراده‌ها، به اتّحاد و همگونی رسیده بودند. ۲. این‌چنین وضعی، حاصل ارادۀ شخص امام خمینی بود؛ این او بود که توانسته بود به «حلقۀ وصل» تبدیل شود و یک چتر تاریخیِ گسترده به وجود بیاورد و از مردمِ سرگردان و غرق در زندگی روزمرّه، یک «منِ تاریخی» بیافریند. پیش از این، نه آرمان‌ها معطوف به «انقلاب» بودند و نه کار در اختیار «توده‌های مردم» قرار داشت. از یک سو، نیروهای سیاسی در اندیشۀ اصلاح و ترمیم بودند و انقلاب از دایره و دامنۀ خواسته‌های آنها خارج بود؛ و از سوی دیگر، زمام و عنان مبارزه نیز به دست گروه‌های خاص و نخبگانی قرار داشت و نهضت و مبارزه، چندان اجتماعی و مردمی نشده بود. تجربه‌های ناکام پیشین، همگان را به ورطۀ نوعی امتناع تاریخی فرو برده و اراده‌های سیاسی و اجتماعی را فرسوده بود؛ آنان که گمان می‌کردند می‌توان کاری کرد، به حداقل‌ها راضی شده بودند و سودای تاریخی نداشتند. در این میان، امام خمینی توانست در امتداد آرمانی‌ترین آرمانِ تاریخی، بسیج انقلابی پدید آورد و پنجرۀ تازه‌ای به روی توده‌های خسته و ناامید بگشاید. او کار خود را از اعتراض آغاز کرد، اما حکومت پهلوی، واکنش‌های سخت از خود نشان داد و به این ترتیب، امام خمینی در عمل به مردم نشان داد که نباید در اندیشۀ اصلاح بود و از شاه، توقع همدلی داشت، باید ایدۀ انقلاب را پی گرفت و به کمتر از آن قانع نشد. از آن نقطۀ آغازین تا این مرحله که همچون نقطۀ عطف بود، دو سه سالی بیش طول نکشید و چنین شد که جامعه در مسیر نهضت قرار گرفت. سرکوب شدید، حس انقلاب را در جامعه، پنهان و زیرپوستی کرد، اما در نهایت از اواسط سال پنجاه‌وشش، آتش‌زیرخاکستر، شعله‌ور و عیان شد و مهار اوضاع جامعه برای شاه، دشوار گردید. در این لحظه بود که موج نهضت نیز وسعت آنچنانی یافت و یکپارچگیِ تمام‌عیاری در عمق جامعه پدید آمد. زین‌پس، هرچه که به لحظۀ وقوع انقلاب نزدیک و نزدیک‌تر می‌شویم، ارادۀ تاریخی در مردم، متمرکزتر و سخت‌تر می‌شود و امام خمینی، بیشتر و بیشتر، به مظهر و تجسّم خواست عمومیِ مردم تبدیل می‌گردد. ۳. مسألۀ تمایز انقلاب ایران نیز در اینجا جلوه‌گر و برجسته می‌شود؛ نسبتی که میان «مردم» و «امام خمینی» برقرار شد و او به‌طور طبیعی و خودجوش، رهبری انقلاب را به دست گرفت. رهبری او، برآمده از انتخاب طبیعی و تاریخیِ خودِ جامعه بود، نه دخالت نیروهای سیاسی و تبلیغات هدف‌مند. هیچ نیرویی در تاریخ گذشته، نتواسته بود در این سطح، چنین نسبتی با جامعه برقرار کند و به قلّه و نهایتِ خواست مردم تبدیل بشود و همۀ هویّت و تعلّق و ارادۀ آنها را نمایندگی کند. حتی فراتر از این باید گفت ارادۀ مردم در ارادۀ او، مستحیل شده بود و مردم، چیزی را می‌طلبیدند که او می‌خواست. او در روان ناخودآگاه مردم، رسوخ کرده بود و به منِ ثانوی‌شان تبدیل شده بود. این نسبت بود که تحلیل‌گران متعمّق و تمدّنی را در مغرب‌زمین، به حیرت افکند؛ نسبت رمزآلود میان پیرمرد تبعیدی که سیما و سیرۀ رسولانه داشت و مردمی که شیفته و شیدای او شده بودند. 🖇منتشرشده در: @ifahva_ir
🖇 استاد عبدالعظیم صاعدی، شاعری‌ست که سروده‌هایش، حاصل و حامل جهان ادبی خاصی است؛ جهان ادبی برآمده از زیبایی‌شناسی معنوی و ذوق شهودی. او پیر دل‌داده‌ای‌ست که اهل فهم و احساس معانی لطیف است و می‌تواند این مشاهدات و تجلیات را به قالب نوپدید شعر سپید بریزد و به مخاطب مستعد، جرعه‌های گوارا از جام کمال بنوشاند. اشعارش، سروده‌هایی عاشقانه و وصالی‌اند که حاکی از حال و تجربه هستند و نه قال و تلقین. او آنچه را که دریافته و دیده، شاعرانه و عاشقانه روایت کرده و ما را در احساسات و ادراکات وجودی‌اش، سهیم نموده است. آنان که از عشق و معنا بهره دارند، جهان ادبی او را سرشار از طراوت عارفانه و طنین سالکانه می‌یابند. اینک او کتاب‌هایش را به بهای عشق و به بهانه‌ی شیدایی، در اختیار جان و دل ما نهاده است. جام‌های مستی و بی‌خودی را از این میخانه‌ی مجازی برگیرید و بنوشید: https://eitaa.com/saedi_rahrovan