خاطره ای از حمیدآقا❣
آقا حمید همیشه میگفت من آخرش شهید میشم🌹🌹🌹یه روز به من گفتن بیا با هم عکس برای شهادت رو انتخاب کنیم😔😔انتخاب کردیم ....
بعد از اعلام خبر شهادت من رو منزل مشترک بردن و من کامپیوتر ایشون رو روشن کردم و بدون معطلی فایل عکس های شهادت رو برداشتم😭😭هیچ کس باور نمیکرد که ما تا این اندازه آماده برای شهادت بودیم🌹🌹🌹
#صلوات 🌷🍃
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🕊🍂🕊🍂🕊🍂
🌹 #فرازے_از_وصیتنامہ
...اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند حاضر هستم.
من منتظر همه شما هستم.
دعا می کنم تا هرکسی لیاقت داشته باشد شهید شود.🌷
خداوند سریع الاجابه است، پس اگر می خواهید این دعا را برای شما انجام دهمگ شما هم من را با خوشی یاد کنید.🕊
همه ما همدیگر را در آخرت زیارت می کنیم.🌹
یکی با روی ماه و یکی با روی سیاه، انشالله همه با روی ماه باشیم.
و سلام را به امام زمان(عج) بفرستید تا رستگار شوید.
خواندن فاتحه و یاد شما بسیار موثر است برای من،
پس فراموش نکنید و از من راضی باشید.
همه شما را به جان حضرت زهرا(س) قسم می دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می کنم..
نگذارید شیطان باعث جدایی ما بشود.
#شهیدمدافع_حرم_سجادزبرجدی🌷
🍃🌸🍃
🌷صلوات
#شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
نقاشی تصویر
شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی
در قرارگاه مرکز فرهنگی جهادی کوثر (س)
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
جوانمردی شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی (درک سرما و سختی دوستان در جبهه با نخوابیدن در رختخواب)
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💝🕊💝🕊💝🕊💝 #قصه_دلبری #پارت_دوازدهم تولدش روز بعد از عقدمان بود. هدیه 🎁خریده بودم. پیراهن👕, کمربند, ا
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#قصه_دلبری
#قسمت_سیزدهم
دست خط 📝را دانلود کرد و ریخت روی گوشی📱 انتخابمان برای مغازه دار جالب بود😳
گفت:(من به رهبر ارادت دارم,😍 ولی متاسفانه تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت💌 عروسی ش چاپ کنه❗️)
از طرفی هم پافشاری می کرد که نمی شود واز متن های حاضر, یکی را انتخاب کنیم.
محمد حسین در این کارها دست داشت👌
به طرف قبولاند که می شود در فتوشاب این کارت را با این مشخصات طراحی وچاپ کرد✅
قضاوت دیگران هم درباره ی کارت متفاوت بود.
بعضی ها می گفتند قشنگ😍 است.
بعضی ها هم خوششان نیامد☹️نمی دانم کسی بعد ازما ازاین نوع کارت استفاده کرده یا نه.
ولی بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل عقدشان را داخل امامزاده برگزار کنند.
ازهمان اول با اسباب و اثاثیه زیادموافق نبود.
می گفت:
(این همه تیر وتخته به چه کارمون میاد?)
از هر دری سخنی گفتیم و چند تا منبر رفتم برایش تا راضیش کنم. موقع خرید حلقه💍, پایش را کرده بود در یک کفش که به جایش انگشتر عقیق بخریم.
باز باید منبر مذاکره تشکیل می دادیم وآقارا قانع می کردیم.
بهش گفتم:
(انگشتر عقیق باشد برای بعد, الان باید حلقه بخریم.) حلقه را خرید.
ولی اولین بار که رفتیم مشهد انگشتر عقیقی انتخاب کرده و دادیم همان جا برایش ساختند. کاری به رسم و رسوم نداشت.
هر چه دلش 💖می گفت:
همان را ه را می رفت.
واز حرکات و سکنات خانواده اش کاملاً مشخص بود .
هنوز در حیرت اند که آیا این آدم همان محمد حسینی است که هزار رقم شرط وشروط داشت?
روزی موقع خرید جهیزیه, خانم فروشنده به عکس صحفه گوشی ام اشاره کرد وپرسید:
( آن عکس کدوم شهیده?) خندیدم ️که
《این هنوز شهید نشده, شوهرمه❗️》
کم کم با رفت وآمد وبگو بخند هایش️, توجه همه را جلب کرد.
آدم یخی نبود,
سریع با همه گرم می گرفت
وسر رفاقت را باز می کرد👌
با مادر بزرگم هم اُخت شد.
و برو بیا پیدا کرده بود.
خانه ای قدیمی با سقف های ضربی, زیاد می رفت.
به گوسفندهایشان 🐑سر می زد. طوری شده بود که خیلی از جوان های فامیل می آمدند پیشش برای مشاوره ی ازدواج.
بعضی شان می خندیدند ☺️که (زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی می گی❗️)
دختر خاله ام می گفت:
(الان داره خودش رو ,رحیم پور ازغدی می بینه😏)
من هم مسخره اش می کردم:( ازغدی رو می شناسی?
ایشون محمد حسین شونه❗️)
خدایی اش قلمبه سُلمبه حرف
می زد.
ولی آخر حرف هایش به این
می رسید که (طرف به دلت❤️ نشسته یا نه?)
زیاد هم ازدواج خودمان را مثال می زد.
📚 @seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#قصه_دلبری
#قسمت_چهادهم
یک ماه بعد عقد, جور شد رفتیم حج🕋 عمره.
سفرمان همزمان شدبا ماه🌙 رمضان.
برای اینکه بتونیم روزه بگیریم, عمره را یک ماهه به جا آوردیم.
کاروان یک دست نبود.☹️
پیروجوان زن ومرد.
ما جز جوون ترهای جمع به حساب می آمدیم.
با کارهایی که محمد حسین انجام می داد,باز مثل گاوپیشانی سفید دیده می شدیم👌
ازبس وسواس برایم به خرج
می داد😐
در مدینه گیر داده بود که کوچه بنی هاشم را پیدا کنیم.
بلد نبود, به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ📞 زدم واز او سوال کردم.
ایشان نشانی را دقیق ترسیم کرد. از باب جبرئیل تا بقیع و قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه از کجا تا کجاست✅
هر وقت می رفتیم,عرب ها آنجا خوابیده 😴یا نشسته بودند.
زیاد روضه می خواند,
گاهی وسط روضه ها شرطه های صعودی می آمدند واعتراض
می کردند
کتاب دستش نمی گرفت❌
از حفظ می خواند.
هر وقت ماموران صعودی مزاحم می شدند, وسط روضه می گفت:《بر پدر همتون لعنت💯》
چند بار هم درمسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند
با واهابی ها کَل کَل می کرد.
خوشم می آمد این هااز رو بروند.
از طرفی می دانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال این ها بشه تاثیری ندارد👌
دوتایی بار اولمان بود می رفتیم مکه.
می دانستیم اولین بار که نگاهمان به خانه ی کعبه بیفتد,
سه حاجت شرعی مابرآورده می شود.💯
همان استاد تاریخ گفت:
(قبل از دیدن خانه ی کعبه اول سجده کنید بعد که تقاضای خودتون را از خداوند متعال خواستید , سر از سجده بردارید.) زود تر ازمن سرش را آورد بالا.
به من گفت: (توی سجده باش )
بگو خدایا من و کُل زندگی وهمه ی چیزم رو خرج خودت کن
خرج امام حسین《علیه السلام》
وقتی نگاهم به خانه کعبه افتاد گفت: 《ببین خداوندمتعال هم مشکی پوش حسینه😳》
خیلی منقلب شدم.
حرف هایش آدم را به هم
می ریخت.
کل طواف رابا زمزمه ی روضه انجام می داد.
طوری که بقیه به هوای روضه هایش می سوختند.
در سعیِ صفا ومروه دعاها که تمام شد,روضه می خواند.
دعای جوشن می خواند.
با مناجات حضرت امیر(علیه السلام) ومن همراهی اش
می کردم.
بهش گفتم : 《خوش به حالت هاجر ! اون قدر که رفتی واومدی , بالاخره آب🌊 برای اسماعیلت پیدا شد,
کاش برای رباب هم آب پیدا
می شد😭》
انگار آتشش🔥 زدم.
بلند بلند شروع کرد به گریه کردن.
موقعی که برای غار حرا از کوه⛰ می رفتیم بالا خسته شدم,
نیمه های راه بریده بودم دم به دقیقه می نشستم شروع کرد مسخره کردن که:
(چه زود پیر شدی😏 یا تنبلی می کنی?)
بهش گفتم:(من با پای خودم میام, هر وقتم بخوام می نشینم.
بمیرم برای اسرای کربلا😭مردای نامحرم بهشون می خندیدن!)
بد با دلش💔 بازی کردم نشست
و سرش را زیر انداخت و روضه خوانی اش گُل کرد✅در طواف, دست هایش را برایم سپر می کرد که به کسی نخورم ,با آب وتاب😍 دور و برم را خالی می کرد تا بتوانم حجرالاسود را ببوسم.
👈 ادامه دارد...
📚 @seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
هدایت شده از هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
اَللهــمَ عَجِــــل لِـولیـِڪَ الــفَـرج🌸🌱
اَللهــمَ الـرزُقـــنا شَهـــادتَ فِـــے سَبیــلِڪ☘
اَللهــمَ الـرزُقـــنا زیـارَتـــَ الحُسَیــــن🥀
اَللهــمَ الـرزُقـــنا شَــفاعَـــةَ الـحُسَیـــــن🌹🍃
الهــــــے آمیـــــن❤️
رفقـا قبــل خــواب وضـــو یـادمـــوݩ نــره🦋
شبتـــــــوݩ مهــــــدوے🌙
هدایت شده از هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
Ahd.mp3
2.07M
#دعای_عهد
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امام زمانی شو👇👇👇👇
#کانال_خواهم_امد
http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
🦋🍃🌸🌼🌸🍃🦋
💥سلام امام زمانم
#سلام پدر مهربان ما صبحت بخير
🍃🌼يوسف گمگشته
باز آيد،...
🍂اگر ثابت شود;
☝️در فراقش مثل يعقوبيم
و
😔حسرت ميخوريم ..
✨جهت تعجیل فرج صلوات ✨
🦋🍃
🌸🌼🌸🍃🦋
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌺تاریخ شهادت ۱۳۹۴/۸/۲۱
در سن 20 سالگی طی عملیاتی مستشاری در حلب سوریه به فیض شهادت نائل آمد🕊🌹
👈در عملیات العیس در حومه حلب مورد اصابت گلوله مستقیم توپ 23 قرار میگیرد😓
و از سر و گردن و قسمت چپ بدن او از بین میرود که حتی فرماندهانش میگفتند از بین آن 4 شهید یگان فاتحین نحوه شهادت محمدرضا از همه دلخراشتر بود😭 و آن 3 شهید دیگر با ترکشهای این گلولهای که به محمدرضا خورده بود شهیـــــ🌷ــــد شدند.
#سالروز_شهادت 🌷
صلوات 🌷🍃
#شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید
🔴شبیه ترین انسانها به پیامبر(ص)
☀️پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند: ألا اُخْبِرُكُمْ بِاَشبَهِكُم بى؟ قَالوا: بَلى يا رَسولَ اللّه. قالَ: اَحسَنُكُم خُلقا وَ اَليَنُكُم كَنَفا وَ اَبَرُّكُم بِقَرَابَتِهِ وَ اَشَدُّكُم حُبّا لاِِخوانِهِ فى دينِهِ وَ اَصبَرُكُم عَلَى الحَقِّ وَ اَكظَمُكُم لِلغَيظِ وَ اَحسَنُكُم عَفْوا وَ اَشَدُّكُم مِن نَفْسِهِ اِنْصافا فِى الرِّضا وَ الْغَضَبِ.
آيا شما را از شبيه ترينتان به خودم با خبر نسازم؟ گفتند: بله اى رسول خدا! فرمودند:
✅ هر كس خوش اخلاق تر
✅ نرم خوتر
✅ به خويشانش نيكوكارتر
✅ نسبت به برادران دينى اش دوست دارتر
✅ بر حق شكيباتر
✅ خشم را فروخورنده تر
✅ و با گذشت تر
✅ و در خرسندى و خشم با انصاف تر باشد.
📚 كافى، ج ۲، ص ۲۴۰ ح ۳۵
#هفته_وحدت #میلاد_پیامبرص
#محمد_رسول_الله💚
هدایت شده از الحقائق
🔵احمدالحسن میراث دار محمد بن عبدالوهاب
#نشر_حداکثری
#یمانی
#دروغ
#تزویر
#فریب
🔵کانال الحقائق
https://eitaa.com/Alhaqayeq
#تلنگر 🍃
👈 ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺩﺭ ﻓﻀﺎے ﻣﺠﺎﺯے ﻭ ﭘﺎﮎ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﻘﻮﺍے ﺩﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ...
👈ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ، ﮔﺎهے ﺑﺎ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ے ﯾﮏ ﻻﯾﮏ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ...
👈 ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ ، ﻓﻀﺎے ﻣﺠﺎﺯے ﻫﻢ
" ﻣﺤﻀﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ..."
👌ﺩﺭ ﺭﻭﺯ ﺣﺴﺎﺏ ، ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ مے ﺁﯾﻨﺪ ﮔﻮﺍهے ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ﺑﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ...
ﻧﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ...
ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ے ﻏﻔﻠﺖ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺧــــﺪﺍ 📿ﺷﺎﻫﺪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺲ!...
👈 ﮔﺎهے ﺭﻭے ﻣﺎﻧﯿﺘﻮﺭ ﺑﭽﺴﺒﺎﻧﯿﻢ :
" ﻭﺭﻭﺩ ﺷـﯿﻄﺎﻥ ﻣﻤﻨﻮﻉ " 🚫🔥
ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺩﺳتے ﮐﻪ ﮐﻠﯿﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ،
ﭼﺸمے ﮐﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ،
ﻭ ﮔﻮشے ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ...
ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﮐﻪ ﺧــ📿ـﺪﺍ ...
" ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﻧـﻼﻳﻦ ﺍﺳﺖ
🦋 #گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی #هادی_دلها_ابراهیم_هادی
ابراهـیم میگفت :
اگہ جایی بمانی ڪه دست احدی بهت نرسه
کسی تو رو نشناسه
خودت باشی
و آقا مولا هم بیاد سرتو روی دامن بگیره
این خوشگلترین شهادتہ
#شهید_ابراهیم_هادی / ✨
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💝🕊💝🕊💝🕊💝 #قصه_دلبری #قسمت_چهادهم یک ماه بعد عقد, جور شد رفتیم حج🕋 عمره. سفرمان همزمان شدبا ماه🌙 رمض
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#قصه_دلبری
#قسمت_پانزدهم
کمک دست بقیه هم بود.
خیلی به زوار سالمند کمک می کرد
مادر شهیدی با دخترش آمده بود. طواف و کارهای دیگری برایش مشکل بود دخترش توانایی بعضی کارها را نداشت.
خیلی هوایشان را داشت. از کمک برای انجام طواف گرفته تا عکس📸 گرفتن از مادر و دختر.
یک بار وسط طواف مستحبی,شک کردم چرا همه دارند ما را نگاه می کنند مگه ظاهر یا پو ششمان اشکالی دارد؟
یکی از خانم های داخل کاروان بعد از غذا من را کشید کنار وگفت:
(صدقه بذار کنار. اینجا بین خانما صحبت از تو وشوهرته که مثه پروانه دورت می چرخه) از این نصیحت های مادرانه کرد وخندید☺️ وگفت:( اینکه میگن خداوند متعال در وتخته رو به هم جفت می کنه, نمونه اش شمایین!)
دائم با دوربینش 📸چیلیک چیلیک عکس می گرفت.
بهش اعتراض می کردم:
(اومدی زیارت یا عکس بگیری?)
یک انگشتر💍 عقیق مستطیل شکل هم داشت که روی آن حک شده بود:(یا زهرا ) در مکه داد شیعه ای یمنی.
وقتی رفتیم مکه گفت:(دیگه دوست ندارم بیام,باشه تا از دست سعودی ها آزاد بشه.)
کلاً نه تنها مکه یا جاهای دیگر, درخانه هم کاری می کرد که وصل شود به اهل بیت 《علیهم السلام》
خاصه ی امام حسین (علیه السلام) یکی از چیزهایی که باعث شد از تنفر به بی تفاوتی برسم وبعد بهش عشق وعلاقه💞 پیدا کنم.
همین کارهایش بود.
دیدم دیوانه وار هیئتی است. همه دوست دارند در هیئت شرکت کنند.
ولی اینکه چقدر مایه بگذارند, مهم است.
اولین حقوقی💵 که از سپاه گرفت۲۵۰ هزار تومان بود.
رفت با همان کتیبه خرید برای هیئت.
از پرده فروشی, ریش ریش های پایین پرده را خرید وبه کتیبه ها دوخت وهمه را وقف هیئت کرد. پاتو قش پاساژ مهستان بود.
روی شعر گفتن برای امام حسین《علیه السلام》 خیلی وقت گذاشت.
شعارش این بود:(ترک محرمات, رعایت واجبات و توسل به اهل بیت 《علیهم السلام》,
موقع توسل , شعر وروضه می خواند. گاهی وا گویه می کرد.
اگر دو نفری بودیم که بلند بلند با امام حسین 《 علیه السلام》صحبت می کرد.
اگر کسی هم دور برمون نشسته بود, با نجوا توسلش را جلو
می برد.
بیشتر لفظ ارباب را برای امام حسین《علیه السلام》 به کار
می برد.
عاشق روضه های حاج منصور بود. ولی در سبک سینه زنی. بیشتر از حاج محمود کریمی خوشش می آمد.
نهم فروردین سال🗓 نود, در تالار نور شهرک شهید محلاتی عروسی💞 گرفتیم و ساکن تهران شدیم. خانواده ها پول گذاشتند روی هم و خانه ای🏠 نقلی در شهرک شهید محلاتی برایمان دست وپا کردند.
خیلی آنجا را دوست 😍داشت. چند وقتی که آنجا ساکن شدیم و جاهای دیگر تهران را دیدم, قبول کردم که واقعاً موقعیتش بهتر است👌
هم محله ای مذهبی بود وهم ساکت و آرام.
یک دست تر بود.
اکثر مسجدهای شهرک را پیاده می رفتیم تا ارتفاعات شهرک شهید محلاتی. موقع برگشتن پام پیچ خورد,خیلی ناراحت😔 شد. رفتیم عکس گرفتیم, دکتر گفت:(تاندون پا کمی کشیده شده نیازی نیست گچ بگیرین.)
فردای آن روز رفت یک جفت کتانی👟 خوب برایم خرید با اینکه وضع مالی اش چندان تعریفی نداشت.
کاملاً دست و دلباز بود.
اهل پس انداز نبود.
حتی بهش فکر نمی کرد. موقع خرید اگر از کارت💳 بانکی استفاده می کرد, رسید نمی گرفت
برایش عجیب بود که ملت می ایستد تا رسید خریدشان را نگاه کنند.
📚 @seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی