#روایت_عشق💌
عید نوروز سال ۶۰ جبهه بود. بعد سال تحویل به خانه آمد، دیدم سر زانوهایش پاره است. گفتم خب این شلوار را عوض کن، گفت مردم دارند خون می دهند من شلوارم را عوض کنم؟
تا وقتی اسلام پیروز نشود و رزمنده ها از جبهه برنگردند علاقه ای به پوشیدن لباس نو ندارم.
با همان لباس دو روز پیش من ماند و دوباره برگشت جبهه...
راوی: مادرشهید
#شهید_مجید_دده_دریانی🌷
#یادعزیزش_باصلوات🌷