eitaa logo
کودکان حَرَم
168 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
19 فایل
امام زاده سيد منصور ابن موسی ابن جعفر امامزاده جلیل القدر معروف به شاهزاده منصور، یا ،سلطان سید منصور مدفون در شهرستان زرندیه ،شهر مامونیه آیدی مدیر کانال👇👇 @Yamahdeadrekny @Yamahdefatamh
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‍ ‍ 💥اگر كودك شما قرمز نميخورد لوبيا سبز را جايگزين كنيد👇🏼👇🏼 ⚃لوبیا سبز با اینکه از کالری کمی برخوردار است از نظر تغذیه ای بسیار مقوی می باشد و بهترین جایگزین برای گوشت قرمز از نظر جذب آهن است. سبز از حملات قلبی و سرطان روده در كودكان و بزرگسالان جلوگیری ميكند. 🌸🍂🍃🌸 https://eitaa.com/seidmansooremamzade
🔹️کودک خلاق، کودکی است که: ▪️ توانایی ابداع بازی جدید یا تغییر در بازی دارد. ▫️ غالبا با آب و تاب حرف می‌زند. ▪️ با دقت به اشیا می‌نگرد. ▫️ سوالات عجیب می پرسد. ▪️ دقت شدید در گوش کردن و دیدن دارد. https://eitaa.com/seidmansooremamzade
9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨💞✨ و ششم_ماه_مبارک_رمضان ☀️ آشنایی کودکان با اسماء الله به زبان کودکانه ☀️ اسم ودود : علاقمند ، محبوب قلب💞 🕌🇮🇷کودکان حَرَم امامزاده سیدمنصور علیه السلام https://eitaa.com/seidmansooremamzade 👶🏻 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه‌ جایی که اصلا فکرشو نمی‌کنی خدا یه گل می‌کاره وسط باغچه‌ی غمات!🌱 امروز به دستهات و قلب مهربونت سخاوت رو بیاموز گاهی وقت‌ها برای نشستن لبخند روی لبهات باید لبخند رو به بقیه هدیه بِدی ... سلام صبحتون بخیر 🌺 👶🏻 https://eitaa.com/seidmansooremamzade
‍ ‍ مواد_غذایی_جهت_وزن_گیری 🔸سفيده تخم مرغ (پس از ) 🔸زرده تخم مرغ ( 3 بار در هفته از ) 🔸كشك و شير (پس از ) 🔸مرغ (از ) 🔸ماهي (از ) 🔸 قارچ و سويا (پس از ) 🔸 موز( از ) 🔸کره بادام زمینی( پس از ) 🔸کره داخل غذا از () 🔸خورده های نان سنگک در غذاها () 🔸غلات کامل + میوه ( ) 👶🏻👧🏻 https://eitaa.com/seidmansooremamzade
🔹وقتی همه کارهای کودک را بهش یادآوری می‌کنیم... مشقاتو نوشتی؟ جورابتو درآوردی؟ کتابهای فرداتو برداشتی؟ دستشویی نداری؟ خودتو خیس نکنی(برای کودکی که درمرحله پوشک گرفتن است) و... 🔴این بچه‌ها وابسته به تذکرات مادر می‌شوند و تا به آنها یادآوری نشود کارهایشان را انجام نمی‌دهند و باید دایم آنها را هُل داد. 🔴اين کودکان ممکن است به مرور اعتماد به نفس خود را از دست بدهند چرا که یادآوری همیشگی به او چنین تلقین شده که تو به تنهایی از پس خودت و کارهایت بر نمی‌آیی. 👶🏻 👧🏻 https://eitaa.com/seidmansooremamzade
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو کلاس درس خدا ... اونی که ناله میکنه؛ تجدید میشه !! اونی که صبر میکنه؛ قبول میشه !! اونی که شکر میکنه؛ شاگرد ممتاز میشه !! سلام صبحتون نور🌟 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 👶🏻👧🏻 https://eitaa.com/seidmansooremamzade
من بهشت ​​خدا رو خیلی دوست دارم. 🔹️دلم میخواد روز قیامت دست بابا و مامانم رو بگیرم و باهم بریم بهشت ​​! 🔹️معلّممون گفته راه میانبر بهشت، اینه که اهل خوبی باشیم و به پدر و مادرمون احترام بگذاریم 🔹️منم به خاطر همین، هر روز دست بابا و مامانم رو می‌بوسم و بهشون احترام میذارم، تازه کمکشونم می‌کنم. کمترینش که، اسباب بازی‌هامو خودم جمع می‌کنم و غذامو خوب می‌خورم، تا خوشحالشون کنم. 👶🏻 👧🏻 https://eitaa.com/seidmansooremamzade
9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 ابتکار جالب در مراسم جشن تکلیف | امسال آستان قدس حسینی، در شب ولادت امام حسن -علیه‌السلام- جشن زیبای مراسم چادرگذاری را برگزار کرد. چادر به عنوان ، همواره در میان اجداد ما ایرانیان مورد استفاده بوده است. این میراث را باید ترویج کنیم خصوصا این روزها که به دنبال تخریب و تضعیف حجاب هستند. ‏🌙جنبش مردمی حلال‌زاده‌ها 👶🏻👧🏻 https://eitaa.com/seidmansooremamzade
🔹️جیکی گنجشکه روزه گرفته🐦 جیکی گنجشک کوچکی است که روزه گرفته و خیلی گرسنه شده اما بالاخره افطار میشه و اون از اینکه یک روز کامل روزه گرفته خیلی خوشحاله. داستانی درباره روزه گرفتن خانه­ ی خانواده­ ی آقای باباجیکی آرام بود. ماماجیکی توی آشپزخانه ایستاده بود و هفت قلم پلو و خورشت خوش‌مزه برای افطاری درست می­کرد. باباجیکی جلوی تلویزیون نشسته بود و فیلم ترسناک می ­دید. تلویزیون یک‌دسته گنجشک را نشان می‌داد که لای پلو تو دوری بودند! جیکی جلوی ساعت ایستاده بود و نگاه می­ کرد. بعد به شکم سفید گنده ­اش نگاه می­ کرد، بعد دوباره به ساعت نگاه می ­کرد. ماماجیکی گفت: «جیکی تو هنوز کوچیکی، بیا یه لقمه نون و سبزی بخور!» جیکی شکم گرد و قلمبه­ ی سفیدش را تو داد و گفت: «نه خیر، خیلی هم بزرگم! هیچی نمی­ خورم!» و همین­طور که شکمش را تو داده بود، تندی ساعت را از روی دیوار برداشت و دوید توی اتاقش و شمرد، یک، دو، سه، چهار! چهار ساعت! شکمش گفت قُررررر! جیکی به شکم گرد و قلمبه ­اش نگاه کرد و گفت: «چهار ساعت مونده!!!!!!» بعد با خط ­کش دو تا زد به شکم قلمبه­ اش و گفت: «هیسسس! الکی قارررر و قورررر نکن! من هیچی نمی­ خورم!» و در را باز کرد و همین­طور که شکم گنده ­اش را تو داده بود، رفت بیرون و تندی ساعت را گذاشت سر جایش. باباجیکی سیخ و صاف روی مبل نشسته بود و با چشم ­های گرد، خیره به تلویزیون نگاه می­ کرد. بوی غذا خانه را برداشته بود. جیکی چشم­ هایش را بست، بو کشید و فکر کرد، بوی پلوی خیس خورده، بوی خورش، بوی ماست و نعنا می ­آمد! یاد اسمارتیزهای رنگی افتاد، چشم­ هایش را بست و به مزه ­ها فکر کرد، اسمارتیز لیمویی، اسمارتیز انگوری، آب دهانش را قورت داد و ملچ‌مولوچ کرد! شکمش قُرررررر صدا داد! چشم ­هایش را باز کرد ببیند کسی آن دوروبر بود؟ نبود؟ دید؟ ندید؟ که دید ماماجیکی و باباجیکی با چشم­ های گرد نگاهش می ­کنند. مهره­ های پرده‌ِی ریسه مثل اسمارتیز توی دهانش بود و ملچ‌مولوچ می ­کرد. ماماجیکی گفت: «یه لقمه نون و پنیر بیارم برات؟» جیکی خودش را زد به آن راه و شکم قلمبه­ ی صورتی ­اش را خاراند و رفت روی مبل نشست و گفت: «برای چی؟ من که گرسنه‌ام نیست!» بوی ماست و نعنا توی خانه پیچیده بود. روکش مبل شبیه لواشک بود؛ یک لواشک سرخ و ترش. جیکی چشم­ هایش را بست که نبیند؛ ولی بوی لواشک توی منقارش، توی سرش، توی شکمش پیچیده بود. زبانش را دراز کرد و لیس زد، شکمش بلند قُررررررر صدا داد. تندی چشم­ هایش را باز کرد ببیند کسی آن طرف­ ها بود؟ نبود؟ شنید؟ نشنید؟ که دید زبانش را چسبانده به مبل و ماماجیکی و باباجیکی با چشم ­های گرد خیره‌خیره نگاهش می­ کنند. ماماجیکی گفت: «یک کم غذا بریزم بخوری؟» جیکی زبانش را جمع کرد و گفت: «نه خیر، من روزه ­ام!» ماماجیکی گفت: «می­ تونی حواست رو بدی به یک چیز دیگه ­ای تا گرسنگی یادت بره! پاشو برو بیرون سرت رو با یک چیزی گرم کن.» جیکی ماماجیکی را نگاه ­کرد. باباجیکی بلند شد و گفت: «من که می­رم یه دور بزنم!» جیکی گفت: «من هم می­رم!» و قبل از این‌که حرفش تمام شود، تندی رفت بیرون. جلوی در یک فیل بود، جیکی رفت جلو و گفت: «چرا غمگینی؟» فیل گفت: «بس که دماغم درازه هیچ کی با من دوست نمی­شه! اگر یک دماغ کوچولوی گنجشکی داشتم، کلی دوست پیدا می­ کردم!» جیکی گفت: «من دماغت می­ شم؛ ولی فقط دو ساعت­ ها؛ چون بعدش می‌خوام برم افطاری بخورم!» و رفت و نشست روی صورت فیل. فیل کلی دوست پیدا کرد. بعد عطسه کرد و جیکی پرت شد وسط آسمان و روی دماغ یک تمساح پایین آمد. جیکی توی چشم ­های تمساح نگاه کرد و گفت: «تمساح! چرا ناراحتی؟» تمساح گفت: «هر چی عکس از خودم می ­ندازم ترسناک می­ شه! اگر یه گنجشکی بود می‌نشست رو دمم عکس ­هام مهربون می­شد!» جیکی گفت: «من می­ شینم رو دمت! ولی فقط دو ساعت­ ها چون بعدش می­ خوام برم افطاری بخورم!» و رفت روی دم تمساح نشست. تمساح کلی عکس ­های شاد و مهربان انداخت. بعد از خوش‌حالی دمش را چرخاند و جیکی شوت شد وسط آسمان. باباجیکی نشسته بود و داشت فیلم ترسناک برای رفقایش تعریف می­ کرد. داستان به جاهای حساس رسیده بود که جیکی توی بغلش فرود آمد و آخر فیلم را لو داد. باباجیکی حرصش درآمد، دم جیکی را گرفت پیچاند و برد خانه به خدمتش برسد، در را که باز کرد، ماماجیکی سفره را پهن کرد و گفت: «بدویید بیایید که به موقع رسیدید، الان افطار می‌شه!» جیکی ساعت را نگاه کرد، پرید بغل ماماجیکی و گفت: "هوراااا! دیدی بزرگ شدم تا آخرش تونستم روزه بگیرم." 👶🏻 https://eitaa.com/seidmansooremamzade