eitaa logo
سیر الی الله
442 دنبال‌کننده
379 عکس
123 ویدیو
29 فایل
وب سایت کتابخانه سیر الی اللّه : http://seireelallahbook.blog.ir سخنرانی تصویری آیت اللّه طهرانی: aparat.com/maktabevahyorg صفحه اینستاگرام: instagram.com/seireelallah
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 📌  | احوالات شيخ الفقهاءوالمجتهدين آخوند ملا محمدمهدى نراقى رضوان الله علیه 📚 سیدالطائفتین علامہ سید محمد حسین حسینے طهـرانے قدس اللہ سرہ در " معادشناسی، ج۲،ص۲۲۳ " آورده اند: ✍🏻. حضرت آيةالله رئيس المةوالدين،شيخ الفقهاء و المجتهدين،آخوند ملامحمدمهدى نراقی أعلى الله تعالى مقامه الشريف از علماى بزرگ و جامع علوم عقليه و نقليه و حائز مرتبه علم و عمل و عرفان الهى بوده ودرفقه و اصول وحكمت ورياضيات وعلوم غريبه واخلاق و عرفان از علماى‏ كم نظير اسلام است. ایشان جد مادرى مادر بزرگ ما يعنى: پدر مادر مادر مادر مادر حقير است.مرحوم نراقى در نجف اشرف سكونت داشته و در آنجا وفات ميكند، و مقبره او نيز در نجف متصل به صحن مطهر است ❖. اين داستان از مسلميات احوالات ایشان محسوب ميگردد. ايشان در همان ايام اقامت در نجف، درماه رمضانى كه بر او میگذرد يك روز در منزلشان براى صرف افطار هيچ نداشتند، عيالش به او ميگويد: هيچ در منزل نيست، برو چيزى تهيه كن! مرحوم نراقى درحالیكه حتى يك فلس هم نداشته است، بيرون می آيد و به سمت وادى السلام نجف ميرود؛ در ميان قبرها قدرى مینشيند و فاتحه ميخواند تا اينكه آفتاب غروب ميكند، دراين حال میبيند عده‏ اى جنازه‏ اى را آوردند و قبرى براى او حفر نموده و جنازه را در ميان قبر گذاشتند، و رو كردند به من و گفتند: ما عجله داريم، شما بقيه تجهيزات اين جنازه راانجام دهيد! ❖. مرحوم نراقى ميگويد: من در ميان قبر رفتم كه كفن راباز نموده و صورت او را بروى خاك بگذارم،ناگهان ديدم دريچه ايست، ازآن دريچه داخل شدم ديدم باغ بزرگى است، درخت‏ هاى سرسبز و داراى ميوه‏ هاى متنوع است. ازدر اين باغ يك راهى است بسوى قصر مجللى كه در تمام اين راه از سنگ ريزه‏ هاى متشكل از جواهرات فرش شده است.من بى اختيار وارد شدم و بسوى قصر رهسپار شدم، ازپله بالا رفتم، در اطاقى بزرگ وارد شدم،ديدم شخصى در صدر اطاق نشسته و دور تا دور اين اطاق افرادى نشسته‏ اند. سلام كردم و نشستم، جواب سلام مرا دادند. بعد ديدم افرادى كه در اطراف اطاق نشسته‏ اند از آن شخصى كه در صدر نشسته پيوسته احوالپرسى مى‏ كنند و از حالات اقوام و بستگان خودشان سؤال مى‏ كنند و او پاسخ ميدهد. و آن مرد مبتهج و مسرور به يكايك از سؤالات جواب ميگويد. قدرى كه گذشت ناگهان ديدم كه مارى از در وارد شد و يكسره بسمت آن مرد رفت و نيشى زد و برگشت واز اطاق خارج شد.آن مرد از درد نيش مار،صورتش متغير شد و كم كم حالش بصورت اوليه برگشت. سپس باز شروع كردند با يكديگر سخن گفتن وساعتى گذشت ديدم براى مرتبه ديگر، آن مار از در وارد شد و به همان منوال پيشين او را نيش زد و برگشت ❖. من در اين حال سؤال كردم: آقا شما كيستيد؟ اينجا كجاست؟ اين قصر متعلق به كيست؟گفت: من همين مرده‏ اى هستم كه هم اكنون شما در قبر گذارده‏ ايد، واين باغ بهشت برزخى من است كه خداوند به من عنايت نموده است، اين قصر مال من است. اين افرادى كه در اطاق گرد آمده اند ارحام من هستند كه قبل از من بدرود حيات گفته و اينك براى ديدن من آمده‏ اند واز بازماندگان خود در دنيا احوالپرسى نموده و جويا ميشوند.گفتم: اين مار چرا تورا ميزند؟گفت: قضيه از اين قرار است كه يك روز كه درميان كوچه حركت ميكردم، ديدم صاحب دكانى با يك مشترى خود منازعه دارند؛ صاحب دكان میگفت: ۳۰۰دينار از تو طلب دارم و مشترى مى‏ گفت: من ۵ شاهى بدهكارم.من به صاحب دكان گفتم: تو از نيم شاهى بگذر، و به مشترى گفتم: تو هم از نيم شاهى رفع يد كن و به مقدار پنج شاهى و نيم بصاحب دكان بده. صاحب دكان ساكت شد وچيزى نگفت؛ولى چون حق باصاحب دكان بوده ومن با قضاوت خود حق اورا ضايع نمودم، به كيفر اين عمل خداوند اين مار را معين نموده كه مرا بدين منوال نيش زند، تا در نفخ صور دميده و خلائق براى حساب در محشر حاضر شوند، و به بركت شفاعت محمد و آل محمد نجات پيدا كنم ❖. چون اين راشنيدم برخاستم وگفتم: عيال من منتظر است وباید براى آنان افطارى ببرم. مرد برخاست ومرا تا در بدرقه كرد، ازدر كه خواستم بيرون آيم يك كيسه برنج به من داد وگفت: اين برنج خوبى است، ببريد براى عيالاتتان. من برنج را گرفته وخداحافظى كردم واز دريچه‏ اى كه داخل شده بودم خارج شدم،ديدم داخل همان قبر هستم ومرده هم به روى زمين افتاده و دريچه‏ اى نيست؛ ازقبر بيرون آمدم وخشت‏ ها را گذارده وخاك انباشتم وبه صوب منزل رهسپار شدم و كيسه برنج رابا خود آورده وطبخ نموديم. و مدت ها گذشت وما ازآن برنج طبخ ميكرديم و تمام نمیشد، بالاخره بعد از مدتها يك روز كه من در منزل نبودم، يك نفر به ميهمانى آمده بود و چون عيال ازآن برنج طبخ ميكند ميهمان مى‏ پرسد: اين برنج از كجاست؟ اهل منزل داستان را براى او تعريف میكنند. پس ازاين بيان،آن مقدارى از برنج كه مانده بود چون طبخ كردند ديگر برنج تمام ميشود. 💟| @seire_elallah1 |☜کانال معرفتی