eitaa logo
اشعار برگزیده
68 دنبال‌کننده
21 عکس
3 ویدیو
1 فایل
🍁 برگی از اشعار معاصران ارتباط با ادمین ⬇️ @Akhavan_e_thaleth
مشاهده در ایتا
دانلود
امشب به هزار فوت و فن می‌آید دارد به اتاق خواب من می‌آید هر ثانیه احتمال دیدارش هست؛ مرگ است و بدون در زدن می‌آید @Selectedpoems
شماری گاو لاغر چند گاو چاق را خوردند... چه تعبیری! تو را در چاهِ این کابوس گم کردم @Selectedpoems
صدایت در نمی‌آید، کجا افتاده‌ای بی‌جان دل ِدیوانه! گرگِ تیرخورده! اسبِ نافرمان! غزالانِ جوان از غُرّشت دیگر نمی‌ترسند دُمت بازیچه‌ی کفتارها شد شیرِ بی‌دندان! چه آمد بر سرت در شعله‌های "دوزخ اما سرد" چه دیدی "در حیاطِ کوچکِ پاییز در زندان" چرا سربازهایت از هراسِ جنگ خشکیدند؟ چه ماند از تخت و تاجت شهریارِ شهرِ سنگستان؟ چرا از خاک‌مان جز بوته‌ی حسرت نمی‌روید؟ کجای این بیابان گریه کردی ابرِ سرگردان؟ نبودی هفت گاو چاق، اهلِ شهر را خوردند! نیا بیرون! کسی چشم انتظارت نیست در کنعان به زندان می‌برد؟ باشد! اگر کوریم، باکی نیست که دارد انتظارِ 'مَردی' از آغامحمدخان؟ که دارد انتظار رویشِ گُلْ داخلِ سلّول؟ که دارد انتظار برف، در گرمای تابستان؟ به یک اندازه بدبختیم! ماه و سال بی‌معنی ست چه فرقی می‌کند اسفند، یا مرداد، یا آبان... . دلم سرد است،چون منظومه‌ای بی وِیس و بی رامین دلم خون است، چون شیرازِ بی داش‌آکِل و مرجان نهیبت می‌زنم با لهجه‌ی اجسادِ نیشابور نگاهت می‌کنم با چشم‌های مردمِ کرمان قفس می‌گفت: با مُردن هم آزادی نخواهی یافت فریبم داده‌ای با قصه‌ی طوطیّ و بازرگان تبر در دست ِمردم، تندبادِ بی‌امان در پیش... مبادا ساقه در دستت بلغزد غولِ آویزان! @Selectedpoems
چقدر گُل بشوی، باد پرپرت بکند!؟ چقدر گریه کنی، گریه لاغرت بکند؟ چقدر صبر کنی تا بزرگ‌تر بشوی که دست‌های پدر، روسری سرت بکند! به گریه از لبِ دیوارِ پیشِ رو بپری جهان روانه‌ی دیوارِ دیگرت بکند به رازهای تنی تازه اعتماد کنی وَ یک تصادفِ بی‌ربط، مادرت بکند شبیه آهویی گوشه‌ی طویله شوی که زندگی بکنی، زندگی خرت بکند! لباسِ تا شده‌ای روی بندِ رخت شوی عبورِ هر ابری روز و شب، ترت بکند چقدر صبر کنی تا دوباره پرت شوی! که زندگی، یک فنجانِ لب‌پَرَت بکند ▪️ فرار کن طرف مرگ، التماسش کن فرار کن، شاید مرگ، باورت بکند... @Selectedpoems
می‌بلعدت؛ دهان بزرگی ست... تهران زباله‌دان بزرگی ست حس می‌کنی سقوط تنت را پایان دست و پا زدنت را حس می‌کنی غرور نداری نعشی شدی که گور نداری حس می‌کنی که طعمه‌ی گرگی پایان یک شکست بزرگی حس می‌کنی گرفته زبانت خون گیر کرده در شرَیانت حس می‌کنی برای تو جا نیست هر تکه‌ات میان دهانی ست حس می‌کنی شکسته و پیری در تار عنکبوت، اسیری کرمی شدی که پیله نداری آواره‌ای، قبیله نداری ▪️ چون ابری انتظار کشیده... چون سایه‌ای به دار کشیده... مانند روح دلزده‌ای که از زندگی کنار کشیده سرباز مرده‌ای که پس از جنگ فریاد افتخار کشیده یک لاک‌پشت مرده که خود را تا زیر یک قطار کشیده ... دنیا تو را شکسته و کم‌رنگ یک جور خنده‌دار کشیده دنیا به دور سینه‌ات انگار صد سیم خاردار کشیده مانند یک جنازه‌ی در قبر که نقشه‌ی فرار کشیده مغزت شبیه زودپزی شد که سوت انفجار کشیده ▪️ امروز نقطه‌ای سر خط باش دیوانه شو؛ شبیه خودت باش این‌ها که در کمین تو هستند مدیون آستین تو هستند آن‌ها که فکر جان تو بودند روزی برادران تو بودند بردار بوف کور خودت را پسمانده‌ی غرور خودت را آماده است باقی جانت فریاد می‌زند چمدانت خود را میان چاه نینداز به پشت سر نگاه نینداز نگذار دست پیش بگیرد روح تو را به نیش بگیرد ...شهر تو نیست، لانه‌ی گرگی ست این شهر، سنگ قبر بزرگی ست @Selectedpoems