eitaa logo
سِلوا
101 دنبال‌کننده
142 عکس
19 ویدیو
0 فایل
س ل و ا یعنی مایه تسلی و آرامش: می نویسم به امید آنکه سلوایی باشد برایتان🌱🌻 من اینجا هستم در کوچه ادبیات: @Z_hassanlu
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻از زبان حورا صدر، دختر ارشد @selvaaa
____________ احمدمحمود زمین سوخته را سالهای اول جنگ نوشته و اثر تجربه زیسته‌اش کاملا در رمان مشهود است. در داستان، موقعیت، یعنی شهر مهم است‌. راوی اول شخص، قهرمان یا شخصیت محوری نیست. او به خواست نویسنده، موظف شده حال و هوای شهر، آدم‌ها، اعتقاداتشان و اتفاقات را روایت کند، آن هم با جزئیات و تصویرسازی دقیق. ما روایت آدم‌های معمولی، جنگ زده و دور از خط مقدم را می‌خوانیم و با نگاه‌ها و چالش‌های متفاوتی آشنا می‌شویم. زاویه دید گاهی خطا داشت و دانای کل می‌شد. صفحات قابل توجهی از کتاب را جلو رفتم تا به اتفاقات مهم برسم و راستش حجم داستان را زیاد می‌دانستم و به سختی تمامش کردم. برای من که اولین اثر از احمد محمود را خواندم، قلم روان و داستانی‌اش به یاد ماندنی بود. کتاب را از کتابخانه امانت گرفته بودم. بوی نا و رنگ کاهی صفحاتش پرتم کرده بود به دهه شصت ندیده (: @selvaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
____________ پیام " زهرا؟"یت را که دیدم، قلبم را حفره‌ای سیاه کشید پایین. انگار از سراغ‌گیری‌های آخرشب خاطره خوش ندارم. پیام‌های بعدیت که آمد، شدم مهران مدیری. رنگ عوض کردم و تغییر چهره دادم. وسط اوهام و اضطراب‌هایم، جای خبر خوش، مثل ساک حاملگی پوچ خالی بود. قلبم به هیجان آمد و خون ریخت توی عضلات خط خنده لب‌هایم. تو قبول شدی؟ تو که می‌گفتی همه از ما بهترونند و پر تجربه‌تر؟ تو نامت نشست کنار نام‌های به تعداد انگشت‌های دست؟ اصلا چرا که نه رفیق! خدا از آن بالا خوب تماشا می‌کند. من دیدم مرتاضی ناشی شدی. با نوک انگشتان پا روی ذغال راه می‌رفتی. قلبت گر می‌گرفت و می‌سوختی. می‌سوختی که وسط دویدن‌ بچه‌ها برای هیئت پالیزوانی، مجبوری خانه‌نشین باشی. می‌سوختی که استاد غلامی در همسایگی‌ات بود و تو باید خودت را می‌زدی به آن کوچه‌. بهم گفتی در آزمونت حتما داستان‌کوتاه می‌خواهند. مانده بودم چطور به اولین هنرجوی نانویسنده‌ام، فشرده و ساده توضیح دهم پیرنگ چیست و کشمکش چه تاثیری روی داستان دارد. تو اما مصر بودی سوال امتحان است و باید بنویسی. آن شب که آمدم خانه و دیدم تک و تنها در تاریکی نشسته‌ای و چشم‌هایت خیس است، دلم برایت رفت؛ اما به شوخی گرفتم تا بخندی. روزهای نزدیک به آزمون را مجبوری، تنها ماندی و خودت پختی و شستی و روفتی و خواندی و کشیدی و دم نزدی. عقب بودی اما جر نزدی. شب و روز را بهم دوختی. خدا تلاشت را دید. مبارکت باشد رفیق. مبارکت باشد. شادم کردی. الهی که همیشه شاد باشی. @selvaaa
هدایت شده از 「شاخ ݩݕاٺツ」
این خبرو تو نباید متوجه بشی..این خبرو تو نباید بدونی! این خبر باید بایکوت بشه تا تو نفهمی . . این خبر نباید پخش بشه تا توی ایرانی گوشت پر بشه از تحقیر و تحقیر و تحقیر تا دیگه به کشورت نبالی... تا دیگه غروری از جنس ایرانی نداشته باشی! پس نخون این خبرو و آروم از کنارش رد شو که . . که بروبچه های ایرانی، زدن تو گوش قهرمانی المپیاد و اختر فیزیک😎!! که یکی از این بچه ها گل دختر ایرانی بوده😉 🥇که هر پنج تاشون طلا گرفتن و قهرمان شدن! که آمریکا و آلمان و انگلیس هم حریف این بچه‌ها نشدن😆 آره... که با وجود تمووم ما نمی‌تونیم ها و زدن تو سر جوون‌های ایرانی و کوچیک نشون دادنشون؛ این بچه ها هم مثل ورزشکارامون، غیرت ایرانیشونو وسط گذاشتن و رو قله دنیا ایستادن😍 راستی قرار بود نشنوی دیگه😐 پس چشماتو ببند و دیگه هیچی نگو مگه چهار تا مدال چه ارزشی داره؟ مهم آزادیه😒!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_______________ اولین کاری بود که از محمد طلوعی خواندم. زبان بسیار روان و ساده بود؛ اما از شهرت طلوعی به ناداستان و زیر عنوان "جستار" انتظار نوشته‌های دیگری داشتم. بنظرم بیشتر مموآر با شرح و بسط و جزئیات بود و نمونه خوبی برایش است.‌ @selvaaa
سِلوا
________ طبق نان، خالی می‌رود و پر برمی‌گردد. دست‌هایی کوچک و بزرگ، چروک‌افتاده و شفاف دراز می‌شوند سمتش. بوی ضخم تخم‌مرغ آبپز لای اسپند روی ذغال گم می‌شود. شلوارک‌‌پوش‌ها و سیاه‌پوشان درهم شده‌اند. زائر و غیرزائر معنا ندارد. از باند پخش می‌شود: "ای صفای قلب زارم هرچه دارم از تو دارم، تا قیامت ای رضاجان سر به خاکت برندارم." نشان را باز می‌کنم. انگشت‌هایم روی صفحه می‌چرخد و تلق تلوقش به گوشم نمی‌رسد. حرف ض به ا می‌چسبد و یک ضربه روی صفحه می‌زنم. ۴۲۵ کیلومتر بین من و صاحب نام فاصله است. دلم کنده می‌شود. مثل روح سرگردان پرواز می‌کند و توی صحن انقلاب گوشه‌ای می‌ایستد. مگر بین دل‌ها مرزکشی و مسافتی هست؟ زائرش نیستیم؛ اما ما را با کیلومترها فاصله مهمان سفره‌اش کرد. مداح شعر را ادامه می‌دهد: "تو خوبی من بدم، به این در آمدم. به جان فاطمه، مکن مولا ردم. علی موسی الرضا..." @selvaaa