﷽
_________
کله سحر و بعد خمیازههای پیدرپی با چشمان ورقلمبیه و خیره به صفحه گوشی، خبر را میخوانیم.
کتری جیغ میکشد و میدویم چای دم بدهیم.
نان و مربا را در دهان بچه چپانده و سرویس با بوقهای ممتد حالی میکند "یالا بیا هنوز ۴ تا خونه دیگه مونده".
همسر زودتر از بچه، بیرون زده تا به ترافیک نخورده و ساعت شناور تمام نشده، کارت را بزند.
با صدای قیژقیژ کامیون حمل سیمان، پرده را میزنیم کنار. کارگرهای ساختمان نیمهکاره رسیده و آستین بالا زدهاند.
وانت آبی همسایه روبهرویی در کوچه نیست و طبق معمول در گرگ و میش، دنده را چاق کرده تا از دستچینهای اول صبحی ترهبار جا نماند.
اما
نرمنرمک در اینستاگرام و رسانههای آنور آبی که بچرخی، سقف خانهها ریخته و زیر آوار ماندیم و از آن دنیا این متن را میخوانیم.
اسرائیل همین تصویر است. مثل سیبی تمام شده و رو به زوال که با هنر #جنگ_رسانه و #جنگ_شناختی، زور میزند تخممرغی از بازویش بیرون بزند!
@selvaaa
هدایت شده از روایت نصر
💢ویژهبرنامه تحریم کالاهای اسرائیلی
🔻با حضور سرکار خانم سبا نمکی
‼️در این نشست برخط که در بستر اسکای روم برگزار خواهد شد، ما درباره تجربهی ۱۵ سالهی خانم نمکی در تحریم برندهای اسرائیلی گفتوگو خواهیم کرد!
⏰ساعت ۱۶:۳۰ منتظرتان هستیم!
دوستانتان را نیز به این ویژهبرنامه دعوت کنید و در این جهاد تبیین سهیم باشید!
#تحریم_کالاهای_اسرائیلی
🇱🇧@Revayate_nasr
﷽
_____________
نورآفرینم؛
در دیواره دهلیزهایم، طاقچه ست که سندخورده به نام "خلق". امروز گوشهای از گچ آن کنده شد. روزهایی که در دام کلمات میافتم و داستان و روایتی خلق میشود، این حس را ندارم. چون سرجایش باقی میمانند و بارها چشمانم را سرمه میکشم با تماشایشان. اصلا این حس را چه مینامند؟ حسی که انگار گوشه کوچکی از وجودت کنده شود و دیگر برنگردد؟ تو را که داخل جعبه، بین دستسازههای دیگر به خوبی نایلون پیچ کردم تا خط و خشی به آن شیشه خوش اندامت نخورد و به دست دوستم دادم و نشستم روی صندلی ماشین، فهمیدم گوشهای از گچ طاقچه پرید. حقش بود تو را که دیروز دانه دانه توتهای قرمزت را با پاهای به درد افتاده عمل میآوردم برای خودم نگه دارم. تو اولین مربای نورآفرین آشپزخانه من بودی. دیشب از زیر پتو خیز برداشتم بیرون و چراغ پذیرایی را زدم و خیالم را از گرمی جایت راحت کردم؛ اما تو هرجا بروی، جایت از خانه من گرمتر است. میگویند وقتی قلبی اهدا میشود، اهداشونده دوجان مییابد. من تو را با آن تکه از وجودم بدرقه کردم. دلبرک صورتیام به دست هر انسانی که بشینی، آن تکه، کناف وصل من و او خواهد بود.کناف وصلی که سرش به رویایی بزرگ میرسد.
#امکان_من
#شمع_مربای_توت_فرنگی
#بزنم_تو_کار_شمع_یا_نه
@selvaaa