eitaa logo
صراط
441 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.7هزار ویدیو
77 فایل
جهت ارتباط با آدمین به شماره 09171263683 پیام دهید. لحظاتتون شهدایی
مشاهده در ایتا
دانلود
6.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 🎙 عظیم‌ترین عاشقانه‌ها در 🌱 💫 ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅       🌿دارالقران بسیج شهرستان مرودشت https://eitaa.com/seratmostaghimm ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
02.Baqara.047.mp3
1.87M
👈روزی یک آیه تفسیر قرآن مجید👉 🍃🌺 سوره ی بقره-آیه ۴۷ 🌺🍃 📚آیت الله قرائتی ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅       🌿دارالقران بسیج شهرستان مرودشت https://eitaa.com/seratmostaghimm ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
سفر پر ماجرا 16.mp3
8.2M
۱۶ ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅       🌿دارالقران بسیج شهرستان مرودشت https://eitaa.com/seratmostaghimm ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚📚 ❤️‍🔥❤️‍🔥 مادرم دستانم را محکم گرفته بود تا در میان جمعیت گم نشوم. صحن به صحن را طی کردیم تا به کفشداری رسیدیم. روبروی کفشداری ایستاد و جمله‌ای را زیر لب گفت. قطرات اشکی که انگار از قلبش برمی‌خاست روی صورتش جاری شد. کفش‌های کهنه‌مان را به کفشداری داد، خم شد پیشانی‌ام را بوسید و گفت:« سید ابراهیم اینجا امن‌ترین نقطه دنیاس. هر وقت دلت گرفت، مشکلی داشتی و درهای دنیا به روت بسته شد ، بیا اینجا.» ـ مادر جان ، اینجا کی دفن شده؟ ـ کسی که هرچی داریم از برکت وجودشه. ـ فقط هرچی ما داریم؟ ـ نه پسرم هرچی همه دارن از برکت صاحب این حرمه. ـ مادر دلم برای پدر تنگ شده. ـ صاحب این حرم از پدرت هم برات دلسوزتر و مهربون‌تره. ـ با رفتن پدر، تکلیف ما چی میشه؟ ـ امام رضا همیشه حواسش به ما هست. پس از آن لباس تا شده‌ای را از زیر چادر درآورد و با لبخندی پر از مهر گفت:« پسرم دوست دارم بعد از پدرت این پیراهن طلبگی را همیشه بپوشی» مادر مشغول به صحبت بود که خادمی چراغ به دست از کنار ما عبور کرد و من که نگاهم به او گره خورده بود ، به چشمان مادر نگاه کردم و گفتم :«مادر من دوست دارم طلبه و مثل این آقا خادم امام باشم.» ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅       🌿دارالقران بسیج شهرستان مرودشت https://eitaa.com/seratmostaghimm ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
📚📚 ❤️‍🔥❤️‍🔥 حال و روز خانه مناسب نبود و ما گاهی چیزی برای خوردن هم نداشتیم . روزگار به سختی می‌گذشت . تصمیمم را گرفته بودم و قصد داشتم کنار درس ، ساعت‌هایی هم به کار دیگری مشغول شوم . می‌دانم که درآمدم ممکن است خیلی به حال اهل خانه تاثیرگذار نباشد ، اما چه می‌شود کرد، نمی‌توانم مادر ، خواهر و برادرم را در این وضع ببینم و به راحتی از کنارش عبور کنم. سر کلاس درس یک نگاه هم به کتاب و نگاه دیگرم به دستانم است. با خودم فکر می‌کنم با این دستان چه کارهایی می‌توانم انجام دهم؟موضوع را به همکلاسی صمیمی‌ام در میان گذاشتم و او هم که به رسم رفاقت چیزی کم نمی‌گذاشت ، دستی به شانه‌ام زد و گفت:« ناراحت نباش رفیق! به پدرم می‌سپارم که بعد از مدرسه یه کار خوب برات پیدا کنه . خودمم کمکت می‌کنم . پدرم چند باری که تو رو دیده بود می‌گفت سید ابراهیم بزرگ مرد کوچیکیه. با اینکه خوب درس می‌خونه،اما راضی نمی‌شه مادرش مخارج تحصیل اون و خورد و خوراک برادر و خواهرش و بده. خیلی از بزرگای ما توی کودکی پدرشون و از دست دادن و مجبور بودند کنار درس ،کار کنن. کسی که طعم فقر رو با گوشت و پوستش بچشه توی آینده حامی محروم‌ها میشه.» ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅       🌿دارالقران بسیج شهرستان مرودشت https://eitaa.com/seratmostaghimm ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
📚📚 ❤️‍🔥❤️‍🔥 ساعتی از اذان مغرب می‌گذشت که از پیچ منتهی به کوچه داخل شدم. خستگی از سر و رویم می‌ریخت و کیف مدرسه را به سختی روی دوشم نگاه داشته بودم. چند نفری در خانه ایستاده بودند و مادرم در حالی که نگاهی به پایین داشت ، با آنها صحبت می‌کرد. به قدم‌هایم شتاب دادم و هروله کنان خودم را به آنها رساندم. مادر که خستگی تن و ابهام نگاهم را دید ، دستی به سرم کشید و گفت:« مادر به املاکی چند خیابون اون طرف‌تر سپرده‌ام تا برای دو تا اتاق خونه مستاجر بیارن.» من که دوست نداشتم در حضور جمع روی حرف مادرم حرفی بزنم ، با ناراحتی سری تکان دادم و وارد خانه شدم . در گوشه خانه، زانوی غم بغل کردم و منتظر ماندم تا جلوی در خلوت شود. املاکی‌ها و چند مستاجری که برای دیدن خانه آمده بودند رفتند و مادر با لبخندی که به ناچار از روی رضایت بود وارد پذیرایی شد. اشک در چشمانم حلقه زده بود. کنارم نشست سرم را بوسید و گفت :« می‌دونم به خاطر ما بعد از مدرسه هم سر کار میری اما من نمی‌تونم این حال تو روببینم و ساکت بمونم.» مادر، من حالم خوبه و افتخار می‌کنم بتونم به شما کمکی کنم. تو توی سن و سالی نیستی که بتونی این همه بار رو یه تنه به دوش بکشی. ما سه تا اتاق توی این خونه داریم و با یه اتاق هم زندگیمون می‌گذره. مادر جان! من کار می‌کنم تا شما راحت باشید. خونه ما به حد کافی کوچیکه .اگه دو تا اتاقش همه جا رو بدیم جای نشستن هم نداریم! سید ابراهیم ! الان وظیفه تو درس خوندنه. این سختی‌ها به کمک خدا می‌گذره و چشم امید ما به آینده توئه. ولی من با سختی‌ها روز به روز بیشتر می‌فهمم که باید چشم امیدم به امام رئوف باشه . اگه اجازه بدید ، حداقل چند روز در هفته برم سر کار ، چون اجاره دو تا اتاق کوچیک هم کفاف خرجمون و نمیده. دست فروشی و کارم توی مرغداری رو ادامه میدم تا شاید بتونم گاهی برای شما برنجی تهیه کنم. ادامه دارد... ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅       🌿دارالقران بسیج شهرستان مرودشت https://eitaa.com/seratmostaghimm ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺هر صبح با مولایمان عهد میبندیم🌺 🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲 ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅       🌿دارالقران بسیج شهرستان مرودشت https://eitaa.com/seratmostaghimm ┅═✧❁🍃🌸🍃❁✧═┅