تقی شهید تقی یک جوان نورانی
قدی بلند، که در آسمان درخشان است
چنان حکیم که در کودکی امامت یافت
چنان شریف که همراه نام قرآن است
فریده ای ز رضا مانده روی تاج جهان
یگانه ای که علمدار جود و احسان است
ولی غریب تر از هر غریب پرپر شد
کسی که محضر او حسرت بزرگان است
کنار جد کریمش به کاظمیه ببین
مزار بی مثلش سجده گاه خوبان است
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
طبیب منتظر
عاشق صفتی خسته و در حسرت باران
عازم شده از خویش به امید طبیبان
حالی چو به پابوس قدمگاه رسیدم
بر خان کریمانه لطفت شده مهمان
جانم ز شراب نگهت مست شد اما
از زخم نهان تو دلم ریش شد ای جان
با کس نتوانی که غم دل بگشایی
تا فاش بگویی که چه بگذشته به پنهان
احوال جهان گشته پریشان و عجب نیست
بیماری چشم تو مرا کرده پریشان
هم جان شما بسته به زنجیر فراق است
هم کشتی ما غرق و گرفتار به طوفان
امروز همه درد گرفته است جهان را
کو دست شفابخش تو و مرهم و درمان
محبوب غریب دو جهان چشم به راهیم
مگذار دل شیفته در آتش حرمان
آذر 94
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
متن ادبی
ترا وقتی شناختم که پدرم آخرین رمقهایش را روی ویلچیر جمع میکرد تا با تمام سلولهایش نامت را صدا کند، آنگاه فهمیدم با تو بودن دل میخواهد.
و وقتی که مادران،جوانان برومندشان در کاروانهای رزمندگان را با سربندهای همنام تو مشایعت میکردند و میگفتند: به سلامت! فدایی علی اکبر حسین!! فهمیدم با تو ماندن شجاعت میخواهد.
و باز غوغایی که در شهر راه میفتاد وقتی شهیدی سر دستها در شهر میگشت و همه هم صدا میگفتند: این گل پر پر ز کجا آمده ؟!! از سفر کرب و بلا آمده !!!
و این یعنی همسفر تو شدن خون میطلبد!
و هنوز صدای یا حسین در همه جای شهر می پیچد ...
و باز هم عاشوراست...
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
یوسف
من پیرزن مصری ام و چند تخم مرغ
امروز آمدم به خریداری شما
شایستگی ندارم اگر ظهر جمعه ها
تا اقتدا کنم به جلوداری شما
اما سپیده می طلبم از خدایمان
لایق شوم برای دمی یاری شما
ابلیس دست برده به شمشیر آشکار
وقت است جان دهم به هواداری شما
آماده گشته است جهان در رکابتان
صف در صف است لشگر سرداری شما
آقای منتظر ! دگر این جمعه جلوه کن
جانهای تشنه طالب سالاری شما
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
این بار پناه من آواره شدی یار
ای پادشه بارگه و صاحب و سالار
در کسوت یک خادم ناچیز نشستم
در سایه گه بی مَثلَت ،زخمی و افگار
من سفره ی این سینه ی صد چاک گشودم
این درد نهادم سر این سفره به ناچار
امروز کبوتر صفتم در حرم تو
بر دام تو ،بی دانه نشستم به صد اصرار
ای ضامن آهوی دلم ،سخت غریبم
بر عجز و گنهکاری خود ،کرده ام اقرار
در بارگه تو ،چو گدایی بفروشند!
جانم بخر و جان جوادت گله بگذار
امسال برفت و فلک از نو بشود نو
من پای گدایی نکشم از در دربار
ش.و
29 اسفند 93
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
نیامد
غروب جمعه گذشت آن نگار هم كه نيامد
صداي شيهه اسب و سوار هم كه نيامد
اميد گفت به من: جاده است و چشم به راهي
هنوز منتظرم، رهگذار هم كه نيامد
مگر قرار نشد نغمه هاي تازه بسازند!
در اين خرابه صداي سه تار هم كه نيامد!
کسي به صيد كبوتر دلي ،كمان به كفم داد
كمان بدست نشستم ،شکار هم كه نيامد
و شاهنامه و من، باز هم حكايت سهراب
نبرد رستم و اسفنديار هم كه نيامد
من از قبيله آتش در انتظار شرارم
به شب نشيني امشب شرار هم كه نيامد
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
عاشقانه با او
دوستت دارم
ميخواهم به سوي تو بازگردم
اي يگانه هستي بخش
اي زيباترين ! كه در ذهن نمي گنجي
عشق زميني
هرچند بزرگ و بي پيرايه
شادم نمي سازد.
راضي ام نمي كند
معشوقم توئي
اي كسي كه نظيرت را هرگز نيافته ام و نخواهم يافت
قلبم بي تاب عشق تست
و شاخه هاي وجودم مشتاق وزيدن نسيم محبتت
دوستم داشته اي و دوستت دارم
پس دوستم بدار همچنان
ميخواهم پيچكي باشم و به سوي آفتاب تو بپيچم و بالا بيايم
حتي وقتي به تو فكر ميكنم و از تو حرف ميزنم احساس ميكنم انسان بهتري هستم
ولي كاش
بتوانم در اينهمه قيل و قال سكوت كنم
تا صداي تو در وجودم طنين انداز شود
دلم برايت تنگ است
خيلي تنگ
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
مرد رستگار
باید بگویم از غم زینب
ولی چرا
لب بسته ام هنوز؟!
از رفتن پدر
آشفتن نماز
از خنجر ستم
فزت و رب کعبه فرزند کعبه شد
پژواک بیکران
گلواژه ای سپید
در صحن آسمان
با هر یتیم کوفه و هر پیر ناتوان
از دیده حسین (ع)
چون دیده حسن(ع)
اشکی شده روان
کو مادری که گریه کند زینب غمین
بر شانه های او؟!!
بدرود ای پدر !
ای تکیه گاه عدل!!
از زخم فرق تو
با آب تیغ کین
نیلوفران سرخ
بشکفته بر رُخت
ای مرد رستگار !
از باغ پربهار
دستانمان بگیر!
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
عطش و روزه
لبها کویر گشته
دهان دشت خشک خشک
گویند روزه ام
آیا از این همه نعمت نصیب هست؟!!
درهای دوزخ ار چه ببستند
باز هم
من غرق آتشم
از عرش تا زمین در رحمت گشوده است
اما حقیر عالم فانی نشسته ام
در انتظار یک نظر از خواجه جهان
افسوس از این تغابن بی انتهای نحس
هیهات روزه ای که عطش ماند از آن و هیچ
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
من و ایتام کوفه هم دردیم
بی پدر گشته ها شبیه هم اند
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh
آب و آیینه تجسم میکند رنگ اصیلت را
نور افلاک و سحر تابد، تجلی جمیلت را
آری عالم لب به لب مفتون آیات تو است آیا
می رسد روزی که بینم آن جمال بی بدیلت را؟
سر عشق اشعار آیینی
شراره(زهرا) وقار
https://eitaa.com/serreeshgh