کاش یه دستمال لطیف باشم توو جیبِ پیرهنت
وقتی سر درد داری بگردم هی دور سرت
منو مرهمِت بدون و از سرت باز نکن!
بیا مردونگی کن بذار برات ناز کنم
شونههات پناهِ موهام شَنو من به جای تو
روسری و گیرههامو از سرم باز کنم!
ترسم اینه رو جهازم، یه دلِ خونِ شکستهس...
میدونی! عقلِ عروسمم یه دردِ پینه بستهس!
اگه آرزوت کنم زودی برآورده نشی، چی؟
یا برآورده بشی، مرهم این دردِ نشی، چی؟
میتونی بفهمی چشمایی رو که قرار نداره؟
احسنالحال شی توو خونهای که بهار نداره؟!
یه قناریام برات که توو دلش یه کبک داره
ممکنه یه وقتایی توو خونمون برف بباره!
تنها از جنگ اومدن بدونِ -همرفیق-، درده
زخمِ تیری که نخوردی، زخمِ کاریِ نبَرده!
میشه قاصدک شی روزایِ خوشو خبر بیاری؟
این گلولهی نخورده رو میتونی در بیاری؟
مث نمرهی قبولی سرِ امتحان آخر
مث بستنی عروسکیِ دست تنگ مادر
میشه مرحمت کنیوُ منو هر لحظه بخوای؟
مث آرزوی بارون توو زمین دیم و گرما
مث خودکشی رو تختای غریب ابنسینا
میشه مرحمت کنیوُ منو هر لحظه بخوای؟
#ملیحه_آخوندی
#مادرکم_که_بی_او_تنها_از_جنگی_نامرد_برگشتم
#از_کتاب_سهشنبه
*عقل عروس: رسم بوده روز عروسی، خونوادهی عروس چیزیو در مكان مخصوصی روی تاقچه يا ميز قرار میدادن تا يكی از اعضای خونوادهی دوماد به صورت نمادين با برداشتن اون، مثلا عقل نو عروسو بدزده و اونو ببره خونهی دوماد.
*ابن سینا: بیمارستان روانپزشکی در مشهد