هدایت شده از شهدای شهرستان مبارکه
📸 گزارش تصویری
✳️ گوشه ای از حماسه آفرینی مردم ولایتمدار، شهید پرور و همیشه در صحنه مبارکه در مراسم راهپیمایی یوم الله ۲۲ بهمن با تمثال مبارک شهدای شهرستان مبارکه ،با حضور خانواده های شهدا ،جانبازان ،آزادگان و ایثارگران شهرستان مبارکه .
🔹۲۲ بهمن ۱۴۰۱
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
هدایت شده از شهدای شهرستان مبارکه
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
هدایت شده از شهدای شهرستان مبارکه
🔸 در ادامه دیدارهای هفتهای امام جمعه محترم شهرستان مبارکه با خانواده معظم شهدا صورت گرفت
🔸 دیدار از خانواده معظم شهید والامقام سردار شهید حاج علی محمد ضیایی و فرمانده شهید محمد علی ضيایی فرزند شهید حاج علی محمد در قهنویه
🔸 در این دیدار که با محوريت بنياد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه طرح سپاس و با حضور رئیس و تعدادی از اعضای ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه انجام گرفت از مقام شامخ شهدا تجليل و با ذکر توسلی توسط مداح اهل بیت علیهم السلام ،در ایام شهادت حضرت امام موسی ابن جعفر (ع)پایان یافت.
🔸 سه شنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۱
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
هدایت شده از شهدای شهرستان مبارکه
🔹 تلاوت نور بياد شهدای انقلاب، شهدای هشت سال دفاع مقدس، شهدای گمنام، شهدای مدافع حرم، شهدای امنیت، و شهدای سومین هفته فروردین ماه شهرستان مبارکه شهيدان:
قنبر علی اکبری بیشه
مسیب غلامی دیزیچه
علی نادری نکو آباد
حسينعلی عباسی کرکوند
شهریار اکبری فخرآباد
احمد عبدیان مبارکه
مهدی رحیمی لنج
مرتضی ابراهیمیان طالخونچه
سید عبداله موسوی مبارکه
عیس واحدی افغانستان
محمد علی دانشمند دیزیچه
🔹 قاری قرآن جناب ابوالفضل باقری
🔹 زمان جمعه ۲۵ فروردین ۱۴۰۲سی دقیقه قبل شروع خطبه های عبادی سياسی نماز جمعه
🔹 مکان مصلای نماز جمعه مسجد جامع مبارکه
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
هدایت شده از پیشکسوتان شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی امروز سپاه علوی میخواهد
رهبری ملت بیدار وقوی میخواهد
با سپاه علوی کاخ ستم شد ویران
میرسد مژده آزادی قدس از ایران
#_روزقدس
#_همه دعوتیم
#_همه می آئیم
#کانال کانون بسیج،وابستگان و ،پیشکسوتان، شهرستان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
هدایت شده از شهدای شهرستان مبارکه
📷گزارش تصویری از، راهپیمایی روز جهانی قدس با حضور باشکوه مردم مومن، ولايت مدار و شهید پرور مبارکه ،جمعه ۲۵ فروردین ۱۴۰۲ مصادف با ۲۳ ماه مبارک رمضان ۱۴۴۴هجری قمری.
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
اعضای محترم ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
با سلام و احترام
ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات ، بدینوسیله از جنابعالی دعوت می گردد در جلسه عمومی ستاد نماز جمعه که بمنظور برنامه ریزی و هماهنگی برگزاری نماز عید سعید فطر برگزار می گردد ، حتما حضور بهم رسانید .
زمان : چهارشنبه ۳۰ فروردین راس ساعت ۱۷
مکان : زیرزمین مسجد جامع مبارکه
با تشکر
هدایت شده از شهدای شهرستان مبارکه
وداع نامه
✅ باتو ای مراد عاشقان! و ای معشوق دلدادگان! با قلبی خسته از رنج فراغت و دلی سرشار از محبت ومهرت وداع می کنيم. همچون وداع عاشقی با معشوق خود،که از رفتنت رنجور است و از فراقت غمگین،نه مانند وداع کسی که از همراهی ات ملول است و خسته و دلگیر.
ماه رمضان!چه خوش آمدی و اکنون چه غمبار میروی. آمدی و محفل انس بندگان صالح حق را شور دیگر دادی و ما سر گشتگان وادی جهل و هوی را همچون ابر رحمت در بر گرفتی و با رمض و ابلت ،(باران تند )زنگار را از قلبها یمان شستی و آينه ی دلهای بندگان سالک کوی حق را صفا دادی و صفحه ی دل ها را آمادی تابش انوار جمال و جلال و حق کردی و ما را تا مرز وادی نور (لعلکم تتقون) به پیش راندی.اکنون ای عزیز و ای مهربان! بگو چرا ما را رها کردی و با دشمنی بی رحم و عنود تنهایمان گذاردی؟
ای محبوب دلهای عارفان! تو می روی،اما هزاران دل شیفته ی خویش را از پی خود می کشی.
با تو پيمان می بندیم که همواره پی جوی تو باشيم و از آنچه به ما دادی و از تو گرفتیم،با تمام وجود پاس نهیم و لحظه ای از آن غفلت نکنیم،تا این که ما محتاجان فیوض بی شمارت را به اصل مقصود واصل کنی.
ماه صبر!صبر بر بودنت نیست که وجودت نعمت است و موجب شکر، بلکه صبر بر جدایی و فراق توست،زیرا رفتنت مصبیت است و بر آن صبر لازم.
ماه ضيافت الله خوشا به حال آن کسانی که در کنارت نشستند و دست طلب به سوی خوان پر نعمتت گشودند و بالاترین بهره ها بردند.
و ای غبطه بر حال آن مردان و زنانی که شمه ای از جلوه های نورانیت را بر آنان نمایاندی و از شراب های طهورت سیرابشان ساختی.
و وای بر آن نگون بختان تیره روزی که قدر تو را نشناختند و دست خويش را از دست مهربانت گرفتند و خود را از تو جدا ومحروم کردند.
ماه صیام!به پیشگاهت عذر تقصیر می آوریم و بر کوتاهی ها و قصور و تقصیر های خود متأسفیم و از این که نتوانستيم آن گونه که حق توست،حرمتت را پاس بداريم و به وظایفی که نسبت به تو داشتهایم قیام کنیم،پوزش می طلبیم و از آن سخت پشیمانیم.
ماه رمضان! تو را به حق سوگند از ما نا سپاسان قهر مکن،باز هم بیا و ما راهيان خسته و سر گشته را یار و یاور باش.
ماه حق!شهر ضیافت!و ای گنجینه ی اسرار خداوند!ماه رمضان! خدا نگهدار!
✅ بر گرفته از کتاب صهبای رمضان نوشته سید مهدی موسوی امام جمعه مبارکه
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
هدایت شده از ستاد امر به معروف ونهی از منکر شهرستان مبارکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆نحوه ارسال پیامک درصورت کشف حجاب در خودرو
♦️ پیامک فقط از طریق سرشماره به شماره همراه صاحب خودرو ارسال میشود.
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه ایتا 👆
هدایت شده از شهدای شهرستان مبارکه
🔸به منظور تجلیل و تکريم از خانواده معظم شهدا صورت گرفت
🔸 ديدار از خانواده شهيد والامقام بهرام طاهری در مبارکه
🔸 در این دیدار که با محوريت بنياد شهید و امور ایثارگران شهرستان( طرح سپاس )و با حضور رئیس بنیاد شهید، جانشین ،مسؤل امور ایثارگران و معاونت عقیدتی سیاسی فرمانده محترم نیروی انتظامی شهرستان انجام گرفت از مقام شامخ شهید و شهادت ،همراه با ذکر توسلی به ائمه اطهار در منزل شهيد تجليل بعمل آمد.
🔹 سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۲
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
هدایت شده از شهدای شهرستان مبارکه
ارتباط با خدا
🔸 پیامبر اکرم خاتم الانبیاء(ص)
🔸 پرودگارا! تو جانم را خلق کردی و تو آن را پس می گیری،مرگ و زندگیِ آن از توست! اگر زنده کردی،حفظش نما و اگر به مرگ رساندی،او را مورد رحمت خود قرار دِه! پرودگارا! من از تو خواستار، عا فیتم.
🔸 کنزالعمال ۴۱۲۹۲/۳۳۷/۱۵
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
#گروه مسجدی ها در ایتا 👆👆
هدایت شده از شهدای شهرستان مبارکه
رویش یک جوانه
پدرم عبّاس سرد و گرم روزگار را چشیده بود و با سختیهای زندگی دستوپنجه نرم کرده بود. سه سال بیشتر نداشته که پدرش از دنیا میرود. شرایط سخت زندگی، مادر جوانش را مجبور به ازدواج میکند. ناپدری بهخاطر اوضاع اقتصادی خراب و بههمریخته، او را نمیپذیرد. از نعمت مادر هم بهنوعی محروم میشود. زندگیاش مالامال از مشقّت و رنج است. زمانی شکمش سیر میشود که درختی، توت داده و یا شبدری خودرُو از دل زمین بیرون آمده باشد. از صبح زود تا بعد از غروب آفتاب برای یکلقمه نان جُوِ بخور و نمیر کار میکند. نه مدرسه میرود و سواد میآموزد، نه مکتب میبیند، نه معلّم و راهنما دارد، نه از روستای کوچک خود «دهنو» بیرون میرود؛ امّا عالم و دانای محلّ میشود.
داستان پیامبران و امامان، بزرگان و علما، پادشاهان، تاریخ ایران و دیگر کشورها را حفظ بود. مردم محلّ که در آن زمان سرگرمی خاصّی نداشتند، دورش حلقه میزدند و او برایشان قصّه میگفت. حرف زدنش مثل سریالهای جذاب تلویزیون بود. وقتی کسی پای حرفهایش مینشست، دوست نداشت بلند شود. برای هر موضوعی حکایتی آموزنده تعریف میکرد. کافی بود کسی از او چیزی بپرسد، ساعتها می نشست و بدون هیچ وقفه ای صحبت میکرد. حرفهایی که شیرین بود و تازگی داشت.
امّا مدّتی بود که دیگر دلودماغ قصّه گفتن و تعریف کردن نداشت، غم بزرگی بر قلبش سنگينی می کرد.کم حرف و ساکت شده بود.
بر گرفته از کتاب فریاد خاک،روابت زندگی مهندس شهيد حاج رضا نصوحی به قلم: اقدس نصوحی صفحه ۱۷ و ۱۸ ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران
هدایت شده از ره پویان ولایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید/همایش روزه اولیهای با عنوان قرار بندگی با محوریت عفاف و حجاب با حضور بیش از هزار دانش آموز در امامزاده عزالدین محمد (ع) شهر مبارکه برگزار شد.
#گزارش
@iribnews_esfahan
هدایت شده از شهدای شهرستان مبارکه
🔸قسمت دوم :
ادامه کتاب فریاد خاک روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی «سال 1334 شمسی بود. من ۳۰ساله بودم. آن زمان تعداد کمی از مردم وضع زندگیشان خوب بود. بریز و بپاش داشتند و بهقولمعروف شاهانه زندگی میکردند؛ امّا بیشتر مردم در نهایت فقر و تنگدستی و نداری به سر میبردند. برای سیر کردن شکمشان شبانهروز میدویدند و به جایی نمیرسیدند، مخصوصاً در روستاها. زندگی به دور از تجمّلات بود. هر خانوادهای نهایتاً یکی دو تا اتاق خشت و گلی داشت، با چند تا زیلو یا گلیم که خودشان میبافتند و کف اتاق پهن میکردند. چند دست رختخواب، لحاف و کُرسی، چراغ گردسوز یا فانوس، چند تا دیگ، سینی و کاسه مسی یا روحی، چند دست لباس ساده که با آن هرچند تا بچّه که داشتند، بزرگ میکردند و بعد هم به نوههایشان میپوشاندند؛ یا اینکه تکّهپارههایش را برای کارهای خانه استفاده میکردند.
غذا هم معمولاً دو وعدهاش نان خالی بود یا در بهترین حالت نان با مقدار کمی شیر یا ماست، پیاز، سبزی و یا پونه خودرویی که اطراف جویهای آب سبز میشد. یک وعدهاش هم دمپخت ساده برنج و ماش، سیبزمینی، تخممرغ، آب پیازی و نهایتاً مقدار بسیار کمی گوشت با نخود و لوبیا بود. میوه فقط بهار و تابستان پیدا میشد. هندوانه و خربزه، انگور، انار، خیار چنبر و زردک. خیلی کم انجیر خشک، گردو، نخودچی و کشمش، گندم بوداده و شاهدانه هم فقط برای پذیرایی عید تهیّه میشد؛ امّا برای همین زندگی ساده، باید تمام اعضای خانواده از بچّة ۳ساله تا پیرمرد و پیرزن ۹۰ساله کار میکردند. در روز بیش از 10 تا 12 ساعت کار سخت و طاقتفرسا از کارهای کشاورزی و دامداری گرفته تا نختابی و نخریسی و قالیبافی و کارگری. هر خانواده هم به طور میانگین حداقل هفت هشت تا بچّه داشت.
چند سالی بود که من با مادرت ازدواج کرده بودم. دو تا اتاق خشت و گلی ساخته بودم و در آن زندگی میکردیم. در حقیقت من سروسامان گرفته بودم و نسبت به قبل، وضع زندگیام خوب شده بود. خواهرت جمیله چهارساله بود. مادرت باردار بود. تابستان بود. شب از هوای گرم تابستان پناه برده بودیم به پشهبند داخل حیاط؛ بلکه نسیم خنکی بزند و خوابمان ببرد. حدود ساعت یک نصف شب 25 مرداد سال 1334 بود. با صدای ناله و فریاد مادرت فاطمه از خواب بیدار شدم. بدجور از کمردرد به خود میپیچید و بیتابی میکرد. از پشهبند بیرون دویدم. سریع چراغ فانوس را روشن کردم. گیوه هایم را پوشیدم و تا خانه مادر بزرگت حبیبه، یکنفس دویدم. از صدای در زدن من، ننه جان ترسید و سریع خودش را به پشت در رساند. گفتم: «زود چادرت را بپوش و بیا. فاطمه حالش خوب نیست.» تا ننه جان را به خانه آوردم و بعد هم زن قابله روستا را، ساعت 2 نصف شب شد. مادرت دیگر رنگ به رو نداشت. دویدم چند تا خشت آوردم، گوشة اتاق رویهم چیدم و جایگاه بهدنیاآمدن بچّه را آماده کردم. از اتاق بیرون رفتم. دویدم دیگ مسی را برداشتم و برای آوردن آب به خانه همسایه رفتم. دلو را داخل چاه انداختم و شروع به بالاکشیدن آب کردم. پس از چند بار بالا و پایین کردن دلو، نصف بیشتر دیگ را آب کردم. دیگ را برداشتم و بهطرف مطبخ که آخر حیات بود، رفتم. دیگ سنگین بود و با هر تکانی، مقداری آب به لباسم و روی زمین میریخت. زمین خاکی حیاط، گِل میشد و به پاهایم می چسبید و راهرفتن را سخت تر میکرد. ما داخل حیاط، بیشتروقتها پابرهنه راه میرفتیم. از این دمپاییها نداشتیم. در تاریکی مطبخ، کمی پوشال پیدا کردم. چوبها را چیدم روی پوشال و آتش را روشن کردم. سهپایه را روی آتش گذاشتم و دیگ را روی آن تا آب برای شستن بچّه گرم شود. صدای ناله و فریاد مادرت خیلی حالم را خراب میکرد. نمیدانستم چهکار کنم. تمام وجودم پر از استرس شده بود. دست به دامان «امام رضا» شدم. قَسَمَش میدادم که به دادمان برسد. همینکه «اللهاکبر» اذان صبح بلند شد، صدای گریة بچّه را شنیدم. زانوهایم سست شد. به زمین افتادم و سجدة شکر به جا آوردم. با صدای ننه جان که آبگرم میخواست، بلند شدم. نپرسیدم که بچّه دختر است یا پسر. راستش را بخواهید خجالت کشیدم. تا بچّه را شستند، قنداق کردند، من کربلایی سکینه را به خانه اش رساندم و برگشتم؛ هوا روشن شد. دیگر طاقت نداشتم. دویدم داخل اتاق. ننه جان رفته بود داخل پشه بند پیش خواهرت، همان جا از خستگی خوابش برده بود. مادرت هم کنار بچّه خوابیده بود. بچّه را آرام از روی زمین برداشتم و بغلش کردم. بوی خوشی را حس کردم. ناخودآگاه بچّه را بو کردم. بوی خاصی داشت که حالم را جا میآورد. انگار بوی بهشت میداد. در تمام عمرم، چنین بویی را حس نکرده بودم. تا میتوانستم او را بوییدم.»
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
#بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان مبارکه
🌷ارواح مطهر شهدا صلوات🌷
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
هدایت شده از ستاد امر به معروف ونهی از منکر شهرستان مبارکه
🛑حلول ماه شوال و فرا رسیدن عید سعید فطر مبارک باد.
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه ایتا 👆
هدایت شده از پیشکسوتان شهرستان مبارکه
اینا مردم نیستن
اینا ارزشین، اینا ساییرین
اینا فتوشاپه اصن
ماشالله به این فتوشاپ الهی
#مردم_نجیب_پای_کار
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
هدایت شده از شهدای شهرستان مبارکه
🔹قسمت چهارم
روایت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به قلم اقدس نصوحی
🔹 پاهایم را داخل رودخانه گذاشتم. آب تا نزدیک کمرم میآمد. فشار آب ازیکطرف و سنگهای لغزنده ته رودخانه از طرف دیگر، راهرفتن را خیلی سخت کرده بود. بهسختی خودم را به آن طرف رودخانه رساندم. مادرت را روی زمین خواباندم و خودم دوباره به اینطرف رودخانه برگشتم. با یکدست بچّه را بغل کردم، با دست دیگر ننه جان را گرفتم و از رودخانه رد شدیم. دوباره مادرت را روی دوشم انداختم و به راهمان ادامه دادیم. بچّه از گرسنگی بیتابی میکرد و آرام و قرار نداشت. آفتاب تندوتیز تابستان ازیکطرف و تب بالای مادرت از طرف دیگر، بدنم را بدجور میسوزاند. عرق میریختیم و نفسنفسزنان، روستاها و گردنه ها را پشت سر میگذاشتیم. حدود 20 کیلومتر راه ناهموار را پیاده طی کردیم. بالاخره به خانه دکتر رسیدیم. دکتر مادرت را دید و مقداری داروی گیاهی و جوشاندنی برای درمانش داد. باید این راه را دوباره برمیگشتیم. دیگر رمقی برایمان نمانده بود؛ امّا باید با سرعت بیشتری حرکت میکردیم تا به تاریکی شب و کفتارها برخورد نکنیم.
مدّتی گذشت. کمکم حال مادرت بهتر شد. خدا را شکر بعد از چند ماه تحمّل این بیماری سخت، خوب شد؛ امّا من برای اینکه بتوانم، کاری پیدا کنم و قرضم را برگردانم، مجبور شدم آنها را تنها بگذارم و به اطراف آبادان و ماهشهر بروم. هوای آنجا خیلی گرم بود؛ امّا من سختکار میکردم. در مدّتی که نبودم، مادر بیچارهات برای اینکه بتواند شکم خودش و بچّه ها را سیر کند، روزها در نانوایی کار میکرد و شبها پارچه میبافت و نخریسی میکرد. سه چهار سال طول کشید تا توانستیم از شر این یک تومان قرض نجات پیدا کنیم.
زندگی ما اینطور گذشت تا اینکه رضا ۶ساله شد. باید به مدرسه میرفت. برایم جور کردن هزینه مدرسه سخت بود؛ امّا رضا را به مدرسه فرستادم تا درس بخواند و باسواد شود.
من کارگر یکی از کورههای آجرپزی محلّه محمّدیه شدم. محلّ کارم حدود 5 کیلومتر تا خانه فاصله داشت. رضا بعد از تعطیل شدن مدرسه به کمکم میآمد. در درستکردن گِل، ریختن گِل در قالب و درستکردن خشت خام یا به زبان خودمانی «خومه»، جمعکردن خومه ها و چیدن آن ها داخل کوره کمک میکرد. خیلی وقتها ما فرصت نمیکردیم که ناهار بخوریم. مشغول خومه زنی بودیم. دستهایمان گلی بود. رضا دلسوز بود، لقمه میگرفت و در دهان من و بقیّه میگذاشت. وقتی کوره آجرپزی را روشن میکردیم، باید سه تا چهار شب کنار کوره می ماندیم تا آتش کوره کموزیاد نشود. رضا بعضی شبها پیش من میماند. ناراحت میشدم و میگفتم: «تو برو خونه، درس داری، درسِت مهم تره.» رضا میگفت: «بابا، پای کوره هم میشه درس خوند، نگران نباش.»
رضا سختیهای زندگی را با تمام وجودش درک کرده بود. همین موضوع هم باعث شده بود که از همان بچّگی، انگیزه قوی برای زندگیاش داشته باشد. یک جورایی با بچّه های همسنوسال خودش فرق داشت. هر چیزی را بهراحتی قبول نمیکرد. میخواست از همه چیز سر در بیاورد. با هر چیز که برخورد میکرد، آنقدر در موردش سؤال میپرسید که بقیّه از جواب دادن خسته میشدند. مثل کسی بود که گُم کردهای دارد و دنبال پیداکردن آن است.ادامه دارد...
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
https://eitaa.com/joinchat/3729195051Cf4b67228b8
مسجدی ها 👆👆
@mobsetad
کانال ستاد امر به معروف و نهی از منکر شهرستان مبارکه 👆
@setad_mobarakeh👈
کانال ستاد برگزاری نماز جمعه مبارکه
#کانال کانون بسیج پیشکسوتان مبارکه👇👇👇
@pishkesvatanemobarakeh
#بنياد شهید و امورایثارگران شهرستان مبارکه
هدایت شده از شهدای شهرستان مبارکه
🔹قسمت پنجم
🔹 رضا مؤمنِ
روايت زندگی مهندس شهید حاج رضا نصوحی به( قلم اقدس نصوحی)
🔹 کلاس سوّم دبستان فروغی دهنو بود. دَرسش خیلی خوب بود. زرنگ و باهوش بود. اوّلین هدیه زندگیاش یک قرآن بود که خودم برایش خریدم. کمتر کسی توان خرید کتاب داشت. معمولاً در خانهها غیر از کتاب درسی، کتاب دیگری نبود. از کتابخانه هم خبری نبود. رضا وقتی قرآن را دید، از خوشحالی میخواست بال در بیاورد. خیلی زود شیفته قرآن شد. هر روز قرآن را برمیداشت و میخواند. نه خودم بلد بودم به او یاد بدهم، نه کسی بود که برود پیش او و یاد بگیرد، نه در مدرسه به خواندن قرآن اهمّیت میدادند و نه این وسایل امروزی بود. خودش تلاش میکرد که قرآن خواندن را یاد بگیرد. به او نمازخواندن را هم یاد دادم و گفتم که باید هر روز سروقت نماز بخوانی. نمازخواندن را شروع کرد. ماه رمضان روزه هایش را کامل گرفت. بعد از ماه رمضان هم بعضی روزها، روزه میگرفت. در کوچه و مدرسه، بچّه ها را جمع میکرد و نماز یادشان میداد. قرآن میخواند و از ثواب نماز و روزه میگفت. روزی یکی از بچّه های مَحَلّه آمد درِ خانه و گفت: «رضا مُؤمِنِ کجاست؟» با تعجّب پرسیدم: «رضا مُؤمِنِ کیه؟» بعد فهمیدم رضا را میگوید. کمکم متوجّه شدم، مردم اسمش را گذاشتهاند «رضا مؤمنِ» (در گویش خودمان رضا مؤمنه) و با این اسم صدایش میکنند. یک روز به دو نفر از همکلاسیهایش گفتم: «چرا به رضا میگویید، رضا مُؤمِنِ؟» عبدالغفور گفت: «رضا یک روز رفت پیش مدیر مدرسه و گفت: «آقا، اجازه میدی، ما تو مدرسه نماز بخونیم؟» مدیرمان، خوشش آمد و گفت: «بله، بخونید.» رضا گفت: «بچّه ها حاضرید ظهرها، همه با هم تو مدرسه، نماز بخونیم؟» بچّه ها به رضا گفتند: «ما که نماز بلد نیستیم.» رضا گفت: «خودم یادتون میدم.» رضا هر روز بچّه ها را جمع میکرد و نماز یادشان میداد. بچّه ها نمازخواندن را از رضا یاد گرفتند.» مرتضی گفت: «مدیرمان، وقتی فهمید، رضا نماز را به بچّه ها یاد داده، یک روز همه را به صف کرد و آورد کنار جوی آبی که از داخل حیاط مدرسه رد میشد؛ به بچّه ها گفت: «آستینها را بالا بزنید تا رضا وضو گرفتن را یادتون بده.» جوی آب برای ما بچّه ها خیلی گود به نظر میرسید؛ دو طرفش را هم سنگچین کرده بودند. بچّه ها میترسیدند که داخل جوی آب بیفتند و خیس شوند. رضا جلو رفت، لب جوی آب نشست، آنقدر خم شد تا دستش به آب رسید و وضو گرفت؛ بچّه ها هم بعد از دیدن رضا جلو رفتند و وضو گرفتند. از این که برای اوّلینبار در مدرسه همه با هم وضو میگرفتیم، خیلی خوشحال بودیم.» عبدالغفور گفت: «بچّههای مدرسه و معلّم ها با دیدن این کارهای رضا، اینکه او همیشه به فکر خدا، نماز و روزه است و برای همه از ثواب کارهای خوب حرف میزند؛ اسمش را رضا مؤمنِ گذاشتند.» از همان کلاس سوّم دبستان از بس باخدا بود و فکر و ذکرش اجرای دستورات دین، این اسم روی او ماند و به «رضا مؤمِنِ» معروف شد. من وقتی اشتیاق رضا را دیدم، یک جلد مفاتیح و کتاب قصص القرآن هم برایش خریدم. کتاب قصص القرآن، هم قدرت بیان رضا را تقویّت کرد، هم انشا نویسی او را تا جایی که نامهنویس محلّه شد. آن زمان تلفن نبود و مردم با نامه از حال هم باخبر میشدند. خیلی از مردم محلّه سواد خواندن و نوشتن نداشتند. رضا نامه های مردم را خیلی خوب میخواند و جواب نامه ها را زیبا و خوانا می نوشت. کربلائی رمضان همسایه ما بود. چند تا از بچّه هایش اهواز زندگی میکردند. وقتی نامه ای به دستش میرسید، عصازنان به خانة ما میآمد و منتظر میشد تا رضا از مدرسه بیاید؛ نامه اش را بخواند و جواب نامه را بنویسد. یک روز رضا از مدرسه دیر به خانه آمد. کربلایی رمضان وقتی رضا را دید با ناراحتی گفت: «میدونی چقدر تو این هوای سرد منتظرت موندم؟» رضا مؤدبانه لبخندی زد؛ دست کربلایی را بوسید و گفت: «ببخشید، من که نمیدونستم شما نامه داری. از این به بعد، خودم هر روز یه سر به خونۀ شما میزنم و هر کاری داشتی، انجام میدم تا شما اذیّت نشی.»
کتاب مفاتیح الجنان هم توجّه رضا را جلب کرده بود. رضا دعاهای مفاتیح را میخواند و دستوراتش را انجام میداد. اگر اوایل اردیبهشت باران میآمد، آب باران را جمع میکرد؛ آیات و سورههای خاصّ را به آن میخواند؛ «آب نیسان» آماده میکرد و به مردم میداد. یک روز بچّة همسایه مریض شده بود، نفسش بهسختی بالا میآمد. لبهایش سیاه شده بود. مادرش گریه کنان بچّه را به خانة ما آورد. رضا بچّه را گرفت و به داخل اتاق برد. مفاتیح را باز کرد و چند تا دعا خواند. کمی از آب نیسان در دهان بچّه ریخت و کمی هم به مادرش داد؛ گفت: «نیّت کن و این آب را چند بار به بچّه بده، انشاءالله خوب میشه.» زنِ همسایه میگفت: «آب نیسان معجزه کرد و بچّه ام خوب شد.» تمام کارهای رضا اینجور بود. نمیدانم در وجود این بچّه چه بود که به آدم آرامش میداد
ادامه دارد
@shohadamobareke
کانال شهدای شهرستان مبارکه 👆
هدایت شده از ره پویان ولایت
🍃از فیلم خوب حمایت کنیم و با هم ببینیم🍃
📹 فیلم سینمایی غریب
داستانی از زندگی شهید محمد بروجردی (مسیح کردستان)
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
زمان اکران خانوادگی: ۹ اردیبهشت (شنبه)
⏰از ساعت ۱۹:۲۰
✅مکان: کمیسیون بانوان مبارکه
✅مبلغ بلیط به ازای هر نفر با تخفیف:
سی هزار تومان
✅نحوه ثبت نام:ساعت۱۰تا۲۰ از طریق تماس با شماره:
09026925239
و واریز وجه به کارت
6037 9982 1458 6447
مریم رجبی
#حوزه_بسیج_دانش_آموزی_حضرت_زینب(س)_ناحیه_مقاومت_مبارکه
#کانون_حضرت_فاطمه_زهرا(س)_فرمانداری_مبارکه