eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
154 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
20181129_005.amr
1.22M
صدای شهیـد محـرابی🌹 شب شهـادت حضـرت رقیـه سلام الله علیه💔
خواب #حضرت_رقیه(س) رو دیده بود بی بی فرموده بودن تو به خاطر ما از #گناه گذشتی ما هم شهیدت میکنیم. موقعی که داشت میرفت سوریه بهم گفت: سید برام #روضه حضرت رقیه بخون گفتم نمیخونم، داری میری حسین #بچه هااات، گفت از بچه هام دل کندم، روضه می خوندم های های #گریه میکرد. ✍به روایت سیدرضا علیزاده، ذاکر اهل بیت #شهید_حسین_محرابی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بر کوه دلم نام علی قائمه ایست بر غصه و غم مهر ولی خاتمه ایست احمد بودش یار و علی یاور او هر کس که محب علی خامنه ایست https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹🍁🌹 💜🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس 🌸💜 قسمت #پنجاه_ویک مامان لطفا زنگ بزنین آژانس باید برم فرودگاه،
💓💫💓💫💓💫💓💫💓 💜🌸 🌸💜 قسمت لبخندی رو لبم نشست از این احساسات سرشارش😊  گفت: _ولی دیگه دل غمدیده ام شاد شد😉 لبخندم عمیق تر شد☺️🙈 اونم لبخندی زد و گفت: _آخه تو چرا انقدر خوبی؟!😍 در جواب حرفش فقط سرمو انداختم پایین که گفت: _اگه اجازه بدی رفع زحمت کنم، دوستان منتظرن☺️👈👥 به جایی اشاره کرد تازه متوجه دوستاش و محمد شدم که گوشه ای ایستاده بودن،  بلند شد ایستاد... که یاد 💙انگشترش💙 افتادم و سریع گرفتم جلوش - این دیشب اومده بود تو وسایلام😊 گرفتش و گفت: _چقدر دنبالش گشتم نگاه شیطنت باری بهم انداخت وگفت: _پس این کوچولو تو رو کشونده تا اینجا😍☺️ خندیدم که گفت: _آخ آخ یادم باشه اینو بازم جا بزارم .. معجزه میکنه ها😉 فقط به حرفاش میخندیدم، این لحظات آخر چه قدر سعی داشت خوشحالم کنه - خب معصومه جان حلالم کن، برام زیاد دعا کن، مراقب خودتم باش،یاعلی😊✋ خواست بره که یهو مردد شد و برگشت سمتم، دست انداخت پشت گردنش و پلاکی رو از گردنش دراورد و گرفت جلوم - روش” و ان یکاد” نوشته😊 خیره به 💫پلاک “وان یکاد” 💫تو دستش بودم که ادامه داد: _یه یادگاری از طرفِ من😉 اروم گرفتمش،.. باز اشک بود که سعی داشت خودشو تو جشمام جا کنه😢 لبخندی زد😊 و خداحافظی کرد …و رفت … چه ساده رفت … مگه قرارمون از همون اول رفتنش نبود… پس این همه بیقراری از کجا میومد … به رفتنش نگاه میکردم و فقط زیر لب می گفتم … “برگرد عباس …😢 برگرد …  تو باید برگردی …  باید زنده برگردی …  باید …  من تازه دارم عشق رو تجربه میکنم… اصلا مگه ما چند وقته که کنار همیم … برگرد … “😢🙏 .... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگس حرام_است 💓💫💓💫💓💫💓💫💓 🌳💫🌳💫🌳💫🌳💫🌳 💜🌸 🌸💜 قسمت روزها برام به سختی میگذشت،😣 همش مثل یه آدمی که منتظره کسیه چشمم به ساعت بود،👀😥 گاهی وقتا تا چند دقیقه فقط به ساعت زل میزدم،👀🕓 که شاید چند ساعت بگذره و عباس زنگ بزنه ..📞 خیلی کم زنگ میزد، وقتی هم که زنگ میزد خیلی کوتاه حرف میزد و خداحافظی میکرد،😒 انقدر دلتنگ بودم که سمیرا هم از حال و روزم میفهمید دلتنگی رو،😕 همش منو به بهونه های مختلف میبرد این ور اون ور تا حالم بهتر بشه و انقدر تو خودم نباشم، دست خودم نبود، گاهی حس میکردم زندگی ایستاده،😣  گاهی از دلتنگی انقدر خسته میشدم که فقط تنها پناهم 🌷گلزار شهدا🌷 بود و بس… تو اتاقم نشسته بودم و کتابی رو که دوست داشتم ورق میزدم،  اسمش📖 “خدا بود و دیگر هیچ نبود“  بود، دلنوشته های شهید چمران، خیلی کتاب رو دوست داشتم،  حساس ارامش میکردم وقتی می خوندمش، خیلی از عباراتشو حفظ بودم ولی بازم میخوندم و لذت میبردم از خوندنشون،😊 هر از چند گاهی نگاهم از روی نوشته های کتاب سُر می خورد  و به ساعت روی دیوار خیره میشد که شاید چند ساعت بگذره و بتونم صدای عباس رو بشنوم،😢 آه که چقدر سخت بود دوری و … کتاب رو بستم،📙 تمام تمرکزم رو از دست داده بودم،😕 اگه اینجوری پیش میرفت خودمو از بین میبردم، نباید انقدر بی تابی میکردم، بلند شدم که برم پیش مامان،به مهسا قول داده بودم که درمورد دانشگاهش با مامان صحبت کنم…😊👌 نگاهی به مهسا انداختم که خودشو با گوشیش مشغول کرده بود .. بلند شدم رفتم پیش مامان، جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت برنج پاک میکرد،😊 کنارش نشستم و کمی درمورد مهسا باهاش صحبت کردم، مامان با چند تا از حرفای منطقی که زدم قانع شد به اینکه مهسا رشته ای رو بخونه که دوست داره،😍😊 بالاخره قبول کرد و من خوشحال از اینکه تونستم برای خواهرم کاری کنم،  بلند شدم تا برم بهش بگم.. از جلوی در اتاق محمد که رد میشدم تصمیم گرفتم به محمد هم یه سری بزنم، چند وقت بود با داداشم نتونسته بودم درست حرف بزنم از بس تو خودم بودم این چند روز،😅 در اتاقشو زدم و رفتم داخل رو تختش نشسته بود و داشت با چند تا برگه ور میرفت، نشستم کنارشو گفتم: _چیکار میکنی برادرِ من؟!!😊 .... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌳💫🌳💫🌳💫🌳💫
🌐💫🌐💫🌐💫🌐💫🌐 🌸💜 💜🌸 قسمت سرشو از برگه ها بیرون اورد و نگاهم کرد: _هیچی بابا، استادمون چند تا برگه داده تصحیح کنم، پدرم دراومده، چقدرسخته... به چهره آشفته اش نگاه کردم و خندیدم: _آخی، داداشم داره از دست چند تا برگه میناله😁 روشو برگردوند و گفت: _دعا میکنم همچین بلایی سر خودت بیاد تا دیگه منو مسخره نکنی، استادت بیاد چند تا برگه بده دستت با دستخطای عجیب و غریب بعد ببینم چجوری کنار میایی با این بلای آسمانی😐 بازم خندیدم و گفتم: _برگه که چیزی نیست عزیز من، فردا پس فردا برات زن گرفتیم اونوقت میفهمی که بلای آسمانی یعنی چی!! 😉😁 ایندفعه اونم خندید😃 و گفت: _خوبه، پس بالاخره یه نفر قبول کرد که شما خانوما بلای آسمونی هستین😉 سریع دست گذاشتم رو دهنم و گفتم: _ببخشید جمله ام رو تصحیح میکنم، منظورم رحمت آسمانی بود😅😁 بعدم مکثی کردم و گفتم: _رحمتم مثل بارونه، ما خانوما مثل بارون با رحمت و بابرکتیم، اگه نباشیم که شماها تو  بی رحمتی زنده نمی مونین که... 😁😌 بعدم لبخند پر افتخاری بهش تحویل دادم چشماشو تو کاسه ی چشمش گردوند وگفت: _خب باشه قبول، الان میشه برام یه دونه از این رحمتا پیدا کنی؟!!☺️🙈 لبخند معنا داری زدم و گفتم: _خب پس، آقا محمد ما بزرگ شدن، وقت زن گرفتنشونه😁😉 خندید😃 و باز خودشو مشغول کرد با برگه های توی دستش، فقط با لبخند نگاهش میکردم، داداشم چقدر نجیب بود، چه با حیا،😊  من که خواهرشم باید زودتر از اینا بهش توجه میکردم که دیگه مثلا داره واسه خودش یه مرد کاملی میشه، بیست و چهار سالشه،  باید دنبال یه دختر خوب براش بگردم، دختری که مثل محمد پر از پاکی و نجابت باشه،😊👌 .... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگس حرام_است 🌐💫🌐💫🌐💫🌐💫🌐 🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹 💜🌸 قسمت داشتم به همین فکر میکردم که یه دفعه نفهمیدم چیشد که گفتم:😊 _محمد! سمیرا رو که میشناسی؟؟ نگاهم کرد، سرشو تکون داد و گفت: _دوستته دیگه، همین که سرکوچه مون میشینن لبخندی رو لبم نشست☺️ - خب پس میشناسیش، خواستم بگم دختر خوبیه ها😉 سریع با دست به سمت در اشاره کرد و  گفت: _شما بفرمایین بیرون، بزارین من تمرکز کنم رو برگه ها، رحمت هم نخواستم😃 خندیدم 😁و گفتم: _عه خب بزار مواردم رو بگم +لا اله الا الله، بیا برو دختر حواس منو پرت نکن😃 شیطون خندیدم و گفتم: _پس داری فکر میکنی، خوبه، نتایج فکر تو اطلاع بده بهم😉😜 سرشو به نشانه تاسف تکون داد و خندید، 😃باز زیر لب لا اله الا الله ای گفت،  منم بلند شدم و سرخوش از اتاقش اومدم بیرون، یه لحظه فکر کردم، چرا سمیرا رو انتخاب کرده بودم، خودمم نمیدونم …😟😊 سمیرا با محمد تفاوت داشت، اون آزادی میخواست،  آزادی از دین و حجاب، همیشه آرایش میکرد میرفت بیرون،😐 موهاش بیرون بود، نمازاش آخر وقت بود، علاقه و کشش خاصی به شهدا نداشت،  اون تو دنیای دیگه ای بود و محمد هم تو دنیای دیگه …😑 یه لحظه واقعا گیج شدم، هنوزم نمی فهمیدم چرا سمیرا رو به محمد معرفی کردم …😬😐 من سمیرا رو با همه تفاوتایی که با خودم داشت دوستش داشتم  اما نمیدونم چرا حس میکردم با همه شیطنتاش بازم یه صداقت و حیایی درونش بود که انگار داشت مقاوت میکرد که ظهور پیدا کنه،😕 دست از فکر کردن به سمیرا و محمد برداشتم، اما تا خودم رو از فکرشون کشیدم بیرون، 🌷یاد عباس🌷 باز دلتنگی رو به دلم سرازیر کرد .. .... 💚💛💚 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس حرام_است 🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل بہ دریا زدنت ، گرچہ تمـاشــا دارد تو نباشی چہ تماشا لب دریا دارد ؟ #پاســدار_مدافع_حـرم #شهــید_میثم_نجفی #ســالروز_شهـادت #شهادت_اربعین۹۴ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
💕 من بہ دخترے در این زمانہ فڪر نمیڪنم، چون #عڪساشون تو فضاے مجازے بیشتر از #نمازشونہ. 💞پس #وصیتم بہ شما دختران اینہ کہ #حیا و عفت زینبے در ڪارهاتون داشتہ باشید. #شهیداحمد_مشلب🌷 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
خوشا پروازتان با هــم بلند آوازتان با هــم بہ ياد آريد ما را هــم در آن پرواز ڪردن هـا . . . #شهید_رضا_ملایی #شهید_مجتبی_زکوی‌زاده #شهید_میلاد_بدری #شهادت_اربعین۹۴ #سـالروز_شهـادت https://eitaa.com/setaregan_velayat313
خاک قم گشته مقدس ازجلال فاطمه نورباران گشته این شهر ازجمال فاطمه گرچه شهرقم شده گنجینه علم وادب قطره اےباشد زدریاى کمال فاطمه 🎊سالروز ورود حضرت فاطمه معصومه(س) به شهر مقدس مبارک🎊 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طبق قرار شبانه هرکس ۵ صلوات به نیابت از #شهید_بیاضےزاده #شهیدفتحی جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان «عج» « اللّهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم » https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ #مهدی_جان 🌼بیاڪہ بی‌تو ترڪ خورده‌ست ایمانم 🍂بدون حس حضورت خراب و ویرانم 🌼متاسفم ڪہ تو پاسوز ماشدی آقا 🍂زغربٺ تو اسیر عذاب وجدانم ✨شبت بخیر امید زندگیم https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ماهِ🌝 شب های منی بر #شبِ این خانه بتاب برقِ چشمان #تو روشنگرِ این کاشانه است پیچکِ حسرت و ظلمت همه جا پیچیده💫 #بی_تو ویرانه شدن عاقبتِ این خانه است وداع همسرِ #شهید_روح_الله_قربانی🌷 #شبتون_شهدایی🌙 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#انس_با_قرآن هر روزیک صفحه از قرآن کریم سلامتی‌وتعجیل‌حضرت‌صاحب‌الزمان‌(عج) به نیابت از #شهـید_اسماعیل_نیکپور قـرائت امـروز 👇سوره #انعام #صفحه_صد_وچهل_وسه @setaregan_velayat313 ╰─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ـــــــ╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از روز هایے ڪہ بے مهدے شروع مے شوند، تا جمعہ هایے ڪہ بے او تمام❗️ #برزخے سٺ به نام #مرگ ٺدریجے.... #اَللّٰهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیکَ_الفَرَج🌺 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#یاایاعبـدلله❥●° امتحـانِ عآشقان دورےسـت✨🌱 امـاقلب مـن طاقـتِ دورےنـدارد←💔 امتحـانَش ڪرده ام😭🖐 #مگه_آدم_بَدا_دل_ندارن_ارباب؟ #اخه_دق_کردم_ازدورے💔 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از شهید اسماعیل دقایقی
صبح‌بخیر رزمنده! #طلــوعِ هر صبحم را، به یڪ لبخندت پیوند مےزنم؛ ڪه #ختم_به_خیر گردد عاقبتم... #لباس_خاکی_ها ❤️ 🆔 @shahiddaghayeghi
هوایی که خیال #تو در آن نباشد مرا چه سود⁉️ ❧#باران باشد ❧برفی🌨 باشد ❧یا پر از دود🌫 #باتو تمام زندگیَم غرق عشــ❤️ـق بود #یادت_بخیر! ناب ترین👌خاطراتِ من! #شهید_سیدسجاد_خلیلی🌷 #روزتون_شهدایی 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷مي خوانمت #شھـید.!! ولـے.!!... 💐خيلي خيلي دوري..!! نه دستم به دستات ميرسد!! نه چشمانم به نگاهت..!! چاره اي كن..!! توروكم داشـتـن...!! كم نيست..!! درداست...🍃 #شهید_جواد_جهانی🕊❤️ #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 رفتید که زمینه ساز ظهور باشید... خداکند ما هم بتوانیم قدمی برداریم برای ظهور مولا... #7روز_تا_زمینی_شدنت #شهید_محمودرضابیضائی #بابای_کوثر https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شهادت یعنی؛‌ زندگی ڪن، امــا!‌ #فقط_برای_خدا...‌ اگر شـهادت میخواهید‌‌ زندگی ڪنید فقط برای #خدا..‌ ‌ ‌ #شهید_احسان_فتحی🌷۵#روز_تاسالروز_آسمانےشدن https://eitaa.com/setaregan_velayat313
"و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون" «هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند،مردگانند!بلکه آنان زنده اند نزد پروردگارشان روزی داده می شوند.» گوشه ای از زندگینامه مدافع حرم چم خانی بزرگ مردی از سرزمین آریو برزن شهید مدافع حرم (امید) فتحی چم خانی (در همان روزهایی که مقارن بود با رجعت پیکرپاک برادرشهیدش که بعد از چندین سال جاویدالاثر بودن به وطن بازمی گشت) در روز ۱۲ اردیبهشت سال۱۳۶۹ در شهید پرور دیده به جهان گشود. نامش را احسان گذاشتند گویی میدانستند که تقدیرش به بالاترین درجات احسان و نیکو کاری رقم خواهدخورد. بزرگوار شهیدان فتحی در روستای دژ مهتابی زندگی میکرد،این بزرگوار از ایل بزرگ طیبی از طایفهٔ گیوه چرمی بودند و شغل ایشان کشاورزی بود. ( 1) ایشان( ) باشروع جنگ تحمیلی شیفتهٔ جبهه حق میشود و به جبههٔ حق علیه باطل اعزام میشود،سرانجام این شهید عزیز در تیرماه سال ۱۳۶۱ در رمضان محور ڪ به درجه رفیع شهادت نائل میشوند. با به دنیا آمدن امید و دل خوشی و چشم چراغی بود‌ برای خانواده ایشان. که خانواده ایشان همیشه او را صدا میزدند چون مایهٔ شوق و امید بود و باعث می شد هرروز روح امید به خداوند در زندگی پنج خواهر دلسوخته و پدر و مادر مهربان بدمد. احسان با مهر و محبتی که داشت با تبسم های زیبا و چهرهٔ معصومانه اش به خانواده صفا و صمیمیت میبخشید. درحالی که فقط ۶سال داشت بزرگوار ایشان دار فانی را وداع میگوید و احسان امید و پشتوانهٔ خواهران و مادری پیر میشود. احسان دوره دبستان خود را در ۵آذر ودوره راهنمایی را در مدرسه میگذراند و با پایان رساندن دوره دبیرستان موفق به دریافت مدرک از هنرستان کار دانش شهدای شیمیایی (بهبهان) شد. ( 2 ) در دوران نوجوانی در محل خود(مالک اشتر بهبهان) شروع به فعالیت در زمینه های مختلفی همچون بسیج و مراسمات هیئت و فعالیت های فرهنگی میکند و همیشه در بین دوستان خود شخصیتی دوست داشتنی و مهربان و ورزشکاری با اخلاق بود. ایشان در کنار فعالیت هایی که در زمینه های مختلف داشت از ورزش (فوتبال) نیز غافل نماند میخواست همانگونه که مولایش علی(ع) در دعای خود از خدا میخواهد "یا رب قو علی خدمتک جوارحی" مصداق این دعا باشد تا در راه خدمت به دین حق قوی و نیرومند گردد به همین خاطر بود که بسیاری از دوره های سخت و طاقت فرسای نظامی را در مدت کوتاهی به پایان رساند. با توجه به عشق و انس و الفتش به بسیج وسپاه،لباس مقدس را زیبنده خود دید و درسال ۱۳۹۰ به عضویت پاسداران انقلاب اسلامی و تیپ تکاور امام حسن مجتبی(ع) در می آید و در گردان حضرت رسول(ص)شروع به خدمت میکند و با گذراندن دوره های مختلف همچون تکاوری و چتر بازی و مأموریت های مختلف و آمادگی کامل برای مأموریت های مختلف درون مرزی و برون مرزی را داشته باشد. در همین دوران بود در فعالیت های مذهبی شهرستان و (امام حسن عسکری«ع») شرکت میکرد،در مسجد مالک اشتر بهبهان فعالیت فرهنگی و مذهبی خود را روز به روز افزایش میداد.از نظر اخلاقی روحی آسمانی داشت و در هر فرصتی که پیش می آمد از زندگی و راه ( 3 ) و رسم شهدا میگرفت.در اکثر روزهای هفته در کنار مزار برادرشو دیگر شهدا حضور میافت و به نظافت و شست وشوی قبور شهدا می پرداخت و از آنها طلب شهادت میکرد.به گونه ای که همهٔ دوستان او میدانستند که او به شهدا و اهل بیت و مقام رفیع شهادت علاقهٔ عجیبی دارد. ایشان در ساخت مرقد شهدای گمنام همانند کارگری ساده در سرما و گرما، خالصانه برای شهدا از هر کمکی که بود دریغ نمیکرد. همیشه خوش برخورد بود و لبخند به چهره داشت و در سختی ها و مشکلات این روحیه را حفظ میکرد.بدون تعلقی به رنگ و مادیات زندگی،ساده غذا میخورد و ساده لباس میپوشید و نسبت به زندگی قانع بود. در بین خانواده،دوستان،همکاران و اهل محله به اخلاقی نیکو و پسندیده،سخت کوش و فداکار شهرت داشت. فردی بود که در حد توان خود به فقرا و نیازمندان کمک میکرد،در انجام فرایض دینی کوتاهی نمیکرد و در اکثر اوقات نمازش را اول وقت میخواند سعی میکرد در هر کجا که بود خود را به نزدیکترین مسجدبرای خواندن نماز جماعت برساند. برای خواندن نماز شب و نماز جمعه خود را مکلف میدانست. در دانشگاه آزاد اسلامی بهبهان در رشته تربیت بدنی مشغول به تحصیل شد. ( 4 ) با شروع فعالیت های تکفیری و کشتار انسانهای بی گناه،علاقهٔ فراوانی برای حضور در جبهه و دفاع از حریم آل الله و حضرت زینب(س) نشان میداد و همیشه از ظلم وستم و کشتار انسانهای بی گناه اظهار تاسف مینمود و می گفت: «اسلام در خطر است و باید از ¬¬ از آنجایی که ایشان تک پسر خانواده بودند و برادرشان نیز به شها
دت رسیده بود و مادر پیر و ناتوانی داشت و تکیه گاه خواهرانش نیز بود اما با وجود این از حضور در کوتاهی نکرد و این شرایط(مشکلات و سختیها) نتوانست مانع حضورش در جبهه شود. در بین اعزامی اخلاقی خاص و متفاوت داشت به گونه ای که دوستانش میگفتند اگر خداوند بخواهد تقدیر را نصیب کسی کند آن شخص خواهد بود (در اصطلاح میگفتند میزنی و او میگفت من و ) شهادت و شهادت یگانه مدافع حرم شهرستان شهید پرور بهبهان ( مطهر شهید بزگوار واقع در گلزار شهدا شهرستان می باشد) (5 ) احسان عضو نیروهای گردان تکاور حضرت رسول(ص) از تیپ تکاور امام حسن مجتبی(ع) بود. این بزرگوار در مأموریتی که گردان حضرت رسول(ص) در داشتن از نیروهای احتیاط بودن. احسان قبل از این عملیاتی که در اون به برسه در فاصله اندکی در عملیاتی دیگر شرکت کرده بود ، اما تو این عملیات به نیروهای هجوم پیوست نیروهای همان نیروهای خط شکن که صف اول جبهه جنگ هستن ساعت۹ شب آماده عملیات میشن و نزدیکای ساعت۳شب بود که عملیات آغاز میشه. این عملیات برای پاکسازی شهر ⬅زیتان ➡در جنوب استان حلب از شر وجود نیروهای تکفیری جبهه النصره که مورد حمایت کشورهای زیادی همچون عربستان وبیشتر کشورهای منطقه و اروپا و در رأس آن شیطان بزرگ (آمریکا) انجام گرفت.سرانجام در آخرین قسمت از پاکسازی ساختمانهای شهر زیتان که بعد از آن شهر فتح شد در درگیری با نیروهای تکفیری در فاصله اندک مورد اصابت چندین قرار میگیرد که یکی از این تیرها از جیبی این شهید والامقام عبور میکند و به مبارک ایشان و دیگری با فاصله اندک در سمت اصابت میکند و سرانجام این عزیز به درجه رفیع نائل میشوند. ( 6) آری شجاع و عارف به ارزشهای دین احساس تکلیف نمود تا همچون (ع) مدافع حرم زینب(س)باشد و به ما بفهماند اگر آن روز در کربلا نبوده ایم امروز میتوانیم مدافع حریم کسی باشیم که با ندای رسایش قیام سالار شهیدان را تکمیل نمود. ... به امید https://eitaa.com/setaregan_velayat313