ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🔸در منطقه #سیفات بودیم. عملیات مقدماتی آزادسازی شهرهای #نبل_والزهراء. درگیری💥 در کانال خیلی شدید شد.
5⃣6⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰من فکر نمیکردم پسرم یک روز #شهید شود. زمانی که به سوریه میرفت نگران و دلتنگ💔 میشدم ولی اصلاً به شهادتش🌷 فکر نمیکردم🗯
🔰آقاعارف #سه_بار اعزام شد. دو بار در سال 94 و بار سوم هم همین چند ماه پیش(سال95) بود. اوایل من مخالفت🚫 میکردم و #آگاهی زیادی از اصل ماجرا نداشتم. قبل رفتنش خیلی برایم توضیح میداد که باید برای #امنیت کشور باید برویم. من مخالفت میکردم و میگفت: کسی که #مسلمان و محب اهل بیت💖 باشد اینطور مخالفت نمیکند.
🔰برایم توضیح میداد اگر اعتقاد و عشق❤️ نباشد #هیچکس وارد این راه نمیشود. میگفتم: آنجا چه کاری میخواهی انجام دهی⁉️ میگفت بروم ببینم چه کاری #میتوانم بکنم. بدنش آماده بود و دورههای لازم را دیده بود👌 و من اطلاع نداشتم.
🔰گفت میروم کفش رزمندگان👞 را #واکس بزنم. من میگفتم اگر میروی کفشهای رزمندگان حرم #بیبیزینب (س) را واکس بزنی پس برو عزیزم😢 مرا با معرفتش آشنا کرد و من قبول کردم✅ که برود.
🔰بار اول☝️ که رفت خیلی برایم سخت بود. هر دویمان👥 عاطفی بودیم و زمانی که رفت خیلی #اذیت_شدم. هنگام رفتن، قرآن📖 آب، آیینه و اسپند را آماده کردم و گفتم دلم میخواهد باز هم #ببینمت. از زیر قرآن رد شد و برگشت گفت: «گر #نگهدار من آن است که من میدانم/ شیشه را در بغل سنگ⚡️ نگه میدارد». این جملهاش هر روز در ذهنم💬 میپیچید. هر روز برایش #صلوات میفرستادم و #آیتالکرسی میخواندم.
🔰با اینکه همیشه بانشاط و روحیه😃 بود ولی وقتی برگشت آنقدر نشاط #روحی پیدا کرده بود که تا بهحال او را اینگونه ندیده بودم❌ دست و پاهایش #تاول و پینه بسته بود ولی روحیه عجیبی👌 پیدا کرده بود.
🔰شوق زیادی برای دوباره #رفتن داشت. میگفتم تو که یک بار رفتهای و دیگر نیاز به رفتن نیست⛔️ در جوابم میگفت: اگر #خانم_زینب (س) دوباره مرا قبول کند باید کلاهم را هوا بندازم😍 من هم میخواستم ببینم چقدر پای کار است و میدیدم خیلی شور و #شوق دارد. دوباره راهی شد و باز آن شعر را خواند. من هم گفتم دلمـ💔 تنگ میشود و دوست دارم #دوباره ببینمت.
🎤راوی: مادر شهید
#شهید_عارف_کایدخورده
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
💕وداع #عاشقانــه 💕 اکنون تـو #نیستی ولی همه چیز بوی #تــو😌 را دارد بوی عاشقــ❤️ـانه زیستـن #شهید_ص
#خاطرات_شهدا🌷
🔰طولِ رفاقت و آشنایی ما در همون ایام اعزام تا ۲روز قبل از #شهادتش بود با اینکه من اهل جنوب(آبادان) بودم و اون اهلِ #تبریز 💥اما زود بامن گرم گرفت💞 و اخت شد...
🔰از خصوصیات بارز ایشون #شجاعت و دلیری بسیار و دقت عمل👌 در کارها چه اطلاعاتی چه #عملیاتی بود. همیشه با تجهیزات کامل نظامی⚔ بود به حدی که به ایشون میگفتن #رنجرخوشتیپ😍
🔰هرگاه دیدمش با #وضو بود. وقتی برایِ سرکشی یا کاری میرفتیم بچه ای و میدید بهشون محبت💖میکردو باهاشون گرم میگرفت از من چند اصطلاحِ #عربی یادگرفته بود برایِ ارتباط با کودکان👶 که بتونه لحظه ای دلشون و هرچندکوتاه شاد کنه و لبخند و هدیه بده🎁 به کودکان
🔰یه روز که باهم👥 خلوتی داشتیم بهم گفت : #میثم من با اینکه کُلی آموزش هایِ مختلف دیدم تو این سالها خیلی به این درو اون در زدم که بیام برا #دفاع_ازحرم بی بی اما نشد که نشد⛔️ تا وقتی ک انگاربه دلمـ❤️ افتاد که راه رو تاالان #اشتباه رفتم🚫 و باید سیمِ اتصالم با خودِ #خانم_زینب وصل بشه
🔰و فهمیدم این رو زدنهایِ من به این و اون فایده نداره و با خلوتی که با👤 خود #بی_بی پیداکردم سیمِ اتصال وصل شد💞 و این شد که الان اینجا هستم و زد رو شونه ام و گفت آره داداش باید #زودتر سیم اتصالم به خود خانم زینب کبری س وصل میشد..
🔰من چندتا کار فرهنگی انجام دادم اونجا مثلِ تابلو نویسی✍ و نوشتن شعرهایی تو برگه آچار📝 و نصب کردن برا روحیه دادن به بچه ها بهم گفت این #دوتا مطلب و بنویس:
⇜۱.اگر #شهید نشویم خواهیم مُرد
⇜۲.عاشقانـ❤️ را سر شوریده به #پیکر عجب است.
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#شهید_مدافع_حرم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313