eitaa logo
ستاره شو7💫
673 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.6هزار ویدیو
48 فایل
یه ستاره💫 کاشتم واسه تو روشن و زیبا یه ستاره تو دلم💖 جا گذاشتم رنگ فردا... ارتباط با موسسه هفت آسمان @haftaaseman ارتباط با ادمین: @admin7aaseman ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ستاره شو7💫
#زندگینامه #شهید_محمد_معماریان قسمت چهارم محمد، سالم و سرزنده و پر از انرژي بود؛ كودكي پرجنب‌وجوش
قسمت_پنجم حالا محمد يك دل‌مشغولي مهم‌تر پيدا كرده بود. تا كارهايش در خانه و خياطي تمام مي‌شد، مي‌رفت مسجد و پايگاه. بزرگ‌ترها هم به او محبت خاص پيدا كرده بودند. هر وقت مي‌رفتند گشت و اردو و تمرينات نظامي و... محمد را هم با خودشان مي‌بردند و اين باعث مي‌شد كه جسم و روح محمد روزبه‌روز بيشتر رشد كند و پرورش يابد. پدر محمد هم مدام جبهه بود و در ستاد پشتيباني مشغول كارهاي بنايي و ساخت و سازهاي مورد نياز رزمندگان بود. محمد تازه وارد سيزده سالگي شده بود كه با پدر راهي منطقة سومار شدند. آنجا داشتند براي رزمندگان تنور نان درست مي‌كردند. هرچند قبل از آنكه تنور نان داغي براي رزمنده‌ها درست كند، عراقي‌ها بمب‌بارانش كردند و داغ نان گرم را به دل همه گذاشتند. آن جبهه رفتن و ديدن‌ها و شنيدن‌ها براي محمد خيلي شيرين و پردرس بود و البته فتح بابي شد براي او. حالا ديگر نمي‌شد محمد را در شهر نگه‌داشت. جبهه شده بود خانة اول و دومش. مي‌رفت و مي‌آمد. . . ادامه دارد.. اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ستاره شو7💫
رزق نیمه شبمون...🤍✨
اعمال قبل از خواب|• ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
وضو‌،قبل‌از‌خواب‌فراموش‌نشہ..!🥲✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رَبــــِّ المَھـِـدے المُوعودﷻ‌…
ﻗﺪﯾﻤﺎ ﺁﯾﻔﻮﻥ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺑﻮﺩ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﯿﻢ: ﮐﯿﻪ؟ ﻃﺮﻑ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻣﻨﻢ! ﺍالان که تصویری شده هر کی زنگ میزنه ﮊﺳﺖ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺑﻌﺪ ﺯﻝ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻓﻖ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺬﺍﮐﺮﺍﺕ ﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ! 😂 شما هم تجربه شو دارین ها 🤪 ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
💡 باتوجه به تصویر بجای علامت سوال چه عددی قرار می گیره؟ ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
دردی‌که‌دارم،باشماگفتن‌،ندارد... این‌دردهایِ‌بیصدا،گفتن‌ندارد... این‌دردها،درمان نداردغیرِ‌وصلَت... این‌قصّه‌ی‌بی‌انتها،گفتن‌ندارد... آقا،اگرکاری‌برایَت‌کرده‌باشم؛ بوده‌سراسرادّعا،گفتن‌ندارد... "الّلهُــــــمَّ‌عَجِّــــــل‌لِوَلِیِّکَـــــ‌ الْفَـــــــــرَجْ" ‌ ‌‌ تعجیل‌درفرج‌آقاامام‌زمان‌‌صلوات ‌ ‌التماس‌دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 میتونید یه لحظه،یه شیرین کاری کنید که خریدارتون بشه 💚 استاد_عالی ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ستاره شو7💫
😈شیطان ۵ 💥ببین رفیق این نکته ای که میخوام بگم مهمه پس خوبه خوب گوش بده: اون روز شیطون جلوی خدا یه
😈 😈شیطان۶ 📌چطور به شیطون ضده حمله بزنیم⚔✊😄 همونطور که گفتیم شیطون ۲۴ساعته درحال برنامه ریزی برا بدبخت کردنه ماست و نامرد از چهار جهت بهمون حمله میکنه😒 ما از سمته گذشته شروع میکنیم☺️ از (گذشته)مثلا بهت میگه:از کجا معلوم خلقتی در کار بوده؟اصلا از کجا معلوم ما اشرف مخلوقات و جانشین خداییم؟بابا اینا همش چرتو پرته ما اول میمون بودیم بعد به مرور اینجوری شدیم 👌یا توی همین دنیا مدام ۱.گناهان ۲.شکست ها ۳.کینه ها و کدورتهای گذشته رو تو ذهنت میاره تا اذیتت کنه😥 گناهان: 🔥مثلا همش گناهایی که قبلا انجام دادی رو تو ذهنت میاره تا حالت بد بشه،تا احساس ناامیدی و بد بودن بهت دست بده و انگیزت برای ترک گناها کم بشه یا همش شکستهارو توی ذهنت میاره‌تا غصت‌بگیره و اعتماد یه نفست‌کم‌بشه😣 ببین 🔻وقتی این افکار منفی و بد تو ذهنت اومد بدون کاره خوده ملعونشه سریع به خودت بگو: همینکه بعده گناه زنده موندم و خدا بهم فرصت توبه داده یعنی منو بخشیده🙃 پس دیگه بهش فکر نمیکنم و همه ی تمرکزمو میزارم روی جبران و پیشرفتم👌☺️ بعدشم لعنتش کن و دیگه اصلا به حرفاش محل نده تا گم شه بره😒😅 خدامیگه:ای بندگان من که با ارتکاب گناه بر خود زیاده روی کردید! از رحمت خدا نومید نشوید، یقیناً خدا همه گناهان را می آمرزد...(سوره ی زمر۳۹) بازم بگم یا کافیه؟ پس‌دیگه نزار با این حمله ها ناامیدت کنه خب؟ ایول👊 ادامه‌دارد... ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
مرسی داستان 👆👆👆👆 رو اینقدر با علاقه دنبال میکنید😘
معلمشون گفته با میهن و شجاعانه یک جمله بسازید. بچه‌م نوشته من از سوپرمارکت بستنی میهن خریدم و شجاعانه بقیه‌ی پولم را پس گرفتم. ای معلم بینوا چی فکر می‌کردی چی شد؟😂 ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوستای گلم که جواب صحیح دادند به تست هوش این هفته 😍😇 صبا صفری مطهره مرتضائی ماهان امینی امیدحجت علی حجت نگار جعفری الهام احمدی خواه مریم جان نثاری هانیه جمالی مبینا گردفروشانی نرگس باقری طادی اسما فدائی جواد زهرا اسدی مهدی ابراهیم عابدی ساغر یزدانی ابوالفضل امانی زیباخدامی مصطفی قلع ریز محمد حسن آبکار فاطمه زهرا بیغمیان نازنین زهرا عابدی علی جزینی سمیه اسداللهی مهشید بورونی ملیحه یادگاری سجاد حیدری عرفانه احمدی راضیه بیدرام فاطمه زهرا احمدی 👏👏👏👏👏
کانال اموزش رایگان نوجوانان 👇👇 https://eitaa.com/setareha_amozesh منتظر کارهای زیباتون هستیم 😊👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↻✂️📏✏️••|| . . 🙃🙂 اموزش درست کردن قایق موتوری کنترلی ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ستاره شو7💫
#رمان #نوجوان #فرشته‌هاازکجامی‌آیند #قسمت_پنجم 🧖‍♀🧖🧖‍♀🧖 محمد من شاگرد پینه‌دوزی بودم که همان نزدیکی‌
🧖‍♀🧖🧖‍♀🧖 گیتی بدون هیچ چون‌وچرایی برگشتم. دلم نمی‌خواست بروم، پای رفتن نداشتم. منتظر بهانه‌ای بودم تا بعدها وجدان‌درد نگیرم. صدای پسر واکسی مثل صدای باران نرم و دلنشین بود و در هوایی سرد و بارانی گرمی می‌بخشید. همراهش رفتم چون مطمئن بودم هر جا بروم بهتر از خانه‌ی حاجی کرباسی است. پیرمردی روی چهارپایه نشسته بود و بسته‌ای در دست داشت. من کمی عقب‌تر ایستادم و پسر واکسی چند کلمه‌ای با او حرف زد، بعد کنار رفت و پیرمرد بسته را به‌طرف من دراز کرد و گفت: «بیا بگیر! کارت را راه می‌اندازد.» من با همان بسته‌ی نخ‌پیچی‌شده به خانه برگشتم. مادرم دسته‌های اسکناس را لمس کرد و لبخند بی‌رمقی زد. ــ باورم نمی‌شود! هیچ‌کدام باورمان نمی‌شد، تا وقتی‌که رفتیم بیمارستان، پول‌ها را دادیم و پرستاری پرونده‌مان را تکمیل کرد. همکارش پرسید: «کدام بخش بستری می‌شود؟» ــ باید برود اتاق عمل. دکتر می‌گفت همین‌جوری هم دیر شده. همین مرا بیشتر نگران می‌کرد. دلم مثل سیروسرکه می‌جوشید. قلبم مثل قلب گنجشکی گرفتار در تله می‌تپید. حواسم به خودم نبود. کاغذی که پول‌ها را در آن پیچیده بودند، هنوز دستم بود. دو ساعتی بود که توی راهروهای بیمارستان راه می‌رفتم و آن تکه‌ی مجله را این‌طرف و آن‌طرف می‌بردم. دوروبرم را نگاه کردم ببینم سطل آشغال کجاست که آن تکه کاغذ را دور بیندازم. سطل آشغال، آن سر راهرو بود. دور بود و من دلم نمی‌خواست از جلو در اتاق عمل جنب بخورم برای من و برادر و خواهر کوچکم، همه‌چیز توی آن اتاق بود. بی‌اختیار چشم‌هایم کشیده شد به‌طرف نوشته‌های تکه مجله‌ای که دستم بود. چهار صفحه‌ی پشت‌ورو از یک مجله بود. یک صفحه پرسش‌ها و پاسخ‌های پزشکی که بیشتر درباره‌ی ناراحتی‌های استخوان و ارتوپدی بود. فکر کردم کاش درباره‌ی تومورها بود. صفحه‌ی روبه‌رویش تبلیغ کتاب بود و دو صفحه‌ی پشتش هم مقاله‌ای بود با این عنوان: «فرشته‌ها از کجا می‌آیند؟» از اسم مقاله خوشم آمد همه را خواندم و تصمیم گرفتم آن دو صفحه را پیش خودم نگه دارم. ادامه دارد... ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[🌿🌸] ﷽ ❀الهی هر آنچه از تو به ما رسد الحمدلله🤲 ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─ @setaresho7 اینجا ستاره شو ‎‎‌‌‎‎‎‌‌‎‎‌‌‎─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋‍♂
ظهر روز دوشنبه تون بخــــــــــــیر 🌤