ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_شصت_و_هفت محمدجواد به جمع حروف بازگشت و با نگاهش به دنبال لام گشت. 🙄 لام در کنار برهان
#رمان
#قسمت_شصت_و_هشت
اهالی باغ قرآن رفتند پشت عقاب و برهان پناه گرفتند.
ناگهان سه عقاب دیگر به همان بزرگی و عظمت از پشت کوه بیرون آمدند. از شدتِ حرکتِ بالهایشان، گردبادی درست شد. آنها تلاش کردند که آرام فرود بیایند برای همین گردباد زمان زیادی طول نکشید.
عقابها روی دامنه ی کوه نشستند. عقاب بزرگ گفت: دوستان من! ☺️لطفاً بر بالهای ما سوار شوید تا شما را به غاری در دل کوه تشدید ببریم.
اما قبل از آن کسی هست درباره ی کوه تشدید توضیح بده؟ حرف لام صدایش را صاف کرد و گفت: «در کوه تشدید، تاج هایی👑 هست که هر کدوم از ما باید یکی از اونها رو در
کوله اش بذاره تا در زمان مناسب اون رو بر سرش قرار بده.
با گذاشتن این تاج بر سرمون به ما حرف مشدّد میگن.
این تاج باعث میشه ما رو محکم بخونن، مانند این کوه🗻
توضیحات لام که تمام شد، عقاب گفت: ممنون لام عزیز بسیار به اندازه بود.👌☺️
همه سوار عقابها شدند. محمدجواد به شدت مضطرب و عصبانی بود. او زیر لب گفت: این لام عزیز میخواد جای من رو بگیره.😏
عقاب حتی من رو ندید... 🙄
ادامه دارد.....
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#محمدجوادوشمشیرایلیا
#داستان
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7