ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_سی_و_نه 🕊برهان پرسید: معمولا چه فیلمهایی میبینی؟🎥 یا چی بازی میکنی؟💻 محمد جواد به بال
#رمان
#قسمت_چهل
محمد جواد احساس عجیبی داشت. احساس آرامش... 😌
ناگهان انگار چیزی در ذهنش جرقه زده بود🤩 از جایش بلند شد و گفت: بریم پیش حروف. وقت زیادی نداریم.
برهان از اینکه دید محمد جواد پسر باهوشی است و خیلی زود متوجه منظورش شده خوشحال شد و گفت: «بیا روی بالهام سوار شو.»🕊
محمد جواد که تا حالا هواپیما ✈️سوار نشده بود چه رسد به پرواز با یک پرند، با کمی ترس روی بال برهان🕊 نشست.
برهان پرسید: پس تفنگ و دستبند و ساعتت کجاست؟
محمد جواد گفت: گذاشتم اینجا بمونن.....
فکر کنم دیگه بهشون احتیاجی ندارم. و با لبخندی همراه با خجالت 😊ادامه داد: تازه.... فهمیدم تمام مدتی که پیش سیمرغ بودم تفنگم خالی بود.
برهان در حالی که آماده پرواز میشد جواب داد برو وسایلت رو بردار و بذار توی کوله ات اینها وسایل بدی نیستن، اما باید سر وقت ازشون استفاده کنی.
محمد جواد از روی بال برهان سر خورد تا به زمین رسید وسایلش را در کولهاش گذاشت و دوباره سوار شد وقتی از چشمه دور شدند شاخهها دوباره چشمه را پنهان کردند...
ادامه دارد.....
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#محمدجوادوشمشیرایلیا
#داستان
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7