ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_چهل_و_یک برهان و محمدجواد به سمت خانهی حروف پرواز کردند. از آن بالا باغ قرآن مانند یک
#رمان
#قسمت_چهل_و_دو
🕊برهان صدایش را صاف کرد و طوری که همهی حروف صدایش را بشنوند گفت: دوستان من!😊 محمدجواد به باغ قرآن آمده تا ما بهش کمک کنیم.
همه جا ساکت بود و فقط صدای برهان به گوش میرسید. برهان ادامه داد: لطفاً به او یک فرصت دیگه بدین تا همهی شما رو به کتابش برگردونه.🙏
اهالی باغ قرآن بدون توجه به حرف برهان پنجره ها را بستند تا صدایش را نشنوند.
برهان سکوت کرد. 😔 محمد جواد رو به برهان کرد و گفت: چطور میتونم طوری صحبت کنم که همه
صدای من رو بشنون؟
برهان به اطرافش نگاه کرد. 🙄.
چشمش به گل شیپوری 🌺کنار پل گلی پھن افتاد .
گفت : میتونی از اون استفاده کنی👌
محمد جواد به سمت گل شیپوری دوید. 🏃♂
شیپوری و بزرگ و بنفش رنگ بود. آن را به آرامی خم کرد و به دهانش نزدیک کرد و گفت: اهالی باغ قرآن سلام... ✋
من محمد جواد هستم
😊
ادامه دارد.....
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#محمدجوادوشمشیرایلیا
#داستان
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7