ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_چهل_و_پنج اهالی باغ قرآن کوله هایشان را بر زمین گذاشتند و گرداگرد هم روی زمین نشستند.
#رمان
#قسمت_چهل_و_شش
سلام دوستان عزیزم!
حروف میدانستند که جواب سلام واجب است پس با صدای بلند جواب سلامش را دادند اما محمد جواد سکوت کرده بود.
سیمرغ ادامه داد: «من سینه سرخ نگهبان دشت مُقطَّعه هستم. به دشت حروف مُقَطَّعه خوش
آمدید🌸
من از دیدار مجدد شما ... .»
ناگهان چشمش به محمدجواد افتاد کمی به محمدجواد نزدیک شد و پرسید: تو دلیل شور و شوق و خوشحالی دوباره باغ قرآن هستی؟
محمدجواد با سرش جواب مثبت داد. سینه سرخ ادامه داد و دلیل تمام مشکلاتی که تا امروز حروف باغ قرآنت داشتن؟😔
ابروهای سینه سرخ در هم رفت.
محمد جواد کمی ترسید که ناگهان سینه سرخ با آن ابروهای گره خورده اش زد زیر خنده😂 و ادامه داد: مهم اینه که به اشتباهت پی بردی از این لحظه به بعد وارد منطقه مشترک آموزش شدین و تا پایان دوره آموزشی اجازه خروج از اینجا رو ندارید.
ناگهان دیوار بزرگ و آبی رنگی در سمت راست حروف کشیده شد. این دیوار آبی رنگ حتی آسمان بالای سر اهالی را نیز گرفته بود.
سینه سرخ ادامه داد: این حصار بزرگی که میبینید سرتاسر منطقهی آموزشی رو مانند یک حباب بزرگ در خودش جا داده. این برای اینه که تا دوره ی آموزشی شما تموم نشده گروه بعدی وارد نشه.
برهان رو به سینه سرخ کرد و گفت: این قدر به محمدجواد و دوستانش سخت نگیر باید زودتر کارمون رو شروع کنیم.☺️
ادامه دارد.....
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
#محمدجوادوشمشیرایلیا
#داستان
👨🧕
🌼⃢ 🍂🌟@setaresho7