ستاره شو7💫
خب اخر مهر شد و میخواهیم ببینیم چه کسانی بیشترین فعالیت را داشتند سه نفرشون اعلام کنیم هدیه کارت شار
تعدا فعالیت هاتون شمارش شد سه نفر از فعالترین ها 👇👇
فاطمه زهرا احمدی
عماد احمدی
حدیثه قدیری
هدیه کارت شارژ مهر ماه برای این عزیزان ارسال می شود 🌸🌸🌸
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
ستاره شو7💫
سلامــــ✌️
سلامـــ
خوبید؟🤩
چه خبرا؟😇😘
صحبت قشنگ😍 و دلبر امام اول مون رو خوندید؟👆👆
خبر دارید که که بزرگان ما میگن ادب در علم
آموزی باعث برکت در یادگیری میشه✨🌸
#چالش
دوست داریم در مورد این حدیث شما هم صحبت کنید تا به یک جمع بندی برسیم 😊
پیوی نظراتتون رو میخونم 😃
╭┅──────┅╮
࿐༅📚༅࿐#احکام
سرویس مدرسه
╰┅──────┅🦋
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین باره بستنی میخوره 😊😅😁
#بخندیم
eitaa.com/majalehaftaaseman
┅✧❁☀️❁✧┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⏰
🌞هر روز صبح برای ادامه روز دو تا انتخاب داری....🚨
#انگیزشی
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
ستاره شو7💫
#چالش دوست داریم در مورد این حدیث شما هم صحبت کنید تا به یک جمع بندی برسیم 😊 پیوی نظراتتون رو میخون
✌️✌️✌️
🤌 یادمون باشه سرکلاس، توی دانشگاه و مدرسه و....
🌸👈مراقب رفتارمون باشیم که خودش نشان از ادب و تربیت خوب ماست👏👏
🌸👈دوم اینکه سعی کنیم از اون علم درست استفاده کنیم که این کار نشان از ادب و احترام ما به خالق این علوم هس.👏👏
✨✨خالقی که برای پیشرفت ما کلی ذوق داره💪🥰
#یاداوری
#چالش رو حتما شرکت کنید منتظرم
از خاطرات خودتان راجع به ادب تو مدرسه بگین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دفتر زیبا🧡🥰👌👌👌
#نقاشی
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_صد_و_پانزده مارِد گفت: «چی شد؟ بازوت اوف شد؟ حواست باشه دیگه با بزرگ تر از خودت در نی
#رمان
#قسمت_صد_و_شانزده
محمدجواد صدای ایلیا را هم میشنید که نام او را صدا میزد؛ اما چشمهایش بسته شد. دیگر هیچ صدایی را نمیشنید. احساس میکرد در اعماق تاریکی فرورفته است که ناگهان گرمای دستی را روی شانهاش حس کرد. محمدجواد به زحمت چشمهایش را باز کرد. خبری از مارِد و ایلیا و دیگران نبود. همهجا تاریک بود و او تنها با نور چهرهی مردی که کنارش نشسته بود اطرافش را میدید. مردی که یک لباس سبز بلند بر تن داشت و چهرهاش از پشت آن همه نور دیده نمیشد. محمدجواد تلاش کرد بلند شود؛ اما مرد سبزپوش اجازه نداد. آن مردِ مهربان بازو و شکم محمدجواد را نوازش کرد و گفت:
مولایمان فرمودند ما به یارانی مثل محمدجواد نیاز داریم. برایش دعا میکنیم.
ناگهان همه چیز دوباره سیاه شد و محمدجواد چشمهایش را باز کرد. او هنوز روی زمین افتاده بود و ایلیا در دستانش بود. مارِد روبهرویش ایستاده بود و میگفت:
«دیدی تو رو به اعماق جهنم فرستادم و ...»
هنوز حرف مارِد تمام نشده بود که محمدجواد به ایلیا تکیه کرد و از جایش بلند شد.
مارد دستپاچه گفت:
«اما این امکان نداره. کسی تا حالا از زخم شمشير من جون سالم به در نبرده!»
محمدجواد نفس عمیقی کشید و به چشمان مارِد خیره شد. ایلیا را در دستانش گرفت و به سمت مارِد دوید و فریاد زد:
«الله اکبر.»
محمدجواد نفس نفس میزد. مارِد در لبهی شکاف روی زمین افتاده بود و ایلیا در قلبش فرورفته بود. مارِد با چشمان نیمهباز به محمدجواد نگاه میکرد. محمدجواد ایلیا را از شکم مارِد بیرون کشید و با لگدی او را به داخل جهنم پرتاب کرد.
محمدجواد با تنی سوخته و خسته به سمت طناب رفت و سر دیگرش را به کمرش بست. نزدیک لبهی شکاف ایستاد. در حالی که به پایین میرفت با تفنگِ آبپاشش، آب چشمه را به اطرافش میپاشید. با برخورد هر قطره از آب چشمه، زبانههای آتش از او دور میشدند تا اینکه به جایگاه قرآن رسید. قرآنش را با گفتن «بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم» روی جایگاه گذاشت. درهای دروازه غول پیکر به هم نزدیک شدند. محمدجواد روی یک طرف
آن ایستاده بود. دروازه که کاملاً بسته شد، او به زمین رسید.
محمدجواد قرآنِ کوچکش را از روی دروازهی جهنم برداشت. در همان لحظه سپر نورانی به نور تبدیل شد و در آسمان محو
گشت. محمدجواد به ایلیا تکیه کرد و ایستاد. تمام وسایلش را درون کولهاش گذاشت و به سمت اهالی باغ قرآن بازگشت. از دور برایشان دست تکان داد و آنها به سمت محمدجواد دویدند. احساس پیروزی در وجود تک تکشان موج میزد. ذال از همه زودتر خودش را به محمدجواد رساند و او را در آغوش گرفت. صدای خندهی ذال فضای دشت سوخته را پر کرده بود. همه دورش حلقه زدند. برهان بال نوازشی بر سرش کشید و گفت:
«گل کاشتی پسر! تا تو رو سلامت ببینم، بهم خیلی سخت گذشت.»
محمدجواد به یاد آن مرد سبزپوش افتاد. دلش لرزید. سؤالات زیادی دربارهی مرد سبزپوش و سپر نورانی در ذهنش داشت. با خود میاندیشید که حتماً در بهشت مرد سبزپوش را خواهد دید و تمام سؤالاتش را از او خواهد پرسید. در همین فکرها بود که برهان بر شانهاش زد و گفت:
«باید بریم.»
محمدجواد با فکر مرد سبزپوش به همراه اهالی باغ قرآن سوار بر اسبها شدند و به راه افتادند.
ادامه دارد...
#داستان
#محمدجوادوشمشیرایلیا
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀
enc_16818665191002682837008.mp3
4.12M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
ټٰایـمِـ⏰#نماهنگ؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞؞🥀
ما قدر فرصت ها رو ندوستیم...
°
°
°
#صیقل_روح
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁🍁If you do what you need, you’re surviving. If you do what you want, you’re living.🍁🍁
🍁🍁اگر شما کاری را میکنید که به آن نیاز دارید، شما زنده میمانید. اگر شما آنچه را دوست دارید انجام دهید، شما زندگی میکنید🍁🍁
#انگیزشی
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از حالا برای پیشرفت برنامه داشته باشید
اینکه میگی هنوز تازه اولشه و وقت هست همش حرف شیطونه😈
رشوه شیطون رو قبول نکن و از فیلم بالا عبرت بگیر😷😯😮
#انگیزشی
#محصلانه
ᘜ⋆⃟݊🌻🍂•✿ꕥ⊰••""••━━━•─
@bache_shiee_nojavan
─•━━━••""••⊱ꕥ✿•ᘜ⋆⃟݊🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↻✂️📏✏️••||
.
.
#حوصلتون_سر_نره🙃🙂
#کاردستی
یه فرفره راحت 👍
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
Part15_قرارگاه محمود.mp3
12.67M
#کتاب_صوتی🎧
📗 قرارگاه_محمود
فصل 5⃣1⃣ #پایان
" تلاقی عشق در مدار حرم"
#شهیدمحمودنریمانی
#رفیق_خدایی
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
ستاره شو7💫
#رمان #قسمت_صد_و_شانزده محمدجواد صدای ایلیا را هم میشنید که نام او را صدا میزد؛ اما چشمهایش
#رمان
#قسمت_صد_و_هفده
هنوز زمین زیر پایشان گرم بود و آنها حرارت عجیبی را حس میکردند. اسبها از شدت گرما عرق میریختند. هرچه از شکاف بسته شده فاصله میگرفتند هوا بهتر و بهتر میشد تا اینکه دوباره وارد دشتهای سرسبز شدند. هوای معتدل و نسیم خنکی که میوزید خستگی راه را از تنشان بیرون میکرد. کمی بعد اسبها ایستادند. دروازهای بزرگ و نورانی در آسمان معلق بود. دروازه از میلههایی با فاصلههای منظم تشکیل شده بود که از بین میلهها، آن سوی دروازه دیده میشد. این درِ بزرگ با چهارده پلهی طلایی تا نزدیکی قدمهای محمدجواد آمده بود. در کنار پلهی اول یک سجاده ی کوچک از جنس سبزه و گل سرخ پهن بود. کنار سجاده رودی جریان داشت که خنکی و صدایش برای همه آرام بخش بود.
برهان روی زمین نشست و گفت:
«این دروازهی بهشته. متأسفانه این دروازه به روی باغ قرآن ما بسته شده و تنها کسی
که میتونه دوباره اون رو باز کنه محمدجواده.»
محمدجواد با خوشحالی از روی رَخش پایین پرید و سراسیمه پلهها را بالا رفت. بعد از این همه سختی، با رفتن به بهشت فقط چند پله فاصله داشت. چشمهایش را بست و دروازه را هل داد تا باز شود، اما ... چشمهایش را باز کرد. هرچه تلاش میکرد دروازه باز نمیشد. با تعجب به پشت سرش نگاه کرد. اهالی باغ قرآن در سکوت، به او نگاه میکردند. خسته و درمانده به سمت برهان برگشت و گفت:
«من نمیتونم دروازه رو باز کنم. اگه این دروازه باز نشه من دیگه نمیتونم برم بهشت؟ پس اون مرد سبزپوش رو کجا ببینم؟ یعنی لیاقت من جهنمه؟ من نمیخوام با مارِد یه جا باشم.»
اشک روی گونههایش ریخت.
برهان به محمدجواد نزدیک شد. بالش را بر شانهاش گذاشت و گفت:
«دو چیز در کنار هم انسان رو به بهشت میبره. کتاب خدا و خانوادهی پیامبر خدا. تو آموزش خوندن قرآن رو یاد گرفتی و حالا نوبت کمک گرفتن از خانوادهی پیامبره. آروم باش و برو از آب اون رود وضو بگیر و روی سجاده ی سبز نماز بخون. نماز خوندن که بلدی؟»
محمدجواد که روزنهی امیدی را یافته بود، با اشتیاق گفت:
«بله بلدم.»
برهان گفت:
«خوبه... بعد از نماز بهت میگم باید چیکار کنی. شما اهالی باغ قرآن هم از روی اسبها پیاده شید و دور هم بنشینید. باید منتظر باشیم.»
اهالی باغ قرآن از اسبها پیاده شدند. محمدجواد از آب زلالِ رود وضو گرفت، روی سجاده ایستاد و قامت بست. حضور کسانی را در اطرافش حس میکرد. کسانی که مانند او قامت بستند. دلش کمی لرزید، اما به یاد زمان خوردن غذا افتاد، زمانی که برای شروع، بِسمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم میگفت و مانند همین لحظه حضور فرشتگان را حس میکرد. دلش آرام شد.
ادامه دارد...
#داستان
#محمدجوادوشمشیرایلیا
ᘜ⋆⃟݊🌱•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂🙋♀
اَزهَمینفاصِلہیِدورسَلامَمبِپَذیر
ڪهخَرابِتوشُدَم،خآنہاَتآبادحُسِین️
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
🌟هرکجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا، عشق!
زمین مال من است.
سهراب سپهری
روزتون پربرکت و شاد🙏🌺
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
#وارث
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من وداداشم کل روز 😂😂😂
#بخندیم
ᘜ⋆⃟݊🍁🪸🪺🌻•✿❅⊰'••'•'━━━•─
@setaresho7 اینجا ستاره شو
─•━━━•'••'•⊱❅✿•ᘜ⋆⃟݊🙋♂