بسم الله الرحمن الرحیم🌺
مردی به یکی از فرزندانش گفت:
👌🏻ای پسرم میدانی #بهشت مجانی است و #جهنم را باید با پول بخری؟
پسر گفت: چگونه پدر؟
پدر جواب داد: جهنم با پول است!!!
⛔️کسی که قمار بازی میکند پول میده
⛔️ کسی که شراب میخورد پول میدهد
⛔️کسی که #سیگار میکشد پول میدهد
⛔️کسی که به خاطر #معصیت #سفر میکند پول میدهد!
👌🏻و ای پسرم بهشت #مجانی است چون:
💎کسی که نماز میخواند، مجانی میخواند
💎و کسی که روزه میگیرد، مجانی #روزه میگیرد
💎کسی که #استغفار میکند ، #مجانی آن کار را میکند
💎کسی که چشمانش را از #گناهان میپوشاند و از خدایش میترسد مجانی این کار را میکند!!!
👌🏻الان چه تصمیمی داری؟
👌🏻آیا میخواهی پولهایت را خرج کنی تا به جهنم بروی؟
👌🏻و یا اینکه مجانی به بهشت بروی؟
@seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
بنام خدا
#محرم_صفر
#میل_زیارت_اربعین
____________
بـــــاز هـم بـا درد و غم هم منزلم
بــــــاز هـم مــیل #ســــفر دارد دلـــــم
آخـــــرین ایــــام مــاه #مــــاتم اســت
ســــینهٔ مــا #بــحر پـر مـوج غم اسـت
چـــند روزی بــر ســر و ســینه زدیــم
یـا حــسـین گـفتیم و پــاکیزه شدیـم
دیده و دل خط و سیرش ماسواست
کـــــعبهٔ آمــــال هـــر دو کــــربلاست
تـــا که از ره می رســد مــاه #صـــــفر
می شــــویم بــار دگـر ما #خـــون جگر
مــــرغ دل مجنون و #شـیدا می شود
بــــــهر جـــانبازی مـــهیا می شــــود
ســــینه زن ها بال و پـر وا کرده اند
پـــــیر و بـــرنا غـــرق رویـا گشته اند
هــــر زمـــان نــــام #رقـــیه می بــــریم
آنــــزمان زار و پـــریشان می شـــویم
مـی رســــد از ره چـــو ایــــام صــفر
مـی شـــــود دل با رقــــیه هـم ســـفر
پـــــنجم مــــاه صــــفر روز #عــزاسـت
ســـینه از داغ رقــیه غــم #ســـراست
#آخر_محرم
#اول_صفر
@seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
#یک_داستان_یک_پند
✍#کاروانی #عازم #مکه بود که در میان کاروان پسر #جوانی به #نیابت از #پدر #مرحوم خود برای به جای آوردن اعمال #حج به #مکه میرفت. پسر جوان را عمویش به پیرمردی مؤمن در #کاروان سپرده بود که #مراقب او باشد تا پسر جوان حج و اعمال آن را کامل به جای آورد و در #طول #سفر هم #عبادت خدا کند و هم اینکه #عمر را به #بطالت نگذراند. همراه کاروان مرد میانسالی بود که از اجنه آسیب دیده و اندکی #شیرین عقل گشته بود و او را برای شفاء به کعبه میبردند.
در منزلی در کاروانسرایی #کاروان #حجاج برای ساعاتی اتراق کردند و پیرمرد مؤمن #قصد کرد تا زمان ظهر قدری بخوابد. چون از خواب برخاست، دید جمعی با #مسخره کردن آن شیرین عقل با او مزاح میکنند و این پسر جوان هم چشم پیرمرد از خود دور دیده بود و با آنان در #گناه جمع شده بود. پسر چون پیرمرد را دید از جمع باطلان جدا شد و نزد او آمد. پسر جوان چون ناراحتی پیرمرد را دید به او گفت: زیاد سخت نگیر، در طول #چهل روزی که منزلمان مرکب حیوانات است و در سفریم من هیچ تفریحی نداشتهام. ما این همه #رنج بر خود داده و عازم خانۀ خدا هستیم، خداوند از یک گناه ما میگذرد نباید بر خود سخت بگیریم، مگر چه کردیم؟ یک مزاح و شوخی برای روحیه گرفتنمان برای ادامۀ پر #شور #سفر لازم است. پیرمرد در جواب پسر جوان به نشان #نارضایتی فقط #سکوت کرد.
ساعتی گذشت مردم برای نماز ظهر حاضر شدند. نماز را به جماعت در کاروانسرا خواندند. پیرمرد دید پسر جوان زمان گرفتن #وضو که پای خود بر زمین گذاشت خار ریزی بر پای او رفت و پسر نشست تا آن خار از پای خود برکند ولی خار آنقدر ریز بود که میان #پوست #شکسته و مانده بود. پیرمرد گفت: بلند شو حاجی جوان برویم که نماز جماعت شروع شد. پسر جوان گفت: نمیتوانم خار در پایم آزارم میدهد و توان راه رفتن مرا گرفته است. نمیتوانم پای بر #زمین بگذارم. پیرمرد گفت: از تو این سخن بعید است جوانی به این سرو قامت و ابهت را که همه جای تن او سالم است خاری که به این کوچکی است و دیده نمیشود از پای درآورد و نتواند را برود. بلند شو و بر خود سخت نگیر، این خار چیزی نیست که مانع راه رفتن تو شود!!! #سخن پیرمرد که اینجا رسید پسر جوان از کنایه بودن کلام او آگاه گشت و از گفتۀ خویش سرش را به پایین انداخت.
پیرمرد گفت: پسرم! به یاد داشته باشیم نبی مکرم اسلام (صل الله علیه و آله وسلم) فرمودند: هر کسی گناهی را چون به نیت آن که کوچک است و خدا آن را میبخشد #مرتکب شود نوعی وهن به مقام قدسی خویش میداند و #خداوند آن گناه را #هرگز نمیبخشد.
@seyed313yar