بسم الله الرحمن الرحیم🌺
#كارت بانكيم رو به #فروشنده دادم
و با خيال راحت #منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى در كمال #تعجب، #دستگاه پيام داد:
" رمز #نامعتبر است...! "
از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه واين بار این پيام آمد:
" #موجودی کافی نمی باشد...! "
فروشنده گفت:
آقا لطفا نقداً #پرداخت كنيد...
پول نقد همراهتون هست؟....
فكر كنم كارتتون رو پيش #موبايلتون گذاشتين؛
كلاً سوخته...
در راه برگشت، #مرتب اين #جمله فروشنده
در سرم #صدا می كرد:
" پول نقد همراهتون هست؟.... "
خدايا... ما در كارت #اعمالمان
كارهاى بسيارى داريم كه به #اميد آنها هستيم...
نكند در روز #حساب و #كتاب بگويند:
" موجودى كافى نيست... "
و بگويند اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد
كه كلاً #سوخت و از بين رفت...
#كنار #بخل..... كنار #حسد..... كنار #ريا.....
كنار بى #اعتمادى به #خدا... كنار دنيا دوستى و...
نكند از ما بپرسند #نقد با خودت چه آورده اى؟؟؟
و ما كيسهمان تهى باشد؛ #دستمان #خالى...
🌙 هر #شب #قبل از #خواب #اعمالمان را #محاسبه کنیم.
@seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
✍داستان تشرف جناب شیخ علی حلاوی
در شهر حله
#حکایت
شیخ علی حلاوی، مردی #عابد و #زاهد بود که همواره منتظر بوده است. آن جناب در مناجات هایش به مولایمان می گفت: «مولا جان، دیگر دوران #غیبت تو به سر آمده و هنگامه #ظهور فرار رسیده است. #یاوران #مخلص تو به تعداد برگ درختان و قطره های باران در #گوشه و کنار جهان پراکنده اند. اینک بیا و بنگر که در همین شهر کوچک #حله یاوران پا به رکاب تو بیش از هزار نفرند. آقا جان، پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را لبریز از #عدل و داد نمایی؟»
شیخ علی حلاوی، #عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می گوید: «غیبت تو دیگر #ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟»
در این هنگام، مردی #بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب #شیخ، روی #عتاب و خطابت با کیست؟»
او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه #ظلم که #عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند.»
مرد می گوید: «ای شیخ، منم #صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)! با من این همه عتاب مکن! #حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به #عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد #قصاب، در #شب #جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش #مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه #منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی!»
شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از #بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به #فیض #دیدار مولایشان نایل شوند.
شب موعود فرا رسید و #چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در #صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد.
قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد #قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی #ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان #صحن جاری شود.
وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا #بزغاله دوم را در #حضور شیخ #ذبح کند.
قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که #خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت #گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند.
در آن حال، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را #زیارت کنند!»
جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و #سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.»
حضرت این #جمله را فرمود و ناپدید شد. اینک در خانه جناب شیخ علی حلاوی، بقعه ای موسوم به مقام صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ساخته شده که روی سر در ورودی آن، زیارت مختصری از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نگاشته شده است. مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای #دعا و #تضرع به #بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند.
📚منابع:
➖نهاوندی، شیخ علی اک
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
#منتظر نباش ڪه #عطسه بزنے تا «الحمدلله» بگویی؛
منتظر نباش ڪه #عصبانے شوے تا «لاإله إلا الله» بگویی؛
منتظر نباش تا چیز #تعجب آورے ببینے تا «سبحان الله» بگویی؛
منتظر نباش تا به تو #ظلم ڪنند تا «حسبے الله و نعم الوڪیل» بگویی؛
در ناراحتی،
#خوشے،
#رضایتمندی،
#مظلومیت،
در اوقات #فراغت و #مشغولیت؛
✨#خدارا#ذڪرڪن✨
🌟در هر حالتے و در هر #مڪانے #خدا را ذڪر ڪن🌟
@seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
سیره_شهدا 🌺🍃
#شهیدعباس #بابایی، #رمز #موفقیت خود را در #دوره #خلبانی در #کشور #امریکا، توجه داشتن به #نماز #اول #وقت می داند و می گوید: «#خلبان شدن من هم #عنایت خدا بود. قرار بود بعد از پایان دوره در کشور امریکا، #مصاحبه نهایی را یک #ژنرال امریکایی با من انجام دهد. تمام #تلاش های این دو سال، بستگی به همین #مصاحبه داشت. وقتی وارد اتاق او شدم، از من پرسش هایی کرد و من پاسخ دادم. بعد از چند دقیقه، فردی وارد اتاق شد و ژنرال با او رفت و من باید در اتاق #منتظر او می ماندم. به ساعتم نگاه کردم، #وقت #نماز #ظهر بود. با خودم گفتم، کاش در این جا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم! از طرفی ممکن بود نماز خواندن من در آنجا باعث دردسر شود، ولی با خودم گفتم هر چه بادا باد هیچ کاری مهم تر از نماز نیست. در گوشه ای از اتاق روزنامه ای پهن کردم و #مشغول نماز شدم. در همین لحظه ژنرال وارد اتاق شد، ولی من با توکل بر خدا نماز را ادامه دادم. نماز که تمام شد، از ژنرال عذرخواهی کردم و درباره نماز برای او توضیح دادم واوهم لبخندی زد وپرونده ام را امضا کرد وپایان دوره ام را #تبریک گفت.آن روز رمز #موفقیت خود را در توجه کردن به نماز اول وقت وآن هم در #شرایط سختی مثل آنجا دیدم.
#شهید_عباس_بابایی
@seyed313yar