eitaa logo
یافارس الحجاز
96 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
493 ویدیو
3 فایل
با سلام مطالب با ذکر صلوات قابل کپی می باشد #امام_زمان #منتظران313 #یافارس_الحجاز
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 بنام خدا ____________ بـــــاز هـم بـا درد و غم هم منزلم بــــــاز هـم مــیل دارد دلـــــم آخـــــرین ایــــام مــاه اســت ســــینهٔ مــا پـر مـوج غم اسـت چـــند روزی بــر ســر و ســینه زدیــم یـا حــسـین گـفتیم و پــاکیزه شدیـم دیده و دل خط و سیرش ماسواست کـــــعبهٔ آمــــال هـــر دو کــــربلاست تـــا که از ره می رســد مــاه می شــــویم بــار دگـر ما جگر مــــرغ دل مجنون و می شود بــــــهر جـــانبازی مـــهیا می شــــود ســــینه زن ها بال و پـر وا کرده اند پـــــیر و بـــرنا غـــرق رویـا گشته اند هــــر زمـــان نــــام می بــــریم آنــــزمان زار و پـــریشان می شـــویم مـی رســــد از ره چـــو ایــــام صــفر مـی شـــــود دل با رقــــیه هـم ســـفر پـــــنجم مــــاه صــــفر روز ســـینه از داغ رقــیه غــم @seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 ✍داستان تشرف جناب شیخ علی حلاوی در شهر حله شیخ علی حلاوی، مردی و بود که همواره منتظر بوده است. آن جناب در مناجات هایش به مولایمان می گفت: «مولا جان، دیگر دوران تو به سر آمده و هنگامه فرار رسیده است. تو به تعداد برگ درختان و قطره های باران در و کنار جهان پراکنده اند. اینک بیا و بنگر که در همین شهر کوچک یاوران پا به رکاب تو بیش از هزار نفرند. آقا جان، پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را لبریز از و داد نمایی؟» شیخ علی حلاوی، روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می گوید: «غیبت تو دیگر ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟» در این هنگام، مردی گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب ، روی و خطابت با کیست؟» او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه که را فراگرفته است، ظهور نمی کند.» مرد می گوید: «ای شیخ، منم الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)! با من این همه عتاب مکن! چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد ، در به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه ورود من باش تا حقیقت را دریابی!» شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به مولایشان نایل شوند. شب موعود فرا رسید و مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد. قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان جاری شود. وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا دوم را در شیخ کند. قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند. در آن حال، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را کنند!» جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.» حضرت این را فرمود و ناپدید شد. اینک در خانه جناب شیخ علی حلاوی، بقعه ای موسوم به مقام صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ساخته شده که روی سر در ورودی آن، زیارت مختصری از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نگاشته شده است. مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای و به الهی به سوی این مکان می شتابند. 📚منابع: ➖نهاوندی، شیخ علی اک
بسم الله الرحمن الرحیم🌺  " " از بود که در طول و بیش از   بسیجی ایرانی را به رساند. وی در بخشی از میگوید: شهداء ایرانی الدعوه هستند. آخرهای بود که تیرخوردم و زیادی ازم رفته بود. ایرانی ها ما را کرده بودند، تار میدید که متوجه شدم یک ایرانی داره به سمتم می آد و می زنه، نفسم را حبس کردم تا نفهمه زنده هستم. تا من رو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون، تا فهمید زنده هستم جلویم نشست و من هم پیراهنم را به نشان اینکه اسیر شده ام جلویش گرفتم. دیدم بلد است، بچه بود. پرسید اسمت چیه؟ گفتم علی، علی کاظم. گفت: تو اسمت علی هست و با ما می جنگی؟! هستی؟ گفتم آره. پرسید خونت کجاست؟ گفتم: ... تا گفتم نجف بغض این بسیجی ترکید و در حال بود که گفت کجای نجف؟ گفتم اون کوچه ای که تهش به می خوره. دیدم داره گریه می کنه. بهم گفت: اسمت علی هست و شیعه هستی، خونت هم کنار حرم حضرت علی، ما ها است بعد داری با ما می جنگی؟؟! سرمو انداختم پایین، ولی نکردم. بعد گفت: می دونی آرزوم چیه؟ گفتم: نه. گفت: آرزوم اینه که شهید بشم و به رسم شما من رو دور علی بچرخونن و رو به روی حرم امامم کنند. پیراهنی که تو دستام بود را گرفت و پوشید، داشت اشک می ریخت که یهو گفت: برو آزادی! گفتم چرا؟ گفت چون شیعه هستی و اسمت علی هست، برو. پا شدم دویدم، دور شدم اما دیدم که هنوز نشسته و داره گریه می کنه، دویدم و از حال رفتم. چشم که باز کردم دیدم تو بیمارستان هستم. همه اقوام دورم بودند، پدرم گفت: علی کاظم، تو زنده ای؟ کردم، گفتم آره، چطور؟ گفت:ِ ما تورا دفن کردیم! تعجم بیشتر شد. ادامه داد: دیروز یه جنازه اومد که صورتش کاملا سوخته بود و نمی شد تشخیص داد اما لباس تو تنش بود و تو تو بود. ما هم به رسم اعراب بردیم و دور ضریح امام علی چرخوندیم در درست رو به روی حرم امام علی دفنش کردیم. به شدت اشک می ریختم، همه کرده بودند. خودم را انداختم پایین تخت، کردم، گفتم: خدایا من کیا را کشتم! به من. آخر هم گفتم: خدایا یعنی توبه را قبول می کنی؟ @seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺 انگورهای زهرآلود تمامی ندارد؛ 🍂روزی روسها روی گنبدت 🍂روزی گلوله رضاخانی روی سینه‌ی نمازگزاران 🍂روزی حرم و جاری شدن عاشقان 🍂روزی در قلب زائر ها 👌اما امروز این زهرها، به سستی رسیده... بد بختها، دست و پا میزنند تا نور گنبدت را کم کنند ولی نفهمیدند که شدنی نیست. @seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️ ببخش❗️ بہ خاطر در امانت...😓 از چشمے ڪہ باید را ببیند❗️ بہ باز شد...😓 از دلے ڪہ باید براے مےتپید❗️ براے غیر شد... از دستے ڪہ باید در دستان قرار مےگرفت❗️ با روزگار همراه شد...😔 از پایے ڪہ باید براے بہ فرزند زهرا(سلام الله علیها) گام بر میداشت❗️ بہ رفت @seyed313yar