بسم الله الرحمن الرحیم🌺
بنام خدا
#محرم_صفر
#میل_زیارت_اربعین
____________
بـــــاز هـم بـا درد و غم هم منزلم
بــــــاز هـم مــیل #ســــفر دارد دلـــــم
آخـــــرین ایــــام مــاه #مــــاتم اســت
ســــینهٔ مــا #بــحر پـر مـوج غم اسـت
چـــند روزی بــر ســر و ســینه زدیــم
یـا حــسـین گـفتیم و پــاکیزه شدیـم
دیده و دل خط و سیرش ماسواست
کـــــعبهٔ آمــــال هـــر دو کــــربلاست
تـــا که از ره می رســد مــاه #صـــــفر
می شــــویم بــار دگـر ما #خـــون جگر
مــــرغ دل مجنون و #شـیدا می شود
بــــــهر جـــانبازی مـــهیا می شــــود
ســــینه زن ها بال و پـر وا کرده اند
پـــــیر و بـــرنا غـــرق رویـا گشته اند
هــــر زمـــان نــــام #رقـــیه می بــــریم
آنــــزمان زار و پـــریشان می شـــویم
مـی رســــد از ره چـــو ایــــام صــفر
مـی شـــــود دل با رقــــیه هـم ســـفر
پـــــنجم مــــاه صــــفر روز #عــزاسـت
ســـینه از داغ رقــیه غــم #ســـراست
#آخر_محرم
#اول_صفر
@seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
✍داستان تشرف جناب شیخ علی حلاوی
در شهر حله
#حکایت
شیخ علی حلاوی، مردی #عابد و #زاهد بود که همواره منتظر بوده است. آن جناب در مناجات هایش به مولایمان می گفت: «مولا جان، دیگر دوران #غیبت تو به سر آمده و هنگامه #ظهور فرار رسیده است. #یاوران #مخلص تو به تعداد برگ درختان و قطره های باران در #گوشه و کنار جهان پراکنده اند. اینک بیا و بنگر که در همین شهر کوچک #حله یاوران پا به رکاب تو بیش از هزار نفرند. آقا جان، پس چرا ظهور نمی کنی تا دنیا را لبریز از #عدل و داد نمایی؟»
شیخ علی حلاوی، #عاقبت روزی از رنج فراق سر به بیابان می گذارد و ناله کنان به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می گوید: «غیبت تو دیگر #ضرورتی ندارد. همه آماده ظهورند. پس چرا نمی ایی؟»
در این هنگام، مردی #بیابان گرد را می بیند که از او می پرسد: «جناب #شیخ، روی #عتاب و خطابت با کیست؟»
او پاسخ می دهد: «روی سخنم با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) حجت وقت است که با این همه یار و یاور که بیش از هزار نفر آنان در حله زندگی می کنند و با وجود این همه #ظلم که #عالم را فراگرفته است، ظهور نمی کند.»
مرد می گوید: «ای شیخ، منم #صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)! با من این همه عتاب مکن! #حقیقت چنین نیست که تو می پنداری. اگر در جهان 313 نفر از یاران مخلص من پا به #عرصه گذارند، ظهور می کنم، اما در شهر حله که می پنداری بیش از هزار نفر از یاوران من حاضرند، جز تو و مرد قصاب، احدی در ادعای محبت و معرفت ما صادق نیست. اگر می خواهی حقیقت بر تو آشکار شود، به حله بازگرد و خالص ترین مردانی را که می شناسی، به همراه همان مرد #قصاب، در #شب #جمعه به منزلت دعوت و برای ایشان در حیاط خانه خویش #مجلسی آماده کن. پیش از ورود مهمانان، دو بزغاله به بالای بام خانه ات ببر و آن گاه #منتظر ورود من باش تا حقیقت را دریابی!»
شیخ علی حلاوی، با شادی و سرور فراوان، بلافاصله به حله باز می گردد و یک راست به خانه مرد قصاب می رود و ماجرای تشرفش را می گوید. این دو نفر، پس از #بحث و بررسی فراوان، از میان بیش از هزار نفر که همه از عاشقان و منتظران حقیقی مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بودند، چهل نفر را انتخاب و برای شب جمعه به منزل شیخ دعوت می کنند تا به #فیض #دیدار مولایشان نایل شوند.
شب موعود فرا رسید و #چهل مرد برگزیده پس از وضو و غسل زیارت، در #صحن خانه شیخ جمع شدند و ذکر و صلوات فرستادند و دعا برای تعجیل فرج خواندند، چون شب از نیمه گذشت، به یک باره تمام حاضران نوری درخشان دیدند که بر پشت بام خانه شیخ فرود آمد.
قدری نگذشت که صدایی از پشت بام بلند شد. حضرت مرد قصاب را به بالا بام فرا خواند. مرد قصاب بلافاصله به پشت بام رفت و به دیدار مولای خویش نایل گشت. پس از دقایقی امام زمان(عج) به مرد #قصاب دستور داد که یکی از آن دو بزغاله روی بام را در نزدیکی #ناودان سر ببرد، به گونه ای که خون آن در میان #صحن جاری شود.
وقتی آن چهل نفر خون جاری شده از ناودان را دیدند، گمان کردند حضرت سر قصاب را از بدن جدا کرده است. در همان هنگام، حضرت جناب شیخ را فرا خواند. جناب شیخ بلافاصله به سوی بام شتافت و ضمن دیدار مولایش، دریافت خونی که از ناودان سرازیر شده، خون بزغاله بوده است، نه خون قصاب. امام زمان (عج) بار دیگر به مرد قصاب امر فرمود تا #بزغاله دوم را در #حضور شیخ #ذبح کند.
قصاب نیز طبق دستور بزغاله دوم را نزدیک ناودان ذبح کرد. هنگامی که #خون بزغاله دوم از ناودان به داخل حیاط خانه سرازیر شد، چهل نفری که در صحن حیاط حاضر بودند، دریافتند که حضرت #گردن جناب شیخ علی را زده و قرار است گردن تک تک آن ها را بزند. با این پندار، همه از خانه شیخ بیرون آمدند و به سوی خانه هایشان شتافتند.
در آن حال، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به شیخ علی حلاوی گفت: «اینک به صحن خانه برو و به این جماعت بگو تا بالا بیایند و امام زمانشان را #زیارت کنند!»
جناب شیخ، غرق شادی و سرور، برای دعوت حاضران پایین آمد، ولی اثری از آن چهل نفر نبود. پس با ناامیدی و شرمندگی نزد امام بازگشت و فرار آن جماعت را به عرض آن حضرت رساند. امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرمود: «جناب شیخ، این شهر حله بود که می پنداشتی بیش از هزار نفر از یاوران مخلص ما در آن هستند. چه شد که تنها تو و این مرد قصاب ماندند؟ پس شهرها و #سرزمین های دیگر را نیز به همین سان قیاس کن.»
حضرت این #جمله را فرمود و ناپدید شد. اینک در خانه جناب شیخ علی حلاوی، بقعه ای موسوم به مقام صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ساخته شده که روی سر در ورودی آن، زیارت مختصری از امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) نگاشته شده است. مردمان آن سامان، از دور و نزدیک برای #دعا و #تضرع به #بارگاه الهی به سوی این مکان می شتابند.
📚منابع:
➖نهاوندی، شیخ علی اک
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
"#علی #کاظم" از #سربازان #عراقی بود که در طول #جنگ #ایران و #عراق بیش از #پانصد بسیجی ایرانی را به #شهادت رساند. وی در بخشی از #خاطراتش میگوید:
شهداء ایرانی #مستجاب الدعوه هستند. آخرهای #جنگ بود که تیرخوردم و #خون زیادی ازم رفته بود. ایرانی ها ما را #محاصره کرده بودند، #چشمانم تار میدید که متوجه شدم یک ایرانی داره به سمتم می آد و #تیر #خلاص می زنه، نفسم را حبس کردم تا نفهمه زنده هستم. تا من رو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون، تا فهمید زنده هستم جلویم نشست و من هم پیراهنم را به نشان اینکه اسیر شده ام جلویش گرفتم. دیدم #عربی بلد است، بچه #خوزستان بود.
پرسید اسمت چیه؟ گفتم علی، علی کاظم. گفت: تو اسمت علی هست و با ما می جنگی؟! #شیعه هستی؟ گفتم آره. پرسید خونت کجاست؟ گفتم: #نجف... تا گفتم نجف بغض این بسیجی ترکید و در حال #گریه بود که گفت کجای نجف؟ گفتم اون کوچه ای که تهش به #حرم #حضرت #علی می خوره. دیدم داره گریه می کنه.
بهم گفت: اسمت علی هست و شیعه هستی، خونت هم کنار حرم حضرت علی، #عشق ما #ایرانی ها است بعد داری با ما می جنگی؟؟! سرمو انداختم پایین، ولی #توبه نکردم. بعد گفت: می دونی آرزوم چیه؟ گفتم: نه. گفت: آرزوم اینه که شهید بشم و به رسم شما من رو دور #ضریح #خوشگل علی بچرخونن و رو به روی حرم امامم #دفنم کنند.
پیراهنی که تو دستام بود را گرفت و پوشید، داشت اشک می ریخت که یهو گفت: برو آزادی! گفتم چرا؟ گفت چون شیعه هستی و اسمت علی هست، برو.
پا شدم دویدم، دور شدم اما دیدم که هنوز نشسته و داره گریه می کنه، دویدم و از حال رفتم.
چشم که باز کردم دیدم تو بیمارستان هستم. همه اقوام دورم بودند، پدرم گفت: علی کاظم، تو زنده ای؟ #تعجب کردم، گفتم آره، چطور؟ گفت:ِ ما تورا دفن کردیم! تعجم بیشتر شد. ادامه داد: دیروز یه جنازه اومد که صورتش کاملا سوخته بود و نمی شد تشخیص داد اما لباس تو تنش بود و تو #جیبش #پلاک تو بود. ما هم به رسم اعراب بردیم و دور ضریح امام علی چرخوندیم در #قبرستان درست رو به روی حرم امام علی دفنش کردیم.
به شدت اشک می ریختم، همه #تعجب کرده بودند. خودم را انداختم پایین تخت، #سجده کردم، گفتم: خدایا من کیا را کشتم! #خدایا #لعنت به من. آخر هم گفتم: خدایا یعنی توبه #من را قبول می کنی؟
@seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم🌺
انگورهای زهرآلود #مأمون تمامی ندارد؛
🍂روزی #گلوله #توپ روسها روی گنبدت
🍂روزی گلوله #تفنگ رضاخانی روی سینهی نمازگزاران #گوهرشاد
🍂روزی #انفجار حرم و جاری شدن #خون عاشقان
🍂روزی #چاقوی #داعش در قلب زائر ها
👌اما امروز این زهرها، به سستی #تار #عنکبوت رسیده...
بد بختها، دست و پا میزنند تا
نور گنبدت را کم کنند ولی نفهمیدند که #خورشید #خاموش شدنی نیست.
#همه_خادم_الرضاییم
#امام_رضا
@seyed313yar
بسم الله الرحمن الرحیم 🌺
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️
#پروردگارا ببخش❗️
بہ خاطر #خیانت در امانت...😓
از چشمے ڪہ باید #امام_زمان را ببیند❗️
بہ #گناه باز شد...😓
از دلے ڪہ باید براے #صاحبش مےتپید❗️
براے غیر #خون شد...
از دستے ڪہ باید در دستان #پدر_امت قرار مےگرفت❗️
با #نامحرمان روزگار همراه شد...😔
از پایے ڪہ باید براے #رسیدن بہ فرزند زهرا(سلام الله علیها) گام بر میداشت❗️
بہ #بیراهہ رفت
@seyed313yar