بسم الله الرحمن الرحیم🌺
"#علی #کاظم" از #سربازان #عراقی بود که در طول #جنگ #ایران و #عراق بیش از #پانصد بسیجی ایرانی را به #شهادت رساند. وی در بخشی از #خاطراتش میگوید:
شهداء ایرانی #مستجاب الدعوه هستند. آخرهای #جنگ بود که تیرخوردم و #خون زیادی ازم رفته بود. ایرانی ها ما را #محاصره کرده بودند، #چشمانم تار میدید که متوجه شدم یک ایرانی داره به سمتم می آد و #تیر #خلاص می زنه، نفسم را حبس کردم تا نفهمه زنده هستم. تا من رو برگردوند ناگهان نفسم زد بیرون، تا فهمید زنده هستم جلویم نشست و من هم پیراهنم را به نشان اینکه اسیر شده ام جلویش گرفتم. دیدم #عربی بلد است، بچه #خوزستان بود.
پرسید اسمت چیه؟ گفتم علی، علی کاظم. گفت: تو اسمت علی هست و با ما می جنگی؟! #شیعه هستی؟ گفتم آره. پرسید خونت کجاست؟ گفتم: #نجف... تا گفتم نجف بغض این بسیجی ترکید و در حال #گریه بود که گفت کجای نجف؟ گفتم اون کوچه ای که تهش به #حرم #حضرت #علی می خوره. دیدم داره گریه می کنه.
بهم گفت: اسمت علی هست و شیعه هستی، خونت هم کنار حرم حضرت علی، #عشق ما #ایرانی ها است بعد داری با ما می جنگی؟؟! سرمو انداختم پایین، ولی #توبه نکردم. بعد گفت: می دونی آرزوم چیه؟ گفتم: نه. گفت: آرزوم اینه که شهید بشم و به رسم شما من رو دور #ضریح #خوشگل علی بچرخونن و رو به روی حرم امامم #دفنم کنند.
پیراهنی که تو دستام بود را گرفت و پوشید، داشت اشک می ریخت که یهو گفت: برو آزادی! گفتم چرا؟ گفت چون شیعه هستی و اسمت علی هست، برو.
پا شدم دویدم، دور شدم اما دیدم که هنوز نشسته و داره گریه می کنه، دویدم و از حال رفتم.
چشم که باز کردم دیدم تو بیمارستان هستم. همه اقوام دورم بودند، پدرم گفت: علی کاظم، تو زنده ای؟ #تعجب کردم، گفتم آره، چطور؟ گفت:ِ ما تورا دفن کردیم! تعجم بیشتر شد. ادامه داد: دیروز یه جنازه اومد که صورتش کاملا سوخته بود و نمی شد تشخیص داد اما لباس تو تنش بود و تو #جیبش #پلاک تو بود. ما هم به رسم اعراب بردیم و دور ضریح امام علی چرخوندیم در #قبرستان درست رو به روی حرم امام علی دفنش کردیم.
به شدت اشک می ریختم، همه #تعجب کرده بودند. خودم را انداختم پایین تخت، #سجده کردم، گفتم: خدایا من کیا را کشتم! #خدایا #لعنت به من. آخر هم گفتم: خدایا یعنی توبه #من را قبول می کنی؟
@seyed313yar